eitaa logo
سکینه خاتون
61 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
7هزار ویدیو
455 فایل
انتقادات ، پیشنهادات و سوالات خود را به آیدی زیر ارسال فرمایید🙏🙏 @Ya_Mohammad_Ya_Ali
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🌿🌿🌿🌿 پاک کردن این تصاویر باعث غیر فعال شدن این تصاویر توی ایتا میشه و حجم خوبی آزاد میشه سعی کنید این کار را برای تمام رسانه هاتون انجام بدین
⛔️و توجه کنید حتی تصاویری که توی گالری ذخیره کردید از ایتا هم پاک میشه و مجدد باید دانلود کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_523495733.mp3
6.04M
🎧 📝 کبوترم هوایی شدم 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️آخرین رنگ بندی شهرستان های استان اصفهان در همه گیری کووید 19 همچنان در وضعیت قرار دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز آمد به درت عبد گنهکار حسین آنکه با لطف تو شد نوکر دربار حسین ما گدایان شب جمعه ی کویَت هستیم ای به عشاق جهان سرور و سالار حسین السَّلامُ عَلَی الحُسَین❤️ وَ عَلی عَلیِّ ابنِ الحُسَین ❤️ وَ عَلی اَولادِ الحُسَین ❤️ وَ عَلی اَصحابِ الحُسَین❤️
✅ تقدیر خداوند هرچه باشد هر‌ کجا باشی مرگ خواهد آمد! ✍️این حکایت از مثنوی مولوی اقتباس شده؛ 🔻روزی از روزها ، حضرت سلیمان نبی در سرای خویش نشسته بود که مردی سراسیمه از در در آمد. سلام کرد و بر دامن حضرت سلیمان چنگ انداخت که به دادم برس. 🌺حضرت سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد از پریشان حالی زرد شده و از شدت ترس می لرزد. 🌺حضرت سلیمان از او پرسید تو کیستی؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی؟ مرد به گریه در آمد و گفت: که در راه بودم ، عزرائیل را دیدم و او نگاهی از غضب به من انداخت و من از ترس چون باد گریختم و به نزد تو آمدم تا از تو یاری بطلبم ، از تو خواهشی دارم که به باد فرمان دهی تا مرا به هندوستان ببرد! 🌺حضرت سلیمان لحظه ای به فکر فرو رفت و فرمود: می پذیرم ، به باد میگویم که تو را در چشم به هم زدنی به هندوستان برساند. آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبی حضرت عزرائیل را دید و به او گفت: این چه کاری است که با بندگان خدا میکنی ، چرا به آنها با خشم و غضب می نگری؟ دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید. به نزد من آمده و کمک می طلبید. عزرائیل گفت: دانستم که کدام مرد را میگویی. آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم و غضب به او نگاه نکردم ، بلکه از روی تعجب او را نگریستم. 🔺عزرائیل ادامه داد : تعجب من در این بود که از خداوند برای من فرمان رسیده بود تا که جان آن مرد را در هندوستان بگیرم. در حالیکه او را اینجا می دیدم ...
یلدای امسال ، دور ازهم اما به یاد هم برای سلامتی هم مانیم