1_929693625.mp3
زمان:
حجم:
16.92M
دعای سمات با صدای مرحوم سید قاسم موسوی قهار.
شادی روحشان صلوات 📿📿📿
این دعا معروف به دعای شبوّر [دعای عطا و بخشش] است که خواندن آن در ساعت آخر روز جمعه مستحب است و پوشیده نماند که این دعا از دعاهای مشهور است و بیشتر علمای گذشته بر خواندن این دعا مواظبت مینمودند.
❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🔴 آماده باشِ پایگاههای امام زمان در سراسر جهان...
⭕️ حضرت مهدی عجل الله فرجه در سراسر جهان لشکریان وپایگاههایی به طور آماده دارد که به هنگام ظهور، وارد پیکار میشوند:
🌕 امام صادق علیهالسلام میفرمایند:
خدا را شهری است در مشرق به نام «جابلقا» که دوازده هزار درِ طلا دارد؛ میان هر دری تا در دیگر یک فرسخ است؛ بر هر دری برجی است که دوازده هزار جنگجو دارد که دم اسبها را گره زده، تجهیزات و شمشیر و سلاح خود را آماده کردهاند، و در انتظار ظهور قائم ما هستند. و من حجّت بر آنان هستم.
📗مختصر البصائر، ج ۱، ص۷۵
📗بحار الأنوار، ج ۵۴، ص۳۳۴
📗إثبات الهداة، ج ۵، ص۱۴۳
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
10.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 تصاویر زیبای قدردانی مردم از پلیس در حاشیه راهپیمایی محکومیت جنایت تروریستی #شیراز
🔹بوسه بر دست و سینه سربازان و حافظان امنیت کشور
🔹 چقدر زیبا
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
كجاى زمان ایستادهای
که گذر سالهای طولانی
ما را به شما نمیرساند ...
یا صاحب الزمان
تمام کن زمان نبودنت را ...
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
زمان:
حجم:
2.6M
✅ آیا پلیس و نیروهای امنیتی با اغتشاشگران مماشات میکنند؟!
✅ آیا حاکمیت از برخورد با اغتشاشگران میترسد؟!
✍️ سید احمد رضوی
🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب
#پیشنهاد_دانلود
#پیشنهاد_مدیریت
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🔴شما سرگرم فحاشی بودید حواستان نبوده.
🔹در همین ۴۰روز، دولت جدید عراق با گرایش جبهه مقاومت تشکیل شد،
رژیم صهیونیستی تحت فشار حزب الله، به توافق تعیین مرزهای آبی با لبنان تن داد،
یمن هم اعلام کرد آتش بس به پایان رسیده و عربستان آماده ضربات جدید باشد.
#خبر_خوب
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
⭕️پیام عجیب داعش پس از حمله تروریستی شیراز: حمایت از قیام علیه حکومت رافضیها را ادامه میدهیم
🔻رسانههایی مانند خبرگزاری رویترز و خبرگزاری فرانسه نیز اعلام کردند که داعش مسئولیت این اقدام تروریستی را عهده دار شده است.
🔻این گروه تروریستی در پیامی ادعا کرده است :«سربازان خلافت شامگاه چهارشنبه و همزمان با چهلمین روز قتل مهسا امینی و در راستای گرفتن انتقام مظلومینی که اخیرا توسط حکومت رافضیها در اعتراضات به قتل مهسا امینی کشته شدند، طی عملیاتی با توفیق الهی از رافضیها انتقام گرفتند و حمایت از قیام علیه حکومت رافضیها را ادامه میدهند.».
🔻گفتنی است این تروریستهای جنایتکار انسانهای بیگناهی را که مشغول عبادت در یک مکان مقدس بودند، مظلومانه به خاک و خون کشیدند، و نام آن را گرفتن انتقام مظلومین نامیدهاند./تسنیم
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
⭕️ به حضور زنان بیروسری در معابر بیتفاوت نباشیم
با ورود به آدرس زیر از این کمپین حمایت فرمایید
👇👇
https://www.farsnews.ir/my/c/168294
#حجاب
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
دلنوشته فرمانده کل ارتش برای آرتین
🔹امیر سرلشکر موسوی: کاش من بهجای پدر، مادر و برادرت به خون غلطیده بودم و تو اکنون تنها و داغدار نبودی!
🔹پسرم آرتین؛ اگر چه قلبم آزرده دلتنگی توست، اما کاش زخمهای دل تو، روی سینهام انباشته میشد و تو را غصهدار و دلتنگ پدر، مادر و برادرت نمیدیدم.
🔹فرزند عزیزم، انسان نمایی که تو را داغدار کرد، حیوان دستآموزی است که ساخت آمریکا، رژیم صهیونیستی و تفکر رژیم سعودی است. اما سرباز ایرانی دندان میفشارد و صبوری می کند تا در زمان خود به اذن رهبر و فرماندهاش طومارشان را در هم بپیچد.
🔹کاش پیامت را همه میشنیدند. آنهایی که به بهانهای، ناخواسته یا نادانسته، قدرت دفاعی و امنیتی کشور را تضعیف و مشغول کردند و فرصت جولان به عروسکهای دستآموز دادند تا حرم و حریم را به گلوله ببندند.
🔹کاش میشنیدند صدای بچه هایی که یتیم شدند. کاش میشنیدند صدای زنهایی که بیسرپرست شدند. کاش میشنیدند صدای پدران و مادران به داغ فرزند نشسته و صدای ضجه برادر و خواهر از دست دادهها را و ... کاش می شنیدند....
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_بیست_و_هفتم نماز. مغرب را خواندم
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_بیست_و_هشتم
زمان صرف شام به سکوت من و شیرین زبانیهای مجید میگذشت. از چشمانش خوب میخواندم که چقدر از سرد شدن احساسم زجر میکشد و باز
میخواهد با گرمی آفتاب محبتش، یخ وجودم را آب کرده و بار دیگر قلبم را از ِآن خودش کند که با لبخندی مهربان پیشنهاد داد:
الهه جان! میای فردا شب شام بریم کنار دریا؟
و من چقدر برای چنین جشنهای دو نفرهای، کم حوصله بودم که با مکثی نه چندان کوتاه پاسخ دادم:
»حوصله ندارم.
که بخاطر وضعیت جسمی ام، بیحوصلگی و کج خلقی هم به حالم اضافه شده و رفتارم را سردتر
ً میکرد. خنده روی صورتش خشک شد و خوب فهمید که شوق همراهی اش را چون گذشته ندارم که سا کت سر به زیر انداخت و همانطور که با چنگالش بازی میکرد، دل به دریا زد و با صدایی گرفته پرسید:
هنوز منو نبخشیدی؟
نگاهم را به بشقاب غذایم دوختم و با بیتفاوتی جواب دادم:
نه! حالم خوب نیس!
سرش را بالا آورد و با نگرانی پرسید:
چیزی شده الهه جان؟« نمیخواستمِ پرده از دردهای مبهمی که به جانم افتاده بود، بردارم که حتی تمایلی برای درد دل کردن هم نداشتم، ولی برای اینکه جوابی داده باشم، حال ناخوش این چند روزه را بهانه کردم و گفتم:
نمیدونم. یه کم سرم درد میکنه!
و باز هم همه را نگفتم که آن چیزی که پایم را برای همراهی اش عقب میکشید نه سردرد و کمردرد که ِ احساس سرد ِ خفته در قلبم بود و دل او آنقدر عاشق بود که به همین کلام کوتاه به
ورطه نگرانی افتاده و بپرسد:
میخوای همین شبی بریم درمانگاه؟
لبخندی زدم و با گفتن »نه، چیز ِ مهمی نیس!« خیالش را به ظاهر راحت کردم، هر چند باز هم
دست بردار نبود و مدام سفارش میکرد تا بیشتر استراحت کنم و اصرار داشت تا برای یک معاینه ساده هم که شده، مرا به دکتر ببرد.
ظرفهای شام را شستم و خواستم به سراغ شستن پرتقالها بروم که از جا پرید تا کمکم کند.
دست زیر جعبه بزرگ پرتقال گرفت و با ذکر 《یاعلی! 》جعبه را برایم نگه داشت تا پرتقالها را در سینک دستشویی بریزم که دیگر نتوانستم
خودم را کنترل کنم و با لحنی لبریز از تردید و سرشار از سرزنش پرسیدم:
بازم فکر امام علی علیهالسلام کمکت میکنه؟!!!
و کلامم آنقدر پر نیش و کنایه بود که برای چند لحظه فقط نگاهم کرد و با سکوتی سنگین جواب طعنه تلخم را داد.
خوب میدانستم که امشب، شب عید غدیر است و فقط بخاطر دلخوری های این مدت من و کینه ای که از عقایدش به دل گرفته ام، همچون عیدهای گذشته با جعبه شیرینی به خانه نیامده که لبخند تلخی زده و باز طعنه زدم:
خیلی دلت میخواست امشب شیرینی بخری و عید غدیر رو تو خونه جشن بگیری، مگه نه؟
و به گمانم شیشه قلبش ترک برداشت که آیینه چشمانش را غبار غم گرفت و با لحنی دل شکسته پرسید:
الهه! چرا با من این کارو میکنی؟
و دیگر نتوانستم ِ تحمل کنم که هم خودم کلافه و عصبی بودم و هم جگر مجید مهربانم را آتش زده بودم که بدون آنکه شیر آب را ببندم، با بدنی که از غصه به لرزه افتاده بود، از آشپزخانه بیرون زدم و به سمت اتاق دویدم و او دیگر به دنبالم نیامد که شاید به قدری از دستم رنجیده بود که نمیتوانست در چشمانم نگاه کند و چقدر دلم آرام گرفت وقتی این رنجش به درازا نکشید و پس از چند لحظه با مهربانی به سراغم آمد و کنارم لب تخت نشست.
به نیم رخ صورتم نگاه کرد و به آرامی پرسید: الهه! نمیشه دیگه منو ببخشی؟
به سمتش صورت چرخاندم و دیدم که نگاهش از سردی احساسم، آتش گرفته و میخواهد باآرامشی مردانه پنهانش کند که زیر لب زمزمه کردم:
مجید! من حال خودم خوب نیس!
و به راستی نمیدانستم چرا اینهمه بهانه گیر و کم طاقت شدهام که با لبخندی رنجیده جواب داد: »
خب حالت بخاطر رفتار من خوب نیس دیگه!
و بعد با بغضی که به وضوح در آهنگ صدایش شنیده میشد، سؤال کرد:
الهه جان! من چی کار کنم تا منو ببخشی؟
چی کار کنم که باور کنی با این رفتارت داری منو پیر می کنی؟
گوشم به کالم غمزده اش بود و چشمم به صورت مهربانش که در این دو ماه، به اندازه سالها از
بین رفته و دیگر رنگی به رویش نمانده بود و چه میتوانستم بکنم که حال خودم هم بهتر از او نبود. همانطور که سرم را پایین انداخته و دکمه لباسم را با سرانگشتانم به بازی گرفته بودم، با صدایی که از اعماق قلب غمگینم بر می آمد، پاسخ دادم... من... من حالم دست خودم نیس...
« سپس نگاه ناتوانم رنگ تمنا گرفت و با لحنی عاجزانه التماسش کردم:
مجید! به من فرصت بده تا یه کم حالم بهتر شه! و این آخرین جمله ای بود که توانستم در برابر چشمان منتظر محبتش به زبان بیاورم و بعد با قدمهایی که انگار میخواست از معرکه احساسش بگریزد، ازِ اتاق بیرون زدم و باز هم مجیدم را در دنیای پر از تنهاییاش، رها کردم.
* * *
ادامه دارد....
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•