eitaa logo
~•|ســـلام_بـر_شـــهیدان|~•🇵🇸
262 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
90 فایل
🌷بـِسـم ِربـــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن🌷 #اللهم_صل_علے_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجەم ⚘ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ⚘ « اَگریڪ نفررابہ مَہــــــــدےرساندے براےسپاهش تو سرداریارے⚘ #خادم_کانال @Majnoon83
مشاهده در ایتا
دانلود
جانم علی روحم علی ،ای عشق و ایمانم علی از شوق تو پر میزنم ، مشتاق ایوانم علی تا که رسد بر قلب من، نام دلارام علی جان میدهم از عشق تو ، مولای جانانم علی ایمان بدون تو فقط ، بازی شیطان است علی عابد شود ، زاهد شود ،بی تو پریشان است علی هر انکه شد دشمن ز تو ، جایش بود آتش علی هر انکه شد عاشق به تو، جایش دهند عرشش علی لعنت بر انانکه شدن ، غاصب به حقت یا علی لعنت بر انانکه شدن، قاتل به زهرایت علی هستم دمادم منتظر ، تا که رسد مهدی، علی بینم که گیرد انتقام، از هرچه بی عهدی ،علی آقا شدیم بی بال و پر ، بر جان زهرایت علی بنما دعا تا که رسد ، عزیز زهرایت علی 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط:
🔹بیوگرافی امام علی (ع) مقام:امام اول نام:علی القاب:امیرالمؤمنین، مرتضی، حیدر کرار، امام متقینکنیهابو الحسن، ابو تراب پدر:ابوطالب علیه السلام زادروز: ۱۳ رجب سال ۳۰ عام الفیل زادگاه:مکه، خانه کعبه مدت امامت:۳۰ سال مدت عمر:۶۳ سال تاریخ شهادت:۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری شهادت:ضربت خوردن در محراب نماز قاتل :ابن ملجم مرادی لعنة الله علیه مدفن: نجف اشرف منبع : http://wiki.ahlolbait.com 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط:
🔹دوران کودکی علی بن ابیطالب زمانی که علی (علیه السلام) خردسال بود قریش دچار قحطی شد. همین امر باعث شد پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ابوطالب که فرزندان زیادی داشت و نگهداری آنها در شرایط قحطی برایش دشوار شده بود پیشنهاد بدهد که سرپرستی علی علیه السلام را به او بسپارد. ابوطالب این پیشنهاد را پذیرفت و علی علیه السلام به خانه پیامبر وارد شد.[۲۱] رسول خدا (ص) محبت فراوانی به علی علیه السلام داشت و در تربیت او بسیار دقیق و کوشا بود. امیرالمؤمنین (ع) در مورد آموزش و پرورش خویش به دست رسول خدا (ص) در خطبه قاصعه می  فرمایند: «شما موقعیت مرا نزد پیامبر خدا به سبب خویشاوندى نزدیک و منزلت ویژه‌ام مى‌دانید. به گاه کودکى‌ام مرا در دامنش مى‌نهاد و به سینه‌اش مى چسبانْد، و در بستر خویش جایم مى‌داد، و مرا به تن خویش مى‌سود، و بوى خوشش را به [مشام] من مى‌رسانْد، و غذا را مى‌جوید و لقمه لقمه در دهانم مى‌نهاد. از من نه سخن دروغى شنید و نه کار خطایى دید. بى تردید، خداوند از همان اَوانِ از شیر گرفته شدنِ پیامبر صلى الله علیه و آله، بزرگ ترین فرشته را از میان فرشتگانش شب و روز، همراه او ساخت تا راه بزرگوارى و محاسن اخلاقى جهان را بپیماید و من هماره در پى او بودم، همچون بچّه شتر از شیر گرفته شده در پىِ مادرش. هر روز از اخلاق خود، نشانه‌اى برایم بر پا مى‌داشت و مرا به پیروى‌اش وا‌مى‌داشت منبع : http://wiki.ahlolbait.com 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط:
🔹چرا‌ امیرالمونین‌ را‌ یعسوب‌الدین‌ مینامند؟ آیا می دانید «یعسوب» به چه معناست؟  عرب به فرمانده ی زنبورهای عسل «یعسوب» می گوید. هنگامی که زنبورهای کارگر گل ها را برای درست کردن عسل می مکند و به کندو باز می گردند، ابتدا مورد بازرسی قرار می گیرند. بدین صورت که فرمانده زنبورها (یعسوب) در جلوی در کندو می ایستد. آنگاه زنبورها را بو می کند، هر زنبوری که بر روی گل بدبود نشسته باشد و توشه بدبو به همراه داشته باشد حق ورود به کندو را ندارد، بلکه مورد تهاجم زنبورهای نگهبان واقع می شود، و اگر موفق به فرار نشود لاشه او موجب عبرت سایر زنبورها خواهد شد. آری امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز در روز قیامت بر در بهشت می ایستد، و هر کسی را که بوی ولایت آن حضرت را با خود نداشته باشد از ورود به بهشت محروم می نماید. منبع : https://hawzah.net 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط:
🔹همسران وفرزندان امام علی‌ (ع) امام علی (علیه السلام) در ذى حجّه سال دوم هجرى[۵] و در سن ۲۴ سالگی با حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) دختر پیامبر اسلام ازدواج نمود. فرزندان آن  حضرت از حضرت فاطمه سلام الله علیها عبارتند از: امام حسن علیه السلامامام حسین علیه السلامحضرت زینب سلام الله علیهاحضرت ام کلثوم سلام الله علیها[۶] ایشان تا زمان شهادت فاطمه (سلام الله علیها) همسر دیگری نداشتند. ولی پس از شهادت ایشان همسرانی اختیار کرد؛ امامه دختر ابی العاص،[۷] اسماء دختر عمیس،[۸] فاطمه دختر حِزام (ام البنین)[۹] از همسران آن حضرت  بودند. در مورد تعداد فرزندان امام على (علیه السلام) مورّخان، بر عدد واحدى اتّفاق ندارند. شیخ مفید، آنان را ۲۷ پسر و دختر مى داند[۱۰]و ابن سعد، تعداد آنان را به  ۳۴ نفر مى رساند[۱۱] و مِزّى، آنان را ۳۹ نفر مى شمارد.[۱۲] اختلاف  موجود در کتاب هاى تاریخى را مى توان ناشى از تداخل نام ها و کنیه ها و تکرار برخى از آنها دانست. حضرت عباس علیه السلام فرزند ام البنین و محمد بن حنفیه فرزند خوله بنت جعفر، دو فرزند دیگر آن حضرت هستند که شهرت تاریخی دارند. منبع : http://wiki.ahlolbait.com 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط:
🌸حدیث‌‌ امام‌ علی‌(‌ع‌) الصَّبْرُ صَبْرَانِ: صَبْرٌ عَلَى مَا تَكْرَهُ، وَصَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ. امام علی (عليه السلام) مى فرمايد: صبر بر دو قسم است صبر در برابر انجام كار خوبى كه دوست ندارى و صبر بر ترك كار بدى كه دوست دارى. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط:
🔹عوامل‌ تنگ‌ دستی‌ و‌فقر از‌ نظر امیرالمونین  بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ روایت شده است که شخصى به حضور امیرالمؤ منین (علیه السلام ) از تنگى معیش خود حکایت کرد. امام فرمود: لعک تکتب بقلم معهود فقال : لا. فقال لعلک تمشط بمشط مکسور فقال : لا…  فقر و تنگذستى تو شاید به این سبب است که با قلم گره دار مى نویسى . عرضه داشت : خبر یا امیرالمؤ منین (علیه السلام ).  فرمود: شاید با شانه شکسته موى خویش را مى آرایى ؟ گفت : نه .  فرمود: شاید از کسى که عمرش از تو بیشتر است جلوتر مى روى (رعایت ادب بزرگتر نمى کنى و جلوتر از آنها راه مى روى ) گفت : نه .  فرمود: شاید بعد از طلوع فجر مى خوابى ؟ گفت : نه .  فرمود: شاید که در مورد پدر و مادر خود از دعاى خیر دریغ مى ورزى ؟ عرضه داشت آرى یا امیرالمؤ منین (علیه السلام ).  پس آنگاه امام دستور فرمود، که براى رفع بلاى تنگدستى ، پدر و مادر خود را از دعا فراموش نکند و آنگاه فرمود: از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: ترک دعاى خیر براى پدر و مادر روزى آدمى را مى برد و او را به تنگدستى مبتلا مى سازد. منبع : http://www.mir.ir 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط:
🔹قضاوت‌ علی‌ (علیه السلام)​ در زمان خلافت عمر، جواني نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد و ناله سر مي‌داد که : خدایا! بین من و مادرم حکم کن. عمر از او پرسید: مگر مادرت چه کرده است؟ چرا دربارة او شکایت مي‌کني؟ جوان پاسخ داد: مادرم نُه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده. اکنون که بزرگ شده‌ام و خوب و بد را تشخیص مي‌دهم، مرا طرد کرده و مي‌گوید: تو فرزند من نیستي! حال آنکه او مادر من و.... من فرزند او هستم. عمر دستور داد زن را بیاورند. زن که فهمید علّت اظهارش چیست، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد. عمر از جوان خواست تا ادّعایش را مطرح نماید. جوان گفته‌هاي خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر اوست. عمر به زن گفت: شما در جواب چه مي‌گویید؟ زن پاسخ داد: خدا را شاهد مي‌گیرم و به پیغمبر(ص) سوگند یاد مي‌کنم که این پسر را نمي‌شناسم. او با چنین ادّعايي مي‌خواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بي‌آبرو سازد. من زني از خاندان قریشم و تا به حال شوهر نکرده‌ام و هنوز باکره‌ام. در چنین حالتي چگونه ممکن است، او فرزند من باشد؟ عمر پرسید: آیا شاهد داري؟ زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند. آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ مي‌گوید و نیز گواهي دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است. عمر دستور داد که پسر را زنداني کنند تا دربارة شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفتري، مجازات گردد. مأموران در حالي که پسر را به سوي زندان مي‌بردند، با حضرت علي(ع) برخورد نمودند، پسر فریاد زد: یا علي! به دادم برس؛ زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان کرد. حضرت فرمود: «او را نزد عمر برگردانید.» چون بازگردانده شد، عمر گفت: من دستور زندان داده بودم. براي چه او را آوردید؟ گفتند: علي(ع) دستور داد برگردانید و ما از شما مکرّر شنیده‌ایم که با دستور عليّ بن ابي طالب(ع) مخالفت نکنید.  در این وقت حضرت علي(ع) وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار کنند و او را آوردند. آنگاه حضرت به پسر فرمود: «ادّعاي خود را بیان کن.» جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود. علي(ع) رو به عمر کرد و گفت: «آیا مایلي من دربارة این دو نفر قضاوت کنم؟» عمر گفت: سبحان الله! چگونه مایل نباشم و حال آنکه از رسول خدا(ص) شنیده‌ام که فرمود: «عليّ بن ابي طالب(ع) از همة شما داناتر است.» حضرت به زن فرمود: «دربارة ادّعاي خود شاهد داري؟» گفت: بلي! چهل شاهد دارم که همگي حاضرند. در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعة پیش گواهي دادند.  علي(ع) فرمود: «طبق رضاي خداوند حکم مي‌کنم. همان حکمي که رسول خدا(ص) به من آموخته است.» سپس به زن فرمود: «آیا در کارهاي خود سرپرست و صاحب اختیار داري؟» زن پاسخ داد: بلي! این چهار نفر، برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند. آنگاه حضرت به برادران زن فرمود: «آیا دربارة خود به من اجازه و اختیار مي‌دهید؟» گفتند: بلي! شما دربارة ما صاحب اختیار هستید. حضرت فرمود: «به شهادت خداي بزرگ و شهادت تمامي مردم که در این وقت در مجلس حاضرند، این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم و به مهریة چهارصد درهم وجه نقد که خود آن را مي‌پردازم.»  سپس به قنبر فرمود: «سریعاً چهارصد درهم حاضر کن.» قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت تمام پول‌ها را در دست جوان ریخت. فرمود: «این پول‌ها را بگیر و در دامن زنت بریز و دست او را بگیر و ببر و دیگر نزد ما برنگرد؛ مگر آنکه آثار عروسي در تو باشد، یعني غسل کرده برگردي.»  پسر از جاي خود حرکت کرد و پول‌ها را در دامن زن ریخت و گفت: برخیز! برویم. در این هنگام زن فریاد زد: النّار! النّار! اي پسر عموي پیغمبر آیا مي‌خواهي مرا همسر پسرم قرار بدهي؟! به خدا قسم! این جوان فرزند من است. برادرانم مرا به شخصي شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شده‌اي بود، این پسر را من از او آورده‌ام. وقتي بچّه بزرگ شد، به من گفتند: فرزند بودن او را انکار کن و من هم طبق دستور برادرانم، چنین عملي را انجام دادم، ولي اکنون اعتراف مي‌کنم که او فرزند من است. دلم از مهر و علاقة او لبریز است. مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند. عمر گفت: اگر علي نبود من هلاک شده بودم.  منبع : ​http://www.topforum.ir 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط:
🔹داستانک زهرا تا مژگان را دید، شروع کرد: خاک تو سر شاه، دیروز چرا نیومدی مدرسه؟ قیامتی شد که نگو. مژگان گفت: از دست این بابام. نگذاشت بیام مدرسه، می گه امنیت نداره، توی خیابون دست هر کسی اسلحه است. درس که ندارید برای چی می رید مدرسه؟ می خواهی بری تظاهرات؟ لازم نکرده بری مدرسه! نظم مملکت را ریختن بهم. زهرا با طعنه به مژگان که پدرش ارتشی بود گفت: ارتش برادر ماست خمینی رهبر ماست! مژگان برای اینکه جواب طعنه زهرا را بدهد با شوخی گفت: برادر برادران ارتشی! خب تعریف کن ببینم چی شده بود؟ زهرا گفت: الهی شاه برات بمیره، نیومدی ببینی، مدرسه چه خبر بود؟ مژگان گفت: تو که نصفه جونم کردی، بگو دیگه. زهرا گفت: همه جمع شده بودیم وسط حیاط مدرسه و شعار می دادیم. داشتیم آماده می شدیم که بریم: علم و صنعت، قرار بود از اونجا با بقیه بریم جلوی دانشگاه تهران، هیمن که شعارها را تمرین می کردیم... مژگان وسط حرفش دوید و گفت: صدیقه هم بود؟ صدیقه رودباری. زهرا گفت: اصلاً سردسته اون بود. اون شعار می داد و ما تکرار می کردیم بابای مدرسه که دم در کشیک می داد، گفت: یه ماشین از گاردهیا ها به طرف مدرسه اومدن، اما صدیقه ول کن نبود. یک جوری می گفت:«مرگ برشاه، بگین مرگ برشاه» که انگار شاه جلوی رویش وایساده و قراره که با شعارهای اون بمیره. دوباره بابای مدرسه به خانم ناظم گفت: بچه های مردم را جلوی تیر نبرید، گناه دارن، که صدیقه اون شعره را خوند. مژگان گفت: کدوم؟ مال خودش را؟ زهرا گفت: سحر می شه سحر می شه سیاهی ها به در می شه نخواب ارام تو یک لحظه که خون خلق هدر می شه چه آتشها به پا می شه چه خونها که فنا می شه ولی آخر مسلمانها جهان از ظلم رها می شه خلاصه همه گرم خوندن بودیم که یک سرباز اومد توی حیاط، ما را که دید، یک تیرهوایی شلیک کرد و گفت: متفرق بشین.. صدیقه رفت جلو و گفت: به چه اجازه ای اومدین توی مدرسه؟ سرباز گفت: خمینی «حضرت امام رحمة الله علیه» نظم مدرسه را بهم زده، برید سر کلاس بجای این چرت و پرت گفتنها. صدیقه هم نمی دونم با چه جرأتی خوابوند توی گوش سربازه. مژگان گفت: صدیقه جان و روحش حضرت امام خمینیه. هر کی به امام چیزی بگه، صدیقه انگار دیوونه می شه. بعد چی شد؟ زهرا گفت: خلاصه خانم ناظم که دید اوضاع بد شده گفت: شعار بدیم. ارتش برادر ماست! خمینی رهبر ماست! گاردی هم که حسابی خیط شده بود رفت بیرون. صدیقه وایستاده بود و یه دفعه داد زد:روح منی خمینی! بت شکنی خمینی!! چشمت روز بد نبینه، همه سربازا ریختن تو مدرسه، فرمانده شون به خانم ناظم گفت: ما فقط اون دانش آموز خرابکار را می خواهیم، دستور برهم زدن نظم مدرسه و فعالیت شما را نداریم. بچه ها بی مقدمه ریختن جلو، گفتن همه ما مثل اون هستیم. خانم مدیر و بعضی از معلمها هم اومدن جلو، گفتن ما و بقیه کارکنان مدرسه هم هستیم، کار صدیقه به همه دل و جرأت داد. صدیقه مدرسه را زنده کرد. از شجاعت صدیقه آنها هم دُمشان را گذاشتند روی کولشان و رفتند. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ تولد