eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ✨ ...شهریور ماه سال ۹۸ بود که مستاجرمون گفت میخوام خونه رو خالی کنم که اردیبهشت ۹۹ باید میرفت،، قرار شد مستاجر جدید که آمد پولی که امانت به ما داده بود رو بهش پس بدیم،، رفتن و خونه خالی شد .. که همسرم گفتن طبقه پایین رو حسینیه کنیم من به شدت مخالف بودم .، چون پول نداشتیم که بدیم به مستاجرمون .. میگفتم , بدیم کرایه کمک خرج ه و از این حرفا ، خلاصه چند ماهی این حرفا بود ، کتاب سلام بر ابراهیم رو دخترم گرفته بود امانت و میخوندش ، منم فقط عکس روی کتاب رو چندباری نگاه کرده بودم راهی مشهد شدیم و من از امام رضا خواستم اگه به صلاح ماست درست کردن حسینیه یه نشون بده که دلم قرار بگیره از مشهد برگشتیم، ،، که یه شب توی خواب دیدم که سیل آمده وهمه جا خراب شده و مردم توی چادر وسط گل وشل و وضع داغونن ، من توی چادر نشسته بودم که یه آقایی آمد داخل چادر یه ظرف غذا آورد برام گفت این سهم توست ، ولی بزار ببرم برای محتاج تر از تو ، اگه اجازه بدی بهترین غذاها رو برات میارم من گفتم نمیشاسم شما رو توی صورتم نگاه کردو با لبخند گفت ابراهیمم اون موقع متوجه شدم شهید هادی عزیزه گفتم. باشه ببر ولی قول دادی دستمو بگیری و رفت از خواب بیدار شدم عجیب دگرگون شده بودم مهرش به دلم افتاد ... ...
کانال کمیل
#ارسالی‌اعضای‌کانال‌کمیل🌷 ✨ #عنایت‌شهدا ...شهریور ماه سال ۹۸ بود که مستاجرمون گفت میخوام خونه رو
... ب همسرم گفتم به شرطی طبقه پایین بشه حسینیه که بنام شهید هادی. باشه بعد کتاب سلام بر ابراهیم رو خوندمو بیشتر شناختمش ، که خدا کمک کنه بازم بهتر آشنابشم با این شهید بزرگوار باید ده میلیون تومن پول جور میکردیم و میدادیم به مستاجرمون و دریغ از یک ریال طلاهم نداشتم که بفروشم ،، با داداش ابراهیم هم صحبت شده بودم و ازش خواستم خودش جور کنه گفتم آبرومون درخطره قول دادیم. پولش رو بدیم خودت کمک کن که توی کارخونه شوهرم وام میدادن قرعه کشی میکردن همسرم میگن ، نفر آخر ثبت نام کردم و چون سخت بود برامون قسط دادن، موقع قرعه کشی ایشون هم خواستن از داداش ابراهیم ،، باورتون شاید نشه اولین نفر اسمشون درآمد پول مستاجرمون جورشد بار ها دست مارو گرفتن (چندین بار هم به خوابم آمدن ) و یه جورایی خود شهید خواستن اینجا بنامشون باشه و از اون موقع تا الان به لطف خدا و دعای شهید پر برکت شده زندگیمون خدا روشکر همون طور که توی خواب گفتن برات بهترین رو میارم آوردن...💔 کاش میشد کل ایران داداش رو بشناسن، داداش ابراهیم واقعا زنده س ومن اینو باور کردم گفتن این موضوع هم به خواسته خود داداش ابراهیم ه (اینکه برادر خطاب میکنم ایشون رو شبی خواب دیدم که توی جنگ بودیم ومن ایشون رو از دور دیدم صداش زدم آقا ابراهیم ،ابراهیم .. جواب ندادن یهوداد زدم داداش که برگشتن سمت من و دستی تکون دادن و لبخندی رو لب داشتن) که از اون شب ایشون رو برادر خطاب میکنم🌱
کانال کمیل
#ختم_قرآن 🌱 ❤️قرائت جزء بیست و هفتم ✨هدیه به روح پاک شهیدان مرتضی حسین پور و شهیده المیرا حیدر نژا
🌱 ❤️قرائت جزء بیست و هشتم ✨هدیه به روح پاک شهیدان حسن عشوری و مقداد مهقانی🌱 ، به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا ، پیروزی بیش از پیش جبهه حق علیه باطل و نابودی رژیم کودک کش... 🌱قرائت جزء بیست و هشتم : 🌷۵۴۲✅ 🌷۵۴۳✅ 🌷۵۴۴✅ 🌷۵۴۵✅ 🌷۵۴۶✅ 🌷۵۴۷✅ 🌷۵۴۸✅ 🌷۵۴۹✅ 🌷۵۵۰✅ 🌷۵۵۱✅ 🌷۵۵۲✅ 🌷۵۵۳✅ 🌷۵۵۴✅ 🌷۵۵۵✅ 🌷۵۵۶✅ 🌷۵۵۷✅ 🌷۵۵۸✅ 🌷۵۵۹✅ 🌷۵۶۰✅ 🌷۵۶۱✅ دوستان شرکت کننده یادتون نره صفحه منتخب رو باید بخونین 🌸 صفحه منتخب شما با علامت(✅) مشخص میشه بسم الله پی وی ادمین کانال( فقط عدد صفحه منتخبتون رو بفرستید) 👇❤️ 🌱@Ashena_bineshan
وَ اِلی هواکَ صَبابَتی دلدادگی ام به هوای توست به همه گفته ام که تو دوستم داری، بیا و مقابل آنها مرا خراب نکن...
خدایا دست ما که به آسمون نمیرسه، ولی تو دستت به هر جایی که ما باشیم‌ میرسه، پس قربونت دست ما رو ول نکن...
هدایت شده از 💢 بصیرت سایبری 💢
خوب نگاه کن آرامش در صورت چون ماهش را میگویم آخر خدای من!مگر میشود اینهمه آرامش در چهره ای که سالهاست چو علیِ کوفه محرمی ندارد؟!
اگر...خدایی نکرده ذره ای از "ولایت فقیه" فاصله بگیریم؛ نمی‌گویم شکست بلکه نابودی ما حتمی‌ست! 🕊🌹
4_5830284934564024754.mp3
2.49M
ما اصحاب گوش به فرمان...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ... مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه... همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ... 🕊🌹