eitaa logo
شاید این جمعه بیاید
83 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
5.3هزار ویدیو
154 فایل
ادمین کانال: fars130@
مشاهده در ایتا
دانلود
نرگس خیری! دختر زیبا و نجیبی که تا کارش را تمام و کمال تحویل نمی‌داد اداره را ترک نمی‌کرد. پشت در ایستاد. کمی این پا و اون پا کرد و در نهایت وارد شد. بی‌آنکه در بزند یا اعلام حضور کند. نگاه خسته و محجوب نرگس به آنی بالا رفت و متعجب زمزمه کرد: _ آقای تاجیک؟ اتفاقی افتاده؟ کیان پیش‌رفت. ساکت و با حفظ لبخندی که شیطنت چهره‌اش را دو چندان می‌کرد. خط ریزی بین دو ابروی نرگس افتاد. کیان ولی کناره‌ی کتش را بالا زد و لبه‌ی میز نشست. بی‌تعارف! بدون آنکه حرفی بزند یا اجازه بگیرد. اخم نرگس غلیظ‌تر شد و او دست روی دست گذاشت‌‌. سپس نیم‌تنه‌اش را جلو کشید و هوس‌آلود زمزمه کرد: _ وقت داری چند دقیقه‌ای کپ بزنیم؟ نرگس خروشید. کیان ولی به سرعت دستش را به علامت سکوت بلند کرد و گفت: _ اصلا نگران نباش. فقط یه گفتگوی دوستانه‌س. بعدش اگه.. نرگس شیطنت را در نگاه و کلام او دیده و ترس تمام وجودش را در برگرفت. لب‌هایش تکان خورد. نگاهی به اطراف اتاق خالی انداخت و در نهایت دست‌هایش را لبه‌ی میز گذاشت و هلش داد. کیان تعادلش را از دست. نرگس به سرعت سمت در دوید و قبل از اینکه موفق به فرار شود، مرد جوان سد راهش شد و با حفظ همان شیطنت لانه کرده در نگاهش نجوا کرد: _ کجا؟ آروم باش دختر، تو که نمی‌خوای جفتمونو بی‌آبرو کنی نه؟ _ برو کنار. جون بچه‌ت بزار برم. من...من..‌. پنجه‌های کیان آهسته بالا آمد و نزدیک به صورت او متوقف شد. نرگس وحشت‌زده خودش را عقب کشید و دوباره ناله زد: _ مادرم منتظره‌. تو رو به امام حسین (ع) کاریم نداشته باش بزار برم. کیان قدم رفته‌ی او را جبران کرد.. ....