eitaa logo
شاید این جمعه بیاید
83 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
5.2هزار ویدیو
154 فایل
ادمین کانال: fars130@
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️بزرگترین فراریان مالیاتی طبق آخرین آمار
هدایت شده از سخنرانی ها/حجت الاسلام غفاری
7موردازغسل های واجب.MP3
13.89M
حجت الاسلام غفاري م ۷موردازغسل های واجب ج ۱۰۳۸ https://eitaa.com/eslam20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟ستارگانی که محجبه شدند🌟 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• قسمت8️⃣ روایتی از زبان ستارگانی که حجاب را برگزیدند.. 🍃🌹✨نور نیلوفا محد نور(بازیگر ومجری مالزی) 《همه چیز داشتم اما احساس پوچی می کردم..》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟ستارگانی که محجبه شدند🌟 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• قسمت9️⃣ روایتی از زبان ستارگانی که حجاب را برگزیدند.. 🍃🌹✨راکل(افسر پلیس امریکا) 《مهمترین چیزی که از اسلام دوست دارم حجاب است..》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟ستارگانی که محجبه شدند🌟 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• قسمت🔟 روایتی از زبان ستارگانی که حجاب را برگزیدند.. 🍃🌹✨لورن بوث(خواهر زن تونی بلر،نخست وزیر انگلیس) 《من حجابم را دوست دارم..》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شهید بهشتی: 🔹 در اسلام، زنده؛ سازنده؛ و رزمنده است؛ به شرطی که لباس رزمش، لباس عفتش باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه حل معضل بی‌حجابی! 🎙استاد شهید مرتضی مطهری (رضوان الله علیه)
نظر شهید بهشتی درباره کنترل بی حجابی به وسیله قانون
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لعنت بر آنهایی که می گویند : فلسطین و غزه کاری به ما ندارد وبه دروغ شعار زن# زندگی# آزادی می دهند
💢سرگذشت زندگی زری خانم دیروز اصغر رضا شومال به من گفت: عباس کلاهت را بالاتر بگذار. همین امروز صبح آ محمد دکاندار گفت: ما دیگر به شما نسیه نمی دهیم. تو حالا از ده آمده ای به من حرف ناجور می زنی. تو اصلاً به فکر شکم صاحب مرده این عفریته نیستی. از این ناراحتی که گاوت را ۵۵ تومان کمتر خریده اند. دوباره عباس داغ کرد زری را که داشت نیمه جانی می گرفت از وسط حیاط بلند کرد و توی حوض آب پرت کرد و گفت: همین جا جلوی روی همه تان خفه اش می کنم. ملا گفت: بچه ها بروید کمک بیاورید. همه جیغ و فریاد کردیم که کمک کمک! حسین آقای همسایه دوید آمد خودش را انداخت توی حوض و زری کتک خورده پا سوخته را از توی حوض بیرون کشید. عباس و رسول هر دو گریه افتادند که دیدی کلاً آبرویمان رفت. ملا گفت: من که گفتم داد و فریاد نکنید تا زنها قضیه را حل کنند. حسین آقای همسایه دست رسول را گرفت و گفت: آقا رسول، شما بیا برو به سرخانه و زندگیت، ما همسایه ها مواظب عباس هستیم. رسول سرش را گذاشت روی شانه حسین آقا و زار زار گریه میکرد و میگفت آبرویمان رفت. با این بچه حرامزاده چه کنیم؟حسین اقا گفت رسول اقا بگذار خیالت را راحت کنم از هر ده تا ادم یکیش حرامزادست ولی هیچکس نمیداند چون هیچکس سروصدا نکرده است. شما با سروصدای خودتان باعث آبروریزیتان شده اید. این دختر هم که اسم طرف را نمیگوید ببریدش یک جای دیگر تا بزاید. بچه اش را هم بگذارید سر راه. رسول از خانه زد بیرون و رفت و من تا دو سال بعد رسول را ندیدم. رسول به ده رفت دار و ندارش را فروخت و از یزد رفت. گویا در یزدنو خوزستان کشاورزی میکرد. سالهای سال انجا ماند و در سال ۱۳۷۸ همانجا مرد. بالاخره هر روز یکی زری را کتک میزد. یک روز دایی هایش می آمدند و او را میزدند. یک روز چند تا برادر دیگرش او را میزدند و زری روز به روز زردتر میشد و شکمش گنده تر. زن ها انواع معجون ها را درست میکردند و به خوردش میدادند تا بچه سقط شود ولی شکم زری بزرگتر میشد. یک روز از خانه زری سر و صدا شنیدم دویدم پشت بام. دیدم زری لب باغچه خانه شان دارد استفراغ میکند. میگوید مادر جگرم سوخت. دارم میسوزم. تنم درد دارد میسوزد بخدا این دوا از سیخ داغ عباس بدتر است. هیچکس توی خانه شان نبود.سلطان بود و زری … من رفتم پیش ملا نباتی (در قدیم کسی که قرآن یاد میداد با اسم ملا شناخته میشد) گفتم زری دارد میمیرد. ملا گفت دیگر چرا؟ گفتم نمیدانم. بی بی آمد لب بام گفت سلطان داری چکارش میکنی؟ گفت پیرزن یهودی دوره گرد یک دوایی به من داده گفته اگر بخورد بچه اش می افتد.من هم دوا را به خورد او دادم.حالا حالش به هم خورده است. بی بی ملا گفت زن، این بچه حداقل حالا هفت ماه دارد اگر قرار بود بیفتد با اینهمه کتک و دعا و دوا افتاده بود. بی بی ملا از راه پله بام توی حیاط سلطان رفت و من هم پشت سرش رفتم. زری خیلی زرد و مردنی شده بود اما شکمش حسابی بزرگ بود. من نشستم پهلوی زری. بی بی ملا گفت دوا را بده ببینم. سلطان یک تکه از دوا را به ملا داد و گفت پیرزن یهودی گفت این دوا را سه روز پشت سر هم بسایم و با اب مخلوط کنم و به او بدهم. ولی دوا را که به او دادم خورد حالش خیلی خراب شد. بی بی گفت این دوا آدم را میکشد فوری یک کاری بکنیم که استفراغ کند.انگشتش را توی حلق زری کرد و زری پشت سر هم استفراغ کرد. بی بی گفت سلطان بیا ببریمش دکتر. سلطان گفت اگر ببریمش دکتر خون راه میفتد. عباس همه را میکشد. ملا به من گفت؛ حسین زری را دوست داری؟ گفتم خیلی. گفت بدو برو دم حمام شیر بگیر بیاور. من به دو رفتم دم حمام به زن اوستا گفتم شیر داری؟ گفت امروز گاومان کم شیر داد و شیر مال بچه هاست. گفتم تو را به خدا هر چه شیر داری به من بده زری دارد میمیرد. زن اوستا گفت بیچاره دختره. ظرف را پر از شیر کرد و من سه ریال به او دادم و به سرعت برق به خانه زری برگشتم. (آن موقع ها در یزد فقط حمامی ها شیر داشتند انها با گاو اب میکشیدند و گاودار شهر همانها بودند از جای دیگر شیر پیدا نمیشد) بی بی شیر را به زور در حلق زری کرد. زری مدام مایعات زردی را استفراغ میکرد. بی بی چند بار اینکار را تکرار کرد. زری بی حال توی حیاط افتاده بود. پاچه زیر شلوارش بالا رفته بود. تمام دور ساق پایش جای سیخ کباب بود. بی بی گفت چرا اینقدر پاهایش سوخته است؟ سلطان گفت هر روز عباس میکشدش توی زیر زمین و داغش میکند تا اسم طرف را بگوید. این بی پدر هم که اسم هیچکس را نمیگوید. بی بی گفت این بچه را اینقدر اذیت نکنید از کجا معلوم است که در شکمش بچه باشد. ... ...