eitaa logo
شاید این جمعه بیاید
83 دنبال‌کننده
8هزار عکس
5.2هزار ویدیو
154 فایل
ادمین کانال: fars130@
مشاهده در ایتا
دانلود
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 کرونا تابهشت ۶۸ 🎬 خدای من، از انچه که میدیدم وحشت زده شدم,مشخص بود صورت عمر صدمه ی شدیدی دیده,نصف لب بالایی ان انگاربریده شده بود وگوشه ی بینی اش پریده بود وردی که اثر زخمی عمیق بود به صورت مورب از چانه تا بالای شقیقه هایش کشیده شده بود اما باز نگاهش برایم اشنا ومهربان بود. سفیانی امر کرد که برروی صندلیهای چرمی بنشینیم. من یک طرف نشستم وخزیمه وعمرهم صندلی روبه رویم. خزیمه به عمرگفت:ببین فارسی نیست عربی هم نیست,به گمانم زبانش عبری باشد,با عبری از اوبپرس کیست واینجا چه میکند,تاکید کن حقیقت را بگوید وگرنه کاری به سرش میدهم که مرغان هوا به حالش گریه کنند... عمر با زبان عبری گفت:تو که هستی ,مگر خانه وبچه نداری که ازجانت سیرشده ای وسراز جهنم این تکفیریها دراوردی... بااین حرفش فهمیدم که واقعا عمر باید جاسوس باشد وگرنه اینجا را جهنم نمیدانست وسفیانی را تکفیری نمیخواند پس بااعتماد به نفس,بیشتری گفتم:من نمیدانم توکی هستی وچی,هستی,فقط,به تومیگویم من زبان اینها را میفهمم ,قبل از امدن تو بحثشان برسر جاسوس بودن توبود ,وسایل استراق سمعی دربیابان پیدا کرده اند که انگشت نگاری شده,تا ساعتی دیگر اگر نتیجه اش این بود تو جاسوس هستی ,حتما حسابت رامیرسند.... عمر که انگاری واقعا من خودم را معرفی کردم ,با طمأنینه سرش را تکان داد وگفت:پس باید فرار کنیم ,توهم اگر اینجا باشی بالاخره کشته خواهی شد,باید با من بیایی ,همین الان... من:نه نه...من از,امدن به اینجا هدفی دارم,دنبال عزیزانی هستم که تا پیدایشان نکنم نمیتوانم برگردم وراه پیدا کردنشان بودن دراین لشکراست... دراین حین خزیمه به میان حرفم پرید ورو به عمر گفت:چقدر طولانی,بگو چه میگوید؟ عمر:این خانم از اسراییل است,گویا چندی پیش شوهرش گم میشود وبعداز جستجوی زیاد میفهمد به این لشکر پیوسته,الان هم به دنبال شوهرش امده,درضمن قبل از این هم به اردوگاه دشمنان نزدیک شده...اجازه بدهید ببینم چه اطلاعاتی دارد... سفیانی سرش راتکان داد وگفت:خوبه ,ادامه بده ببینیم به کجا میرسی... عمر دوباره روبه من کردوگفت:تو باید با من فرارکنی,چون وچرا هم نکن,عزیزانت هم به موقع پیدا میشود,شاید در پی شوهرت امده باشی هاااا,ودروغ من راست از کار دراید... من:نمی توانم بگویم فقط میدانم که همراه شما نمی ایم...شما خودتان رانجات دهید... عمر که انگار از این سرسختی من عصبانی شده بود,مشتش را گره کرد ومثل زمانی که علی عصبانی میشد بر روی زانوش زد وبا تحکم گفت: 🖊 به قلم………ط_حسینی .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ببينيد| بازخوانی تاریخی حادثه کوی دانشگاه تهران و فتنه ۷۸ توسط اصلاحطلبان 🔸رهبر انقلاب: حتّی اگر خون‌تان به جوش آمد باز هم باید «صبر» کنید... اگر عکس من را هم آتش زدند باز هم صبر کنید ═══.🍃🇮🇷🕊.════ 💠@ammaransemirom
به مناسبت روز ادبیات کودکان و نوجوانان و هفته حجاب و عفاف برنامه جشنی ویژه گروه سنی کودک و نوجوان همراه با نقاشی و تئاتر روز شنبه ساعت ۵ عصر با همکاری پایگاه فاطمیه و کتابخانه عمومی در حسینه سالار شهیدان برگزار می شود. ( جهت کشیدن نقاشی مداد رنگی همراه داشته باشید )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـدایا خلوت لحظه‌هايم را با يـاد تـو پر می‌کنم و اميـدوارم بہ لطـف خـداوندی‌ات باشد ڪه بہ دوستان و عزیزانم در این شـب‌ زیبـا نظـری از مهـر داشتـه باشی ای مهـربانترین مهـربانان آنچه خداوند می‌دهد پایانی ندارد و آنچه آدمی می‌دهد دوامی ندارد زندگیتـون پر از داده‌های خـداوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤قـــرار صـــبـــحــگـــاهــی قرار تجدید بیعت روزانه با امام زمان (عج): ☆ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ‌☆ ♡دعای عهد♡ 💠اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ 💠وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ 💠وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ 💠وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ 💠وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ 💠وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ 💠وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ 💠وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ 💠اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ 💠وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ 💠وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ 💠یا حَىُّ یا قَیُّومُ 💠أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ 💠الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ 💠وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ 💠یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ 💠وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ 💠وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ 💠یا مُحْیِىَ الْمَوْتى 💠وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ 💠یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ 💠اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ 💠الْقائِمَ بِأَمْرِکَ 💠صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ 💠عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ 💠فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها 💠سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها 💠وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ 💠مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ 💠وَ مِدادَ کَلِماتِهِ 💠وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ 💠وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ 💠أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ 💠فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا 💠وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى 💠عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى 💠لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً 💠اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ 💠وَالذّابّینَ عَنْهُ 💠وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ 💠وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ 💠وَالْمُحامینَ عَنْهُ 💠وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ 💠وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 💠اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ 💠الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً 💠فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى 💠مُؤْتَزِراً کَفَنى 💠شاهِراً سَیْفى 💠مُجَرِّداً قَناتى 💠مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى 💠فِى الْحاضِرِ وَالْبادى 💠اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ 💠وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ 💠وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ 💠وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ 💠وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ 💠وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ 💠وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ 💠وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ 💠وَاشْدُدْ أَزْرَهُ 💠وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ 💠وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ 💠فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ 💠ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ 💠بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ 💠فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ 💠وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک 💠َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ 💠وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ 💠وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ 💠وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ 💠وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ 💠وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ 💠وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ 💠وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ 💠مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ 💠اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ 💠مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ 💠وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ 💠وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ 💠اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ 💠عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ 💠وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ 💠إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً 💠وَ نَراهُ قَریباً 💠بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ 🔹آنگاه سه بار بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی: 💠اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 💠اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 💠اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان ِ اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرج والعافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حضرت زینب(س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃حجاب، وقار است، متانت است، ارزش‌گذاری زن است، سنگین شدن کفّه آبرو و احترام اوست. این را باید قدر دانست. از اسلام باید تشکر کرد به خاطر مسئله حجاب. ۱۳۹۱/۲/۲۳
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 کرونا تابهشت ۶۵ 🎬 دورنمای شهر کوفه دردید نگاهم قرار گرفت ,انگار خدا هم میپسندد من درقلب دشمن وارد شوم وبه دنبال فرزندانم تلاش کنم,من خوب میدانم که اخر این لشکر به اسراییل میرسد پس باید تا اخرش خودم را وجانم راحفظ کنم تا به مقصودم برسم. بااینکه به قلب دشمن نزدیک میشوم ,اما قلبم مطمین است وارامشی مرا دربدر گرفته,شاید به خاطراین است که از کوفه...از مسجد مقدسش واز خانه ی مولایم علی,از حرم میثم تمارش از زیارت مختار,منتقم کرارش خاطره هایی خوش داشتم عاشق این محیط بودم خودم را به دست تقدیر سپردم وتوکل برخدایم نمودم.. وارد کوفه شدیم...خدای من شهری که میدیم باشهری که درخاطر داشتم وبارها وبارها دیده بودم,زمین تا اسمان فرق داشت,این خرابه اصلا به شهر رویاهای من شبیهه نبود. وارد پایگاه سفیانی شدیم,به اشاره راننده پیاده شدم,حیران گوشه ای ایستادم,خودم راطوری نشان میدادم که اصلا استرس وهیجان ندارم بلکه از اینکه دراین پایگاه هستم خوشحالم وراضی... همینجور حیران ایستاده بودم ودستم را حایل چشمانم کرده بودم تا اشعه ی خورشید دید چشمانم را تار نکند,خزیمه اشاره کرد که پشت سرش راه بیافتم. 🖊 به قلم………ط_حسینی .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ @salahshouran313 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 کرونا تابهشت ۶۶ 🎬 با هم وارد ساختمانی شدیم که به نظر میرسید مقرفرماندهیشان باشد,پشت سرخزیمه داخل اتاق بزرگی با مبلمان مجلل وصندلیهای چرمی زیادی بامیز بزرگی دروسط ومجهز به انواع واقسام وسایل الکترونیکی... مردی پشت میز بزرگی ,بالای اتاق نشسته بود وسرش داخل مانیتور کامپیوترش بود,باورود ما نگاهی به خزیمه کرد وانگارمتوجه من نشد ودوباره غرق صفحه ی کامپیوترشد خدای من، این چهره ی خود سفیانی ست که مانندی خوکی کثیف دراینجا نشسته وکل جنایات را رهبری میکند سفیانی درحالی که دوباره غرق مانیتورش بود,گفت:هاا خزیمه...چه دیدی؟چکار کردی؟هنوز,هم براین عقیده که عمر الحریر ,جاسوس است پافشاری داری؟ خزیمه سرش راتکان دادوگفت:من تا از چیزی مطمین نباشم ,ان را برزبان نمیاورم ,الانم هم از نقطه ای میایم که امواج الکترونیکی را رد یابی کردیم,کلی وسایل استراق سمع انجا بود,برای اینکه مطمین شویم ,کار کار عمر است ,انگشت نگاری کردم وتاچند ساعت دیگر هوییت این مار خوش خط وخال که مترجم شخصی شماست برملاخواهد شد... بااین حرف خزیمه,سفیانی دوباره سرش رابالا گرفت واینبار متوجه من شد وباتعجب وعصبانیت گفت:این دیگر کیست ,پشت سرت راه انداختی؟چرا مسایل امنیتی را جلوی این ضعیفه برملا میکنی؟ خزیمه درحالی که نگاهی به صورت افتاب سوخته ی من میانداخت گفت:نترسید,خطری ندارد,اصلا زبان مارا نمیفهمد, وسط راه مثل درختی جلویمان سبز شد نتوانستم بفهمم کیست وازکجاست,مخصوصا امدم تا به عمر الحریر بگویید تا ترجمه کند که این ضعیفه چه میگوید ,شاید جاسوس باشد ونفوذی به هرحال شاید اطلاعات خوبی داشته باشد. .. سفیانی ,بیسیم دستش رابرداشت وهمان عمر را که صحبتش بود ومن متوجه شدم ,به او مشکوکند رابه حضورش فراخواند وروبه خزیمه گفت:بگذارید جلوی خودمان ازاین زنک استنطاق کند.... هول وولا برم داشت...مدام در دلم ایات قران را میخواندم تا زبانم به سمتی بچرخد ,تاجانم را بخرد... باید بفهمم چی بگم....جملات در ذهنم شکل میگرفت که... 🖊به قلم……ط_حسینی .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 کرونا تابهشت ۶۸ 🎬 خدای من، از انچه که میدیدم وحشت زده شدم,مشخص بود صورت عمر صدمه ی شدیدی دیده,نصف لب بالایی ان انگاربریده شده بود وگوشه ی بینی اش پریده بود وردی که اثر زخمی عمیق بود به صورت مورب از چانه تا بالای شقیقه هایش کشیده شده بود اما باز نگاهش برایم اشنا ومهربان بود. سفیانی امر کرد که برروی صندلیهای چرمی بنشینیم. من یک طرف نشستم وخزیمه وعمرهم صندلی روبه رویم. خزیمه به عمرگفت:ببین فارسی نیست عربی هم نیست,به گمانم زبانش عبری باشد,با عبری از اوبپرس کیست واینجا چه میکند,تاکید کن حقیقت را بگوید وگرنه کاری به سرش میدهم که مرغان هوا به حالش گریه کنند... عمر با زبان عبری گفت:تو که هستی ,مگر خانه وبچه نداری که ازجانت سیرشده ای وسراز جهنم این تکفیریها دراوردی... بااین حرفش فهمیدم که واقعا عمر باید جاسوس باشد وگرنه اینجا را جهنم نمیدانست وسفیانی را تکفیری نمیخواند پس بااعتماد به نفس,بیشتری گفتم:من نمیدانم توکی هستی وچی,هستی,فقط,به تومیگویم من زبان اینها را میفهمم ,قبل از امدن تو بحثشان برسر جاسوس بودن توبود ,وسایل استراق سمعی دربیابان پیدا کرده اند که انگشت نگاری شده,تا ساعتی دیگر اگر نتیجه اش این بود تو جاسوس هستی ,حتما حسابت رامیرسند.... عمر که انگاری واقعا من خودم را معرفی کردم ,با طمأنینه سرش را تکان داد وگفت:پس باید فرار کنیم ,توهم اگر اینجا باشی بالاخره کشته خواهی شد,باید با من بیایی ,همین الان... من:نه نه...من از,امدن به اینجا هدفی دارم,دنبال عزیزانی هستم که تا پیدایشان نکنم نمیتوانم برگردم وراه پیدا کردنشان بودن دراین لشکراست... دراین حین خزیمه به میان حرفم پرید ورو به عمر گفت:چقدر طولانی,بگو چه میگوید؟ عمر:این خانم از اسراییل است,گویا چندی پیش شوهرش گم میشود وبعداز جستجوی زیاد میفهمد به این لشکر پیوسته,الان هم به دنبال شوهرش امده,درضمن قبل از این هم به اردوگاه دشمنان نزدیک شده...اجازه بدهید ببینم چه اطلاعاتی دارد... سفیانی سرش راتکان داد وگفت:خوبه ,ادامه بده ببینیم به کجا میرسی... عمر دوباره روبه من کردوگفت:تو باید با من فرارکنی,چون وچرا هم نکن,عزیزانت هم به موقع پیدا میشود,شاید در پی شوهرت امده باشی هاااا,ودروغ من راست از کار دراید... من:نمی توانم بگویم فقط میدانم که همراه شما نمی ایم...شما خودتان رانجات دهید... عمر که انگار از این سرسختی من عصبانی شده بود,مشتش را گره کرد ومثل زمانی که علی عصبانی میشد بر روی زانوش زد وبا تحکم گفت: 🖊 به قلم………ط_حسینی .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 کرونا تابهشت ۶۷ 🎬 بالاخره مردی با روی بسته که فقط چشمانش مشخص بود ,وارد شد. سرم را که بالا اوردم ونگاهم درنگاهش افتاد ,نمیدانم چرا دلم به تلاطم افتاد,انگار برق نگاهش را سالهاست که میشناسم ونمیدانم شاید من اینطور تلقین کردم ,اما احساس میکردم که اوهم از دیدن من جا خورده.... سفیانی روبه عمر گفت:کجایی عمر...از بیکاری خسته شدی؟واشاره کرد به من وگفت:بیا اینهم کار ,ببین این ضعیفه کیست وچه میگوید وبه چه زبانی سخن میگوید.... عمرنگاهی که هزاران سوال دراو بود به من انداخت وگفت:زیرسایه ی شما بودم,داشتم پیامهایی را که از ایالات امریکا وانگلیس واسراییل امده بودند,ترجمه میکردم تا برایتان حاضرکنم... خدای من,این مرد لحن کلامش مثل برق نگاهش, چقدر اشناست.. دراین هنگام خزیمه نزدیک عمرشدوگفت:چرا روی پوشیدی؟,رویت را باز کن ,اینجا غریبه ای نیست ,مابارها وبارها صورتت را دیده ایم,نمیترسیم وبااین حرف هم خزیمه وهم سفیانی زدند زیر خنده ,انگار عمر را مسخره میکردند.. عمر دست برد وعرق چینش را از صورتش کنار زد...اووووف خدایااااا 🖊به قلم……ط_حسینی .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜