eitaa logo
~•|ســـلام_بـر_شـــهیدان|~•🇵🇸
263 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
90 فایل
🌷بـِسـم ِربـــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن🌷 #اللهم_صل_علے_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجەم ⚘ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ⚘ « اَگریڪ نفررابہ مَہــــــــدےرساندے براےسپاهش تو سرداریارے⚘ #خادم_کانال @Majnoon83
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد،می دیدم که بعد نماز از خدا،طلب شهادت میکند. نمازهایش راهمیشه اول وقت میخواند،نماز شبش ترک نمیشد 🔰،دیگر تحمل نکردم؛یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم،به او گفتم:《تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی،شهید می شی!》 حتی جلوی نماز اول وقت اورا میگرفتم! اما چیزی نمیگفت. 🔰دیگر هم نماز شب نخواند! پرسیدم:《چرا دیگه نماز شب نمیخونی⁉️》 🔰خندید و گفت:《کاری که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم،رضایت تو برام از عمل مستحبی مهم تره،اینجوری امام زمان(عج) هم راضی تره.》 🔰بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد، 🔰پرسیدم:《دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟》 گفت:《چرا. ولی براش دعا نمیکنم!چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم》👌👌👌. 🔰گفتم:《حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟》 لبخندی زد و گفت: 《مگه عشق پیر و جَوون میشناسه؟!》 ( همسر بزرگوار " فرمانده ) 🎀 @salam_bar_shahidan
#شهیــد_بـی_سر 🍃❤️ #شـهید_محـسن_حـججـی 🍃❤️
~•|ســـلام_بـر_شـــهیدان|~•🇵🇸
#شهیــد_بـی_سر 🍃❤️ #شـهید_محـسن_حـججـی 🍃❤️
❤️ °|• ﷽ •|° ❤️ 🍃 یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...😞 همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه😒 و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن ☹️خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت💔 شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید👌 شبی که خبر شهادت رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه😐ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد گفت بغض گلومو فشار میداد😢 و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت😞یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم چشمام گرد شد😳😳 چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه کرد😭. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما😕شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : اون شبی که از خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار تختم نشست☺️ به اون زیبایی کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم علیه السلام هستن😭سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن 😭گفتم آقا چه غلطی کردم من، چه خطای بزرگی از من سر زده😭آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ؟ 😭😭یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم 😞متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست😔 تموم بدنم میلرزید و صدای گریه هامون فضای مغازشو پر کرده بود 😭😭بمیرم برای غربت و عزتت محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی 😔😭💔 روحت شاد و یادت گرامی 🍃❤️ 🍃❤️
🌱🥀🌱🥀🌱🥀 🌸محسن در سوریه با شهید روح‌الله قربانی آشنا شده بود و یک مدت باهم بودند. وقتی روح‌الله قربانی شهید شد، محسن خیلی ناراحت شد. مدام عکسش رو نگاه می‌کرد و می‌گفت: این آقا روح‌الله خیلی بچه ی خوبی بود. خوش به حالش که شهید شد. 🌸همانطور که به عکسش خیره شده بود گفت: نگاه کن، عرب نبودا اما نمی‌دونم چجوری انقدر ماهرانه چفیه رو دور سرش می‌پیچید... 🌸بعد هم عکس شهید را به طرف من گرفت و نشانم داد. داشت در مورد همین عکس معروف آقا روح‌الله صحبت می‌کرد. همان عکسی که چفیه ی کرم رنگش را دور سرش پیچیده بود. به نقل از: همسر شهید محسن حججی 🌷 🌷
🚩 . 📚عملیات سختی را پشت سر گذاشتیم. محسن و گروهشان آن شب کولاک کردند. اکثر شلیک هایشان به هدف خورد. حاج قاسم برای آن شب تعبیر ((لیلة الفتوح)) را به کار برد. 🔹وقتی از خط برگشتیم بچه های نیشابور روی دست گرفتندمان. میان این خوشحالی و بالاپریدن ها محسن گوشه ای ایستاده بود و تسبیح می چرخاند. 🔸صدایش زدم:(( مرد حسابی! همه با دمشون گردو می شکنن تو چرا هیچ حسی نداری؟!)) بی تفاوت گفت:(( من کاری نکردم که بخوام ذوق کنم! همه ی این ها کار خدا بود؛ من دارم شکرش رو به جا میارم که ما رو قابل دونست به دست ما انجام بشه.)) 🔹روز بعد از طرف سردار عراقی مقداری لیر به ما هدیه دادند. محسن قبول نمی کرد. می گفت من به خاطر پول نیامده ام اینجا. گفتم؛(( اولا این هدیه‌ست؛ ثانیا مگه چقدره؟!)) پیشنهاد دادم مقداری اش را بیندازد داخل ضریح حضرت زینب(س) و با بقیه اش هم برای همسرش سوغات بخرد. 🔸به خیال خام خودم رامش کردم. هنگام برگشت بعد از زیارت حرم حضرت زینب(س) از بازار زیاد خرید نکرد. پرسیدم:(( مگه قرار نشد با اون هدیه سوغات بخری؟!)) -رفت همون جایی که باید می رفت! -یعنی همه رو انداختی تو ضریح؟ 🌷 🍃🌹🍃🌹
💠گفته اند: 🌷"اَلمُؤمنُ کالجبلِ الراسخ" اما به گمانم کوه با آن عظمتش، سر، خَم می کند به پای قدم‌های استوارتان
💠شهید حججی را شاید دیده باشی و شاید هم با او زیسته باشی ❗️شاید در مدرسه و کوچه و مسجد 🕌کنارت نشسته باشد و لحظاتی را با او سر کرده باشی. 💠 محسن در زندگی زمینی‌اش آدم خاصی نبود؛ بچه‌ای بود شرّ و شور. از آنها که می‌خواهند همه چیز را تجربه کنند؛ از آنها که می‎خواهند همه چیز را بدانند. آنچه محسن را خاص می‌کند، زندگی جهادی اوست❗️ 💠زندگی ای که پایه اش جهاد بود و عمل به تکلیف و جز با خود سازی نمی توان به آن دست یافت... سر مشق؛ خاطراتی است کوتاه و مستند از زندگی جهادی شهید حججی برای جوانان ایرانی. . 📚برشی از کتاب: دغدغه ی کار جهادی 💠بعد از آنکه محسن وارد سپاه شد، عصر ها به کتابفروشی می آمد و پولی💶 را که از این کار به دست می آورد برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت. رشته ی تحصیلی محسن برق ساختمان بود 💠و کار برق کشی هم انجام می داد، پول دست مزدش را در قُلَّکی که برای این کار کنار گذاشته بود، جمع می کرد و هر دفعه که به اردوی جهادی می رفتیم، سه، چهار میلیونی که جمع کرده بود را خرج اردو می کرد. 📚 کتاب سرمشق 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت
ارادت خاصی به شهیدکاظمی داشتند همیشه می گفتن من همه زندگیم رو مدیون این شهید هستم یک سفره ای پهن شد و من نشستم سر اون سفره و رزق شهادتم رو میخوام از این سفره بگیرم و تمام زندگیم رو میخوام با حاج احمد کاظمی معامله کنم. خیلی جالب بود، میتونم بگم تو زندگیمون حضور این شهید رو میشد احساس کرد.حاج احمد کاظمی رو میشد احساس کرد. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت
شادی روح شهدا صلوات 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت
محسن به راحتی من و پسرش را رها کرد ، زیرا خدا عشق اصلی او بود . همه از آن میزان عشقی که ما و محسن را بهم وصل می کرد، خبر داشتند ، همه از این عشق ما به هم حسادت می کردند ... اما او همیشه به من می گفت: "زهرا ، شما در عشق من به خودت و پسرمان (علی) شکی ندارید." اما وقتی موضوع به بانوی زینب (سلام الله علیها) مربوط شود ، من شما ، زهرا عزیزم را ترک می کنم و می روم. "
در بحث حلال و حرام و رعایت مسائل شرعی خیلی مقید بود، در هر شرایط و مکانی با رعایت ادب و احترام امر به معروف میکرد. پشت گوشی همراهش این بر چسب ‌را زده بود: 🔔گناه یعنی خداحافظ حسین 🦋 🌸
بہ قول شهید حججۍ: زندگۍ فرصت پرواز بلندیست فقط قصہ این است چہ اندازه ڪبوتر باشۍ...🌸' 🍏⃟👒¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ـ