4_6012665764396401127.mp3
15.53M
راوی :سردار حاج محمد احمدیان
روایت تکان دهنده سردار احمدیان از مقاومت غیرتمندانه یک شهید در تپه برهانی
🌺سه تا تپه هست ،دوتا تپه رو دشمن گرفته ،تپه وسط دست بچه های ماست ،یه تعداد آدم رو این تپه زنده هستن...تنها راه ارتباطی یه بی سیم هست.یه طرف حسین برهانی زیر آتش یه طرف هم حسین خرازی...
دارن با هم صحبت میکنن.حسین خرازی میگه تا تاریکی هوا تپه رو نگه دارین ...حسین برهانی فریاد میزنه...آقای خرازی به همت قسم به غیرت قسم به مردانگی قسم به خداوندی خدا قسم تا زنده ام نمیزارم این تپه سقوط کنه...عزیز جعفری (فرمانده فعلی سپاه)میاد به خط بی سیم میگه آقای برهانی تا تاریکی هوا تپه رو نگه دارین ...حسین برهانی فریاد میزنه...آقای خرازی به همت قسم به غیرت قسم به مردانگی قسم به خداوندی خدا قسم تا زنده ام نمیزارم این تپه سقوط کنه..
#عاشق_شهید_همت_بود.
یکبار در جلسه خواهران بسیج، دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند او هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است طوری که در #مقابل خواهران نباشد و چهره در چهره نباشند.
می گفت: نمیخوام رودرروی #خانمها باشم.
طوری مینشینم که عکس #شهید_همت هم در مقابلم باشه.
حاج قاسم میگفت این شهید منو یاد حاج همت می انداخت.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
شادی روحش #صلوات
#حلال_و_حرام
🌷یه روز من و حسن از خیابون عبور مى كرديم. کنار خیابون عده ای بساط میوه فروشی پهن کرده بودند. به میوه ها که نگاه کردم چشمم به جعبه های انگور افتاد. درشت و خوش رنگ بودند. به حسن گفتم: اجازه میدی کمی انگور بخرم؟ گفت: اگه دوست داری عیبی نداره بخر.
🌷من رفتم و قیمت انگورها رو پرسیدم. کمی گران به نظر می رسيد. از فروشنده نایلونی گرفتم، اما با خودم گفتم: بهتر است اول ببینم انگورش خوب است یا نه! یه دونه انگور گذاشتم توی دهنم. دیدم بی مزه است. گفتم: شاید این یکی اینطور بوده. چند دونه دیگه خوردم، وقتی دیدم انگورها تعریفی ندارن، نایلون رو گذاشتم سرجاش و اومدم پیش حسن.
🌷....به من گفت: پولشو دادی؟ گفتم: پول چی رو؟ گفت: پول اون چند دونه انگور رو که خوردی. همون جا بود که به خودم اومدم و از دقت و توجه او تشکر کردم.
🌹خاطره ای از زندگی سردار شهید حسن شوکت پور
📚 کتاب "کوله پشتی" به نقل از حدیث آرزومندی ص ٨٦
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#خواستگارى_حضرت_مادر_س_از_من....
🌷جلسه اولى كه اومدن خونمون خواستــگارى بهم گفت: تنها نیومدم.... مادرم حضرت (زهرا سلام الله علیها) همرام اومدن. من از كل اون جلسه فقط همين يه جمله شو يادمه. وقتی رفتن، من فقط گريه مى كردم.
🌷مادرم نگرانم بود و مدام می پرسید: مگه چی بهت گفت که اینجوری گریه مى كنى؟! گفتم: یادم نیســـت چی گفت! فقط یادمه که گفت: با مادرش حضرت زهـرا (س) اومده خواستگارى. جوابم مثبــــــتِ. تا اینو گفتم؛ خونوادمـــم زدن زیر گريه....
🌷من اون شب واقعاً حضور حضرت زهرا (سلام الله عليها) رو حس مى كردم....
🌷مدام ذکــــر بی بی رو لباش بود. مداح نبود ولی همیشه وسط هیئـت روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) مى خوند. ارادت قلبی سیّــد به حضرت باعث شد تا سرانجام مثل مادر پهلو شکسته ش با اصابت ترکش به پهلو به شهادت برسه.
راوى: همسر شهيد سيد اسماعيل سیرت نیا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
گفت: بالاخره که #فراموشش میکنی.اینجوری نمی مونه
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
یاد #بعضی آدما هیچوقت تمومی نداره
با اینکه نیستن، با اینکه رفتن، ولی هیچ وقت #خاطره شون تموم نمیشه
گفت: ولی همین که نیستن کم کم همه چی تموم میشه
گفتم: #بودنِ بعضی از آدما، تازه از نبودنشون #شروع میشه
#شـهداء
شادی روح پاک شهدا #صلوات
هدایت شده از سلام برابراهیم
1_31053948.mp3
3.24M
چقدر غمگینه غروبای جمعه😔
سینه ها سنگینه غروبای جمعه😭
#مجتبی_رمضانی
پیشنهادویژه دانلود👌
@SALAMbarEbrahimm
✍️| #ڪلام_شهید |
اي خواهران عزيزم
حجاب و عفٺ و پاڪدامني
را سرلوحہ زندگي خود قرار دهيد
و هميشہ فاطمہ وار و
زينب گونه زندگے و مبارزه ڪنيد.
🌷شهــید محمد جوادی نژاد🌷
💢 #لوس_بازی
باران شدت گرفته بود ...
بیرون از سنگر را نگاه میکردم،
ناگهان چیزی در میان باران
توجه مرا به خودش جلب کرد ،
دقت که ڪردم دیـدم
یک نفر در حال نماز خواندن است !
زیر بـاران ؟!!!
با دقت بیشتری که نگاه کردم
از تعجب دهانم باز مانده بود
مصطفـــی بود ...
کہ زیر باران داشت نماز میخواند !!
بعد ها ازش پرسیدم
که چرا زیر باران نمـاز میخواندی ؟!
گفت: میخواهم خودم را برای خدا لوس کنم !!
✍ راوی : همرزم شهید
#شهید_مصطفی_رحمانی
#گردان_غواصی_نوح
@SALAMbarEbrahimm