eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای ایمن شدن از خطر زلزله 📖إنَّ اللَّهَ یُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِیمًا غَفُورًا 💠امام صادق (ع) فرمودند: هر گاه در شب و هنگام خوابیدن از وقوع زلزله و خراب شدن خانه می ترسی آیه «۴۱ سوره فاطر» را قرائت كن.
🔹طريقه خواندن نماز آیات؛ مطابق با فتوای حضرت آیت‌الله خامنه‌ای @salambarebrahimm
‌ خدایا..‌ مرا ایمن ساز... از هر چیز که میترسم...
کاش می‌توانستیم دنیا را ، از های‌ شهدا ببینیم ... خدا می داند چه می دیدند آن لحظه آخر......
جزء چهاردهم(@Iran_Iran).mp3
3.83M
@salambarebrahimm 💠جزء چهاردهم قرآن کریم به روش تندخوانی (تحدیر) با صدای استاد
(طنز😅) خبرنگار:"برادر! اجازه بفرمایید چند دقیقه ای خدمت شما باشیم.😇 می بینم که برای عملیات آماده شده اید و به یاری خدا عازم منطقه هستید. ان شاءالله با دست پر و خبرهای خوب برای امت حزب الله برگردید. شما الآن چه احساسی دارید و برای خانواده خودتان و مردم شهید پرور چه پیامی می دهید؟" 🔹رزمنده:"بسم الله الرحمن الرحیم. من حرف خاصی ندارم، فقط به مش رجب بگویید تراکتور روغن ندارد آن را تکان ندهید!😄"
زندگی به است عقل به ادم زندگی نمیده..! عقل به ادم میگه چجور بهتر بخوره، بهتر بخوابه، بهتر پلاسیده بشه،.. عشق است که در درون انسان آتش زندگی را برمیفروزاند.؛ مسلمان است عاشق است عاشق است عاشق است..
خواهر شهید میگفت: وقتی در خانه غذای خوب و مفصلی درست میکردیم و همه آماده‌ی خوردن میشدیم احمد جلو نمی آمد!🎈 میگفت: تویِ این محل خیلی ازمردم اصلا نمیتونن اینجور غذایی تهیه کنن حتی برای غذای معمولی دچار مشکل‌اند حالا اگر سر سفره هم می آمد با اکراه غذا میخورد... 📚 خاطره شهدایی
کانال کمیل
#شهید‌_محسن‌_حججی #قسمت‌_نهم قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم #گلزار_شهدا. تا بخ
👇🏻مادرخانم شهید حججی👇🏻 یک داعشی که چهره اش به شیطان ها می ماند، آمده بود خانه مان و ایستاده بود توی هال. آرام آرام آمد طرفم.😰 وحشت کردم.😨گفتم: "نکند بلایی سرم بیاورد!" دیدم سری را توی دستش گرفته.😢 نگاه کردم دیدم محسنم است. سر را جلویم محکم به دیوار زد و رفت توی یکی از اتاق هایمان.😭😭😭 با ترس و دلهره از پشت سر نگاهش کردم. دیدم چند نفر دست بسته توی اتاقند و آن داعشی دارند با تبر سرهایشان را میزند. اما هیچ خونی از آن سرها نمی چکید! یکدفعه شوهرم از خواب بیدارم کرد. گفت: "چت شده!؟ خواب بد می بینی!؟ وحشت زده شده بودم. گفتم: "اون داعشی، محسنم، محسنم…"😭 فردا یا پس فرداش بود که خبر اسارت محسن به گوشم خورد. من که مادرزنش بودم یک لحظه آرام و قرار نداشتم، تا چه رسد به مادرش و پدرش. 😭😔 ✸✿✸✿✸✿✸✿✸✿✸✿✸ 💢همرزم شهید💢 شانزده مرداد ٩٦ بود. حول و حوش ساعت ٤ صبح. محسن از خیلی قبل رفته بود جلو که به پایگاه ها سر بزند. یک ساعتی بود خوابیده بودم. یکدفعه با صدای چند انفجار شدید که از سمت پایگاه ها آمد ،از خواب پریدم. قلبم تند تند درون سینه ام کوبید. گفتم: "خدایا خودت کمک کن. حتما داعش پایگاه ها رو زده!"😥 سریع بی سیم زدم به محسن، اما هیچ جوابی نداد. هر چه میگفتم: "جابر جابر، احمد" چیزی نمی گفت. آمریکایی ها زهر خودشان را ریخته بودند. دستگاهی به نام "جَمِر" را داده بودند به داعشی ها که براحتی ارتباط بی سیمی ما را با هم قطع میکردند. بدون معطلی با تعدادی از بچه ها حرکت کردیم سمت پایگاه ها. داعشی ها اول صبح حرکت کرده بودند به پایگاه چهارم و آنجا را زده بودند. همانجا که محسن بود! 😔 …ضربان قلبم بالا رفت. یکی از بچه های افغانستانی را دیدم. با هول و ولا از او پرسیدم: "جابر، جابر کو!?" گفت: "زخمی شد و بیهوش افتاد روی زمین. بردنش عقب." سریع خودم را به عقب رساندم. همینجور فریاد می زدم: "جابر کو!؟جابر کو!؟ جنازه ای را نشانم دادند. گفتند: "اونجاست." قلبم میخواست بایستد. با خودم گفتم: "یعنی محسن شهید شده!؟ رفتم جلو و پتو رو از روی جنازه کنار زدم. دیدم محسن نیست. فریاد کشیدم: "اینکه جابر نیست." دیگر داشتم دیوانه می شدم. یعنی محسن کجا بود!؟ بی سیم زدم به بچه هایی که جلو بودند. بهشان گفتم: "من الان اونجا بودم. بهم گفتن جابر زخمی شده و فرستادنش عقب. اومدم عقب اما جابر اینجا نیست اشتباه شده. ببینید کجاست؟"⁉️😞 گفتند: "ما همه شهدا و زخمی‌ها را منتقل کرده ایم عقب. هیچکس اینجا نیست." عقلم به جای قد نمی داد. نمی دانستم چه بکنم. با تعدادی از بچه ها، تا شب همه آن منطقه را گشتیم و زیر و رو کردیم. اما خبری از محسن نبود. دیگر راستی راستی داشتم دیوانه می‌شدم.😭 ساعت ۱۰ شب رفتم اتاق کنترل پهباد. با اصرار از بچه‌های آنجا خواستم تا یک پهپاد بفرستند بالای پایگاه چهارم؛ جایی که محسن آنجا بود؛ شاید از این طریق پیدا شود. خودم هم ایستادم پایه مانیتور. استرس و اضطراب داشت و را می کشت.😔😭 یک دفعه یکی از نیروهای عراقی آمد طرفم و موبایلش را داد دستم.😰 نفسم بند آمد. چشمانم سیاهی رفت. آب دهانم خشک شد.😖 آنچه را می دیدم باور نمی کردم. یک داعشی چچنی با خنجری که توی دست داشت محسن را به اسارت گرفته بود! 😭 ...
امروز ۲۷مین سالروز تولد یک اردیبهشتی است، که در ۲۳سالگی به شهادت رسید. جوانی که رحیم پورازغدی درباره‌اش گفت: به حال عباس غبطه میخورم. پاسداری که رائفی‌پور درباره‌اش گفت: عباس به مقام شهود وشفاعت رسید. شهیدی که حسن عباسی درباره‌اش گفت: عباس یک انسان رستگار بود. شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@salambarebrahimm 🟠 تا حالا شده امام زمان علیه السلام تو را نگاه کند و از دیدن تو لذت ببرد⁉️
🌸میلاد با سعادت کریم اهل بیت مجتبی "علیه السلام" بر شما مبارک باد.💐