eitaa logo
~•|ســـلام_بـر_شـــهیدان|~•🇵🇸
262 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
90 فایل
🌷بـِسـم ِربـــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن🌷 #اللهم_صل_علے_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجەم ⚘ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ⚘ « اَگریڪ نفررابہ مَہــــــــدےرساندے براےسپاهش تو سرداریارے⚘ #خادم_کانال @Majnoon83
مشاهده در ایتا
دانلود
اندازه ے تمام نَفَـس هاے خسته ات به من نَفَس بده تا ڪنم ❣️
4_6026263983042856737.mp3
19.47M
🎤:سید رضا نریمانی ؛ با بغض گریه داری ، میگم با بیقراری بمیرم ، نشنوم که بگن زائر نداری سلام آقا ، سلام ، زادهٔ زهرا "سلام الله علیها" سلام خامس آل عبا ، ساکن کربلا سلام.. .... ...🏴 ..🏴
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌹🍃 ماه رمضان سال گذشته همراه با خانواده برای افطار دعوت‌شده بودیم. هم حضور داشت. خودش سر تک‌تک میزها می‌آمد و احوالپرسی می‌کرد. به‌محض اینکه من را دید احوال فرزندانم حسین، فاطمه و زینب را پرسید. همیشه این‌طور بود، اسم بچه‌های خانواده خوب یادش می‌ماند. پسرم حسین کنارم نشسته بود. از او تشکر کردیم که در مهمانی حضور دارد و ما ر ا به این افطاری دعوت کرده‌اند. با رویی گشاده گفت: .🌹🍃 باورمان نمی‌شد که وقت داشته باشد به منزل ما بیاید¡ گفتم شما بااین‌همه گرفتاری چطور می‌توانید وقت بگذارید به خانه ما بیایید؟ اصلاً چطور شمارا پیدا کنیم؟ نگاهش را به حسین انداخت و گفت: «حسین آقا به من زنگ بزند من می‌آیم.» هنوز چند قدمی از ما دور نشده بود که از حسین پرسیدم: «حسین جان، ؟» حسین هم حسابی تعجب کرده بود و فقط جواب داد: «فکر نمی‌کنم، کاملاً جدی بود.» دوهفته‌ای گذشت. به حسین گفتم: «زنگ بزن و حاج قاسم را دعوت کن.» حسین به شماره تلفن یکی از رفقای حاج قاسم زنگ زد، حاج قاسم در ایران نبود. دو هفته بعد بازهم زنگ زدیم بازهم حاج قاسم نبود. چند روز گذشت. ساعت ۷ صبح بود. تلفن منزلمان زنگ خورد، یکی از پشت تلفن گفت: . گفتند برای ناهار به منزل شما می‌آیم.» . هاج و واج مانده بودم. همان ۷ صبح چادربه‌سر کردم و با حسین روانه بازار شدم برای خرید میوه و سبزی تازه. همه‌جا بسته بود. سرصبح هیچ  مغازه‌ای باز نکرده بود‍؛ اما من به شوق مهمان عزیزمان همه‌جا را زیر پا زدم. یکی از مغازه‌ها باز بود؛ اما سبزی‌هایش تازه نبود. با حسین خیابان‌ها را بالا و پایین می‌رفتیم. فرصت خوبی هم شد که با حسین همفکری کنم می‌خواستم برای ناهار سنگ  تمام بگذارم. حسین گفت: «مامان این کار را نکن حاج قاسم ناراحت می‌شود. یک نوع غذا بیشتر نمی‌خورد.» از ذوق و شوق روی پای خودمان بند نبودیم. بالاخره مغازه‌ها باز شدند و توانستم خرید کنم. دیگر تصمیم ام را گرفته بودم: یک غذای محلی و شمالی درست می‌کنم. با حسین که رسیدیم خانه باز تلفن زنگ خورد. همان شخصی بود که صبح تماس گرفته بود. ترسیده بودم که مهمانی به‌هم‌خورده باشد؛ اما همان آقایی که صبح زنگ‌زده بود گفت: «مهمان شما فقط حاج قاسم است برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاج قاسم گفتند ناهار ساده باشد. ... ساعت به ظهر نزدیک شده بود. سردار تنها آمد، خیلی ساده، بدون هیچ محافظی وارد منزل ما شد🌸. با بچه‌ها حرف می‌زد، خاطرات پدرشان را می‌گفت، از دورانی که حاج اسماعیل در شهر حلب بود. از مهربانی و جنگ‌آوری پدرشان برای بچه‌ها می‌گفت. تعریف می‌کرد که حاج اسماعیل چطور حواسش به بچه‌های جنگ‌زده حلب بود. در شرایط سخت، روستاهای ناامن را زیر پا می‌گذاشت تا برای کارخانه آسیاب اهالی روستا که گرسنه مانده بودند نفت پیدا کند. حرف‌ها به‌جایی رسید که بچه‌ها بغض‌کرده بودند خود حاج قاسم نیز اشک در چشمانش حلقه‌زده بود. برای اینکه بچه‌ها را از فضای حزن‌انگیز بیرون بیاورد. صدایش را شنیدم که گفت: «حاج‌خانم نمی‌خواهید به ما ناهار بدهید؟» خودش اول‌ از همه سر سفره نشست. بچه‌ها را یکی‌یکی به اسم صدا کرد: زینب جان فاطمه خانم حسین آقا بیایید بنشینید. بچه‌ها که نشستند خودش  یکی‌یکی برایشان غذا کشید.🌹🍃 .... ...🏴 ..🏴
🔴متنی که پسر سپهبد شهید سلیمانی برای جوانی که با لگد به عکس پدرش میکوفت . جوان‌ مواظب خودت‌ باش لگدهایت رابه تصویر مردی بعداز تکه تکه شدنش میزنی که حتی حالا که رفته ای آن بالا نگران توست که نیفتی محکم تر هم که بزنی او دلگیر نمیشود فقط مواظب باش نیفتی نه از اسب ونه از اصل!! بعضی دیگران که آنجا برایت سوت وکف می زنند را حاج قاسم بچه های خودش می داند حاج قاسم تورا با امریکا و اسرائیل اشتباه نمیگیرد شاید خوشحال هم باشد که تو چه دل وجگری پیدا کرده ای.. بزن جوان فقط مواظب باش نیفتی حاج قاسم حالا دستش در ملکوت عالم بیشتر از قبل باز شده است ای بسا دست توراهم بگیرد فقط برای جوابی که به نگاه مهربانش باید بدهی حرفی داشته باش. .... ...🏴 ..🏴
اشک من خلاصه شد تو گریه برای کوچه برا بلای کوچه برا ماجرای کوچه پیرم کرده اونروزایی که مادرم شهید شد  محاسنم سفید شد با گریه های کوچه  این اشکا رنگ خونه دل من خون از زمونه  اونی که حسن و کشته داغ یه مادر جوونه  کار زهر جفا نیست جیگرم روزی پاره شد که  مادر خستم و رسوندم کشون کشون تا خونه  وای دیدم شکسته گوشواره  وای خدا برا کسی نیاره  رعد و برق اون کشیده یادم میفته هر بار  تموم دنیا انگار میشه رو قلبم اوار  طوری ضربه زد که مادر تعادلش بهم خورد  اسم علی رو اورد بین زمین و دیوار  دستاشو میکشوندم تا خونه مادر و رسوندم  دم در رد گریه هاشو با معجرش پوشوندم  با بارون نگاهش با همین شیش ماه گریه کردم  با همین دست گرد و خاک از از چادرش تکوندم  وای دیدم مادر رمق نداره  وای خدا برا کسی نیاره  همه دردا بعد مادر میرسه به تو خراهر  تو هم شکسته میشی بخاطر برادر  روزی که تنها میمونی با خیمه ها سوزان  با گریه های طفلان با بدنای بی سر  زهرای کربلایی نایب شاه سرجدایی توی رگبار تازیونه پناه بچه هایی  بانوی عالمینی همسفر سر حسینی توی میدون شام و کوفه تو صاحب لوایی  وای رو نیزه رأش شیر خواره  وای خدا برا کسی نیاره  وای رو نیزه ها ماه و ستاره  وای خدا برا کسی نیاره  وای رو زمین جسم پاره پاره  وای خدا برا کسی نیاره  وای از خیمه اتیش میباره  وای خدا برا کسی نیاره  ... 💔🏴
۲ فروردین ماه ۱۳۶۱ 🔺سالروز عملیات غرور آفرین با رمزمبارک(س) گرامی باد.