درس ترمودینامیک ما با یک استاد سختگیر بود . آخر ترم نمره اش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار . همان جزوه را بعداً چاپ کردند . در مقدمه اش نوشته بود ((این کتاب در حقیقت جزوه مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک.))
#پارت_هشتم
#شهیدانه
بورسیه گرفت ، رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کار های سیاسی و مذهبی. خبر کارهایش به ایران می رسید .
از ساواک پدر را خواستند و بهش گفتند ((ما ترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبارزه کند .))
پدر گفت (( مصطفی عاقل و رشیده. من نمی توانم در زندگی اش دخالت کنم .))
بورسیه اش را قطع کردند . فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند ، برمی گردد
#پارت_دهم
#شهیدانه
﴿ ســلاݦ ۱۴۰۴ ﴾
بورسیه گرفت ، رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کار های سیاسی و مذهبی. خبر کارهایش به ایران می
می خواستیم هیأت اجرایی کنگرهٔ دانشجویان را عوض کنیم. به انتخابات فقط چند روز مانده بود.ما هم که تبلیغات نکرده بودیم.
درست قبل انتخابات ، مصطفی رفت و صحبت کرد . برنده شدیم .
#پارت_یازدهم
#شهیدانه
چند بار رفته بود دنبال نمرهاش . استاد نمره نمی داد.
دست آخر گفت ((شما نمره گرفته ای ، ولی اگر بروی ، آزمایشگاه نیروی بزرگی از دست می دهد.))
خودش می خندید ، می گفت ((کارم تمام شده بود . نمره ام را نگه داشته بود پیش خودش که من هم بمانم.))
#پارت_دوازدهم
#شهیدانه
بعد از کشتار پانزده خرداد سال ۴۲ نشست و حسابی فکر کرد به این نتیجه رسید که مبارزهٔ پارلمانی به نتیجه نمی رسد و باید برود سلاح دست بگیرد . بجنگد .
#پارت_سیزدهم
#شهیدانه
با هم از اوضاع ایران و درگیری های سیاسی حرف می زدیم . نمی دانستیم چه کار می شود کرد. بدمان نمی آمد برگردیم ، برویم دانشکدهٔ فنی ، تدریس کنیم .
چمران بالأخره به نتیجه رسید . برایم پیغام گذاشته بود ((من رفتم. آن جا یک سکاندار هست.)) و رفت لبنان.
#پارت_چهاردهم
#شهیدانه
ما عضو انجمن اسلامی دانشگاه بودیم . با خبر شدیم در لبنان سمیناری دربارهٔ شیعیان برگزار کرده اند . پِیاش را گرفتیم تا فهمیدیم آدمی به اسم چمران این کار را کرده است. یک چمران هم می شناختیم که می گفتند انجمن اسلامی ما را راه انداخته.
فهمیدیم این دو نفر یکیاند. آمریکا را ول کردیم و رفتیم لبنان.
#پارت_پانزدهم
#شهیدانه
کلاس عرفان گذاشته بود؛ روزی یک ساعت . همه را جمع می کرد و مثنوی معنوی می خواند و برایشان به عربی ترجمه می کرد .
عربی بلد نبودم ، اما هر جور بود خودم را می رساندم به کلاس.
حرف زدنش را خیلی دوست داشتم.
#پارت_شانزدهم
#شهیدانه
چپی ها می گفتند (( جاسوس آمریکاست.برای ناسا کار می کند.))
راستی ها می گفتند ((کمونیسته.))هر دو را برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند.
یک کمی آن طرف تر دنیا ، استادی سر کلاس می گفت ((من دانشجویی داشتم که همین اخیراً روی فیزیک پلاسما کار می کرد.))
#پارت_هفدهم
#شهیدانه
اوایل که آمده بود لبنان ، بعضی کلمه های عربی را درست نمی گفت. یک بار سر کلاس کلمه ای را غلط گفته بود . همه بچه ها همانجور غلط می گفتند. امام موسی می گفت ((دکتر چمران عربی جدیدی توی این مدرسه درست کرد.))
#پارت_هجدهم
#شهیدانه
بعضی شب ها که کارش کمتر بود ، می رفت به بچه ها سر بزند . معمولاً چند دقیقه می نشست، از درس ها می پرسیدند و بعضی وقت ها با هم چیزی می خوردند.
همه شأن فکر می کردند بچه دکترند؛هر چهارصد و پنجاهتایشان.
#پارت_نوزدهم
#شهیدانه