اومدن بقیع، از مسجد دور شدن اما چون خونه ی حضرت قبر پیامبر جا نداشت چهار تا اتاق ۲در۳ بود اما قبرستان بقیع باز بود اومد تو بقیع زنها فراوان اومدن...
حرکت داره میره رو به جلو و این ها رو میزنه باید چی کار کنیم ؟!
باید زهرا رو بزنیم...
عملکرد زهرا منجر شده بود به این که خانه علی شده بود کانون مخالفین...
ابوبکر یه نامه برا حضرت زهرا سلام الله نوشت
دختر پیغمبر، من مخلص توام، من نوکر توام، تو نور چشم جامعه مایی
اما ...
علی از وجود تو سوء استفاده کرده، خونه ی تو رو کانون مخالفین قرار داده بنابراین برای اینکه این کانون بهم بخوره علی رو ازخونه ات بیرون کن...
یا به علی بگو اینا رو بیرون کنه...
نامه رو داد به زهرای مرضیه...
شیطنت بود دیگه...
حضرت جواب نامه اش رو نداد
ابوبکر رفت سخنرانی کرد گفت: این خونه اینجوری شده...
جمعیت رو آوردن درب خونه ...
برای چی؟!
برای اینکه علی رو ببرن...
اونوقت گریه کجا بود؛ سر قبر پیغمبر
قبر پیغمبر کجاست؟! بغل مسجد
تو این مسجد ابوبکر میره خطبه ی نماز جمعه بخونه دیگه ...
میدونید زهرای مرضیه سلام الله تقریبا کارش در تاریخ بی نظیره...
یعنی شما یه خانم هجده ساله رو درنظر بگیرین اذان صبح میگفتن ایشون شروع میکردن به گریه
اذان مغرب و عشاء که میگفتن تعطیل میکردن
یک ساعت برو گریه کن ببین چی میشه...
خب تو گریه ها حرف میزد دیگه ...
خب صدا میرفت تو مسجد...
اینایی که تو صف جماعت نشسته بودن میشنیدن چی میگه...
حرفام حرفای افشاگری بود دیگه...
ابوبکر خطبه میخوند ایشون هم حرف میزد مردم خطبه ها ی اونو گوش میکردن میدیدن همه چیز با حرف های ایشون رد میشه
اومدن یه جو سازی کردن و زهرا رو از کنار مسجد دورش کردن، گفتن اینایی که تو مسجد نماز میخونن از گریه های زهرا خسته شدن
گفتن خوب میرم بقیع...
چون اول کار همه رفته بودن سمت ابوبکر دیگه...
چهار نفر مونده بودن سلمان، مقداد، ابوذر، عمار یکی یکی شروع کردن به برگشتن...
ابوبکر یهو نگاه کرد دید عه این هفته زبیر نیومده جلسه بعد ابوالهیثم همینجوری یکی یکی...
کجا رفتن؟!
میرفتن در خونه ی علی...
علی ما اشتباه کردیم رفتیم سراغ اینا...
تو خونه ی علی اون چهار نفر شدن ۱۱ نفر...
۱۱ تا مخالف اینا...
ابوبکر دید که عه کار داره خراب میشه (میدونین علی بن ابیطالب فرمود این عدد ۱۱ به ۴۰ برسه کار تمومه ۴۰ نفر یاور بشن تمومه)
عدد رسیده به ۱۱نفر...
ابوبکر اینو فهمید تازه متوجه شد زهرا چی گفت...
گریه های زهرا برا پیغمبر نبود که...
گریه ها برا وضعیت پیش امده...اونام خودشون گفته بودن گریه کن دیگه
ادامه دارد...
یا اَیُّهَا الذینَ آمنو، اُوفوا بِالعُقود...
اگر به عهدهایتان وفا کرده بودید تا الان آمده بود...
اللهم عجل لولیک الفرج
#امام_زمان
نمی دونم چرا بین این همه شهید پیله کردم به تو...!!
شاید فقط با تو #پروانه میشم ...🌸
همه جا، #شهید_پورجعفری مثل فرزندی که به دنبال پدرشه، کنار #حاج_قاسم بوده...
رفاقت خوب این شکلیه...
وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ
الفرقان/۵۸
بر آن زنده ای که هرگز نمی میرد تکیه و توکل کن و از سر سپاس به پاکی یادش کن همین بس که او از گناهان بندگانش آگاه باشد
خدا رو صدهزار مرتبه شُکر انقدر روزای خوب...
عشق و احساسات واقعی...
خنده ی از ته دل...
آدمای وفادار و دوست داشتنی...
پیشرفت...
روزها و شبهای قشنگ...
امید و آرزو و حال خوب وسط این دنیا هست که هنوز تجربه شون نکردیم که نیاز نباشه واسه رفتن یه سری آدم...
واسه شکست...
واسه نرسیدن و واسه هرچیزی غصه بخوریم
#قرآن_بخوانیم 🍃
#ارسالیشما 🌷
سلام روز بخیر
امروز صبح شش تا اتوبوس مهمان یادمان کانال کمیل و حنضله❤️🕊
#قرار_همیشگی 🍃
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
مدد به غیر تو ننگ است، یاعلی مددی...!
کانال کمیل
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله #دشمن_شناسی عمر رو فرستاد گفت برو سند و بگیر... خب اونجا بود که سیلی ز
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله
#دشمن_شناسی
علی ابن ابیطالب، زبیر ... همه تو این خونه ان مخالفین تو این خونه ان ...
چرا نمیرن؟!
چرا تو نماز ابوبکر شرکت نمیکنن؟!
در زدن ...
کی اومد پشت در؟!
حضرت زهرا سلام الله !!
خب مگه علی تو خونه نیست؟!
چرا هست...!!
مگه زبیر و... نیست؟!
چرا هست...!!
چرا زهرا سلام الله اومد پشت در؟!
پشت این در هر کی بیاد یا باید بیعت کنه یا کشته بشه...
اونا براشون زبیر و سلمان و... مهم نیست
با کی کار دارن؟!
علی ...!!
در زدن میخوان علی رو ببرن...
علی بیاد پشت در، یا بیعت میکنه یا کشته میشه ...
هر دو اسلام رو از بین میبره
لذا علی بن ابی طالب فرمود: زهرا جان شما باید بری پشت در...
اونی که زهرا رو فرستاد پشت در خود علی بود
چرا؟! چون زهرای مرضیه امامش علی بود
فرمانده علی ابن ابیطالب بود او هر چی میگفت زهرای مرضیه گوش میکنه...
چشم، رفت پشت در ...
گفتن: ما با تو کار نداریم اومدیم علی رو ببریم ...
فرمودن: مگه از رو جنازه ی من عبور کنین دستتون به علی برسه...
اینا میخوان زهرا رو بکشن، فهمیدن زهرا مقاومت میکنه
آتیش اوردن...
اینا میخوان زهرا رو بکشن چرا؟!
اگه نمیخواستن آتیش که نمیزدن در رو...
صبر میکردن در کاملا میسوخت میریخت بعد میومدن ...
اما همین که در آتیش گرفت در قتاله شد...
یعنی چی؟!
خب میدونین این درای قدیمی که چوبیه یه میخی بیرون هست میگیرن باز میکنن
درب وقتی کاملا سوخت دیگه باز شدن نمیخواد ریخته ...
اما وقتی در فقط این کلون ازبین رفته در داره میسوزه هُل بدی باز میشه...
حالا این در که باز شده اونی که پشت در باشه یا بین اینور میمونه یا اونور...😔
این وقتی در قتاله شد گفت حمله کنید...
بعضیا توجیح نبودن که این میخواد چیکار کنه گفتن: زهرا پشت در وایستاده...
گفت: میدونم زهرا پشت در وایستاده...
خب بره کنار...
زدن در باز شد...
زهرای مرضیه خب نمیره کنار، در رو بدن زهرا باز شد...😔
چه اتفاقی افتاد؟!
عملاً خب حضرت بچه اش سقط شد...
دوم اینکه میخ رفت تو سینه ی زهرا سلام الله
سه چون جمعیت خیلی زیاد بود و فشار آوردن کمر اسیب دید...😔
زهرای مرضیه اینجا دیگه باید بیوفته...
فریاد بزنه کمک...
فریاد نزد...!!
نگفت کمک ...!!
چرا؟!
پای علی به این درگیری نباید کشیده بشه ...
اصلا میخواد علی رو نجات بده دیگه ...
ما روایت داریم پیغمبر فرمود هرکسی بشنوه یکی داره داد میزنه مسلمونا کمک و این نره به این کمک کنه مسلمان نیست ...
خب اگه زهرای مرضیه فریاد میزد میگفت کمکم کنید بر علی واجب میشد بیاد به زهرا کمک کنه...
واجب میشد ...
درگیر میشد...
کشته میشد...
برای اینکه پای علی به این معرکه نرسه زهرای مرضیه همه ی درد رو قورت داد و هیچی نگفت و افتاد...😔
اینا عبور کردن...
ریختن همه رو دستگیر کردن ...
چون علی نباید شمشیر بکشه، دستای علی رو بستن
زهرای مرضیه افتاده بود نگاه کرد از نوع رفتار و ضربه زدن اینا دید جان علی هنوز در خطره...
ببیینید خانه زهرا درش به مسجد وامیشه دیگه به جایی که منبر رو میبینید
تا علی رو اوردن پای علی از در خانه به مسجد رسید زهرا بلند شد کمر علی رو گرفت ...
نتیجه علی علیه السلام تو مسجد زهرا سلام الله در آستانه ی در اینایی که حمله کردن مسلمونا همه میبینن...
هرکاری کردن نتونستن علی رو از دست زهرا دربیارن
دوباره شروع کردن به چی؟! دست زهرا رو کوتاه کردن...😔
اگه اینا با شمشیر میزدن دست زهرا قطع میشد خون فواره میزد تو مسجد، مسلمونا از خواب بیدار میشدن...
گفت: دست زهرا رو کوتاه کن نگفت قطعش کن...
چی کار کرد؟!
این شمشیر رو کشید شمشیر آهنه دیگه شروع کرد به پهنای شمشیر به بازوی زهرا زدن😔
چرا حضرت این کارو کرد؟!
حضرت دعوا رو کشید سمت خودش و همه توجه ها...
انقدر نگه داشت تا چی شد؟! استخوان دست شکست😔
نتیجه؛ دست دیگه در اختیار زهرا نیست دیگه
اون گفت من دیدم زهرا کمر علی رو گرفته نگه داشته این زد زد زهرا رها نکرد دست زهرا شل شد افتاد😔