من همان بی سرو پایم ارباب
دختره بدقلقه رانده شده؛بی سروسامان ارباب...
من همان زخمی بی بال و پرهه خسته دلم
که به غیر از تو ندارد
خریدار ارباب..
#پناه_نوشت
سَجٰآدِھ
من همان بی سرو پایم ارباب دختره بدقلقه رانده شده؛بی سروسامان ارباب... من همان زخمی بی بال و پرهه خست
کوچکم ارباب
پناهم میشوی؟
کوله ام درد است
مرهم میشوی؟
خسته ام ارباب؛ میدانی حسین؟
دگران پس بزنند داد بزنند دور بشوند رانده شوم حرفی نیست...
دره خانه ات مرا پس بزنی..
خریدار نشوی؛ رانده شوم نگاهی نکنی میمیرم:)🖤
#پناه_نوشت
-میگفت:
امامزمانه،امامجمعهنیستڪهفقط
جمعههابهفڪرشی..!💔
اَللّٰھُمَّ؏َـجِّلَلِوَلِیِّڪَالفَࢪَج...💚
و چقدر خوبه که اول صبحمون رو با سلام دادن به اقا شروع کنیم
🌱💚
-
-
مـٰاندھبودمبدهَمدِلبہعلییـٰابہحسـن
دیدماصلاگرھخوردهدلِمولـٰابہ"حسـن💚"
-
-
#امامحسنیام💚
یادمهیهبندهخدایۍمـےگفت
مهمنیستچندسالته،اهلکجایی
فقیرییاپولدار،خونهدارییانداری
مهماینکہهرجاکههستیبرایظهور
امامزمانتمفیـــــدباشۍ..!
#طنزشهدایے😂😅😍
#خواستگارےخواهرفرمانده😂😜
#شهید مهدی زین الدین
اومدهبودازفرماندهمرخصےبگیره!براخواستگارے
فرماندهیہنگاهےبهشکردوگفت:《....🌱⃟ ☺️
میخواےبرےازدواجکنے؟!🤵🏻⃟ 👰...گفت؛....⃟✾
[بـلـہمـیـخـوامبـرمخـواسـتــگارے]...💐.⃟ ͍.👰🏻فرماندهگفت:↞❨خببیاخواهرمنوبگیر❩❗⃟ ❗
گفت:😳⃟ 🙄❪جدےمیگےآقامهدے❫...⁉️⃟ 🙄
گفت:‹بلہبہخانوادتبگوبرنببینناگرپسندیدنبیا
مرخصےبگیروبرو ›😉⃟ ͍🌸⃟ 😉
اونبندهخداهمخوشحال دویدهبودمخابراتتماس
گرفتہبودبہخانوادشگفتهبود:😍⃟ 📞⃟ 😁
(فرماندهلشکرمونگفتهبیاخواهرمنوبگیر،
زودبرید
خواستگاریشخبرشوبہمنبدید)😁⃟ 😍⃟ ❤
بچہهاےمخابراتمردهبودنازخنده😅😅😅
پرسیدهبود:"
چرامیخندید؟!"
خودشگفتبیا....
خواستگارےخواهرمن‼⃟ ⃟ ⃟ 🤔
بچہهاگفتند:"بندهخدا آقامهدےسہتاخواهرداره،
دوتاشونازدواجکردن،یکیشونمدوماهشه😅⃟ 😂
منتظران ظهور صلوات:
#طنز.جبهه
عازم جبهه بودم. یکی از دوستانم برای اولین بار بود که به جبهه می امد☺️
مادرش برای بدرقه اش آمده بود😄خیلی قربان صدقه اش میرفت و دائم به دشمن ناله و نفرین میکرد😂🤣
بهش گفتم:مادر شما دیگه برگردید فقط دعا کنید ما شهید بشیم.دعای مادرا زود مستجاب میشه😌
در جواب گفت:خدا نکنه مادر.الهی صد سال زیر سایه ی پدرو مادرت زنده بمونی🙄
الهی که صدام شهید بشه که اینجور بچه های مردم رو به گشتن میده😐😂
#چادرانه😅
‼️خانوم خوشگله شماره بدم❓☹️
⁉️خانوم خوشگِله کجا میری برسونمت❓😏
🗣اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!🥀
⭕️بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود . . .😔
💔این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد.🚌
🌼به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت🐾
🍃شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی؛🌘
🧕دخترک وارد حیاط امامزاده شد . . .👣
خستہ . . .🖤
💔انگار فقط آمده بود گریه کند ـ ـ . دردش گفتنی نبود . . . ‼️😭
🧣رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد . .🙃
🌙وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. . .🦋
💫زیر لب چیزی می گفت انگار‼️
🕊خدایا ڪمڪم کن . . .💜
🍁چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با 👓صدای زنی بیدار شد. . .💤
👋خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی،🤗
👀مردم می خوان زیارت کنن‼️
🏘دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند . . .🚕
به سرعت و با عجله از آنجا خارج شد. ـ ـ🚀
اما . .🤔
🌠اما انگار اتفاق عجیبی افتاده بود . .‼️
🐷دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد . . .🙃
🐝انگار نگاه هوس آلودی تعقیبش نمی کرد . .🙂
🦋احساس امنیت میکرد . .💚
🌤با خود گفت: مگر میشود آنقدر زود دعایم مستجاب شده باشه! . .😇
🐬فکر کرد شاید اشتباه میکند. . .🧐
♨️اما اینطور نبود!❣
☝️یک لحظه به خود آمد . .🍃
😍دید #چادر امامزاده را سر جایش نگذاشته است ....
˼ڪاشجـزءزناندهہپنجاھ،شصتۍ
بودیم کہ؛اگرگاهۍراھراگممیکردیم،
بہزناناطرافمـاننگاهۍ . .
مۍانداختیمومۍدیدیمدغدغہهمہشان؛
محڪمنگہداشتنچادرشان . . .وجنگ
جبهہوجھادبودولاغیر( :✌️🏻'!
زیرچادرشانتفنگبودوسربندۍبانوشتہ
‹یازهرا›وتنھاالگویشانهمینزهرابود🖤🕊'!
نہفردۍبدونریشہ(:🖐🏻🕶'!˹
#چِیـریك