#خاطرات_شهدا 🌷
🔹شغل امیر طوری بود که به عنوان #گارد حفاظتی کشتیها به مأموریتهای برون مرزی میرفت. همیشه احتمال #شهادتش بود اما هیچ وقت از شهید شدن🕊 با من حرفی نمیزد
🔸اما چند ماه #آخر گاهی حرفهایی میزد که همیشه با واکنش، اشک و اعتراض من روبهرو میشد. چند باری که گفت دوست دارد #شهید شود من دلخور میشدم و میگفتم حق نداری زودتر از من بروی.
🔹وقتی بیتابی من را میدید، میگفت: بسیار خب! #شهادت لیاقت میخواهد، پس خودت را ناراحت نکن🚫. سرش را خم میکرد و میگفت اصلاً #باهم شهید میشویم و میخندید.
🔸من خیلی به امیر وابسته بودم و همیشه از این دوری که شرایط کارش ایجاد میکرد، #ناراحت بودم. حتی زمانی که داخل خاک خودمان به مأموریت میرفت امکان نداشت دو ساعت⌚️ از هم بیخبر باشیم. همیشه یا زنگ میزد یا پیام میداد که #حالش خوب است و نگرانش نباشم.
🌾من ماندم با همه #بیتابیام
🎤همسر شهید
#شهید_امیر_سیاوشی
♥️ @SALAMbarEbrahimm
4_723784306719266910.mp3
6.43M
مگه یادمون میره خاطرات جبهه ها..😔
🎤ابوذر بیوکافی
@SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از ﷽
شهادت امام سجاد علیه السلام_حجت الاسلام والمسلمین سیدحسین مومنی.mp3
2.16M
🏴شهادت امام سجاد (ع) بر آقا امام زمان (عج)، اهل بیت علیهم السلام، رهبر عزیزمان و شما مهمانان شهدا تسلیت باد.
صدقه برای قلب نازنین آقاجانمان فراموش نشود 🌹😔
#تلنگر
✍ #شیخ_رجبعلي_خیاط
رفقا ! دعــا کنید که خــداوند ،
از کـری و کـوری نجاتتان دهد
تا انسان غیر خدا را میخواهد
هم کَر است و هم کور . . .
📕 #کیمیای_محبت_ص۱۷۸
هدایت شده از کانال کمیل
4_723784306719266910.mp3
6.43M
مگه یادمون میره خاطرات جبهه ها..😔
🎤ابوذر بیوکافی
@SALAMbarEbrahimm
#دلنوشته_ارسالی_اعضاءکانال_کمیل
🌹خواهدآمد...
مخور غم گلعذار باغ وبستان خواهد آمد
چراغ شام تاریک زمستان خواهد آمد
به دل دادم ندا غافل مشو تو
که آن زیبا نگارم خواهد آمد
به هر جایی رود آن مه نثارم
همیشه تار میگردد نگارم
خدایا این شب ظلمت کی شودصبح
به وقتش موعد سبز بشارت خواهد آمد
دلا تا کی بسوزی تا بیاید
بخوان از دل دعایی،خواهد آمد
انیس دل شده نامش که نیکوست
همانشاهی که آخر خواهد آمد
نمیدانم دل شوریده ام را میخرد او
خدا داند! ولی او خواهد آمد
دلم تنگ است برای او که تنهاست
شنیدم با سپاهی از شهیدان خواهد آمد
به هر کس میرسم پرسم نشانش
گمان دارم امامم خواهد آمد
شب سرد زمستان طی شود،لیک
نگارم در بهاران خواهد آمد
روان چونرود شود اشک از دو دیده
ببینم آن نگارم خواهد آمد
خدایا میشود او را ببینم ونمیرم😔
به دل دارم امید که خواهد آمد
شود نامش طنین انداز بر هر کوی و برزن
#یقین دارم که شاه عالم خواهد آمد
همه از جن و انس حیران ز رویش
تمام عالمین بسته به مویش
خداوندا کمک کن تا نمیرم
که در جمع محبینش نشینم...
غزل چشمت شود روشن ز نورش
مخور غصه که نزدیک است ظهورش❤️
#لبیک_یازینب_کبریٰ
1_9251953.mp3
3.78M
رسیدم آقا به آخر ، چرا نمیکنی باور😔
تویی تو همه کسم نفسم ، آقا...
چی بودم آقا جز بار اضافی...
نگات برای من ، همینه کافی
الهی من فدات که بدی هامو با خوبیات کردی تلافی...
@SALAMbarEbrahimm
#مقدم
#سلام_برابراهیم❤️
🌸شهید ابراهیم هادی🌸
نزدیک ارتفاعات بودیم. با رضا گودینی و جواد افراسیابی و بقیه به سرعت می دویدم. یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه خارج شد و به سمت ما آمد! فرصت تصمیم گیری نداشتیم. به سمت جیپ شلیک کردیم. لحظاتی بعد بالای سر جنازه های عراقی رفتیم. دو افسر عراقی کشته شده بودند. یکی از آنها هم تیر خورده بود. اما هنوز زنده بود. خواستم با شلیک گلوله ای او را بزنم. اما ابراهیم هادی مانع شد. با تعجب گفت:
«چه می کنی؟!»
بعد ادامه داد او الان اسیر است. ما حق کشتن او را نداریم. بعد هم کار عجیبی کرد! شنیده بودم ابراهیم قهرمان کشتی بوده و بدنش خیلی قوی است اما نمی دانستم تا این حد! سرباز عراقی را روی دوش خود قرار داد. بعد به همراه هم از کوهستان عبور کردیم. در راه زخمهای او را بست. اسیر عراقی موقع نماز صبح با ما نماز جماعت خواند. بعد شروع به صحبت کرد: «من ابوجعفر بی سیم چی قرارگاه لشگر چهارم عراق، شیعه و ساکن کربلا هستم و ...»
صبح به گیلان غرب رسیدیم. چند روزی ابوجعفر پیش ما بود. ابراهیم مانند یک دوست با او برخورد می کرد. با ما هم غذا بود و ... بعد هم او را بردند. فراموش نمی کنم. ابوجعفر گریه می کرد. می گفت: «خواهش می کنم مرا نبرید! می خواهم بمانم و کنار شما با بعثی ها بجنگم!» مدتی بعد از فرماندهی سپاه آمدند و از ابراهیم تشکر کردند. اطلاعاتی که این اسیر عراقی به آنها داده بود بسیار با ارزشمند و مهم بود.
سال بعد خبر رسید که بچه ها ابوجعفر را در تیپ بدر دیده اند. او همراه تعدادی دیگر از اسرا به جبهه آمده بود تا با بعثی ها بجنگند! بعد از عملیات به سمت مقر تیپ بدر رفتیم. گفتم، اگر شد ابوجعفر را به گروه خودمان بیاوریم. قبل از ورود به مقر عکس شهدا را به روی دیوار نگاه می کردیم. دقایقی بعد قبل از اینکه وارد ساختمان شویم برگشتیم! در میان تصاویر شهدای آخرین عملیات، ابوجعفر را دیدم. او هم به جرگه شهدای گمنام پیوسته بود...
@SALAMbarEbrahimm