هدایت شده از سلام برابراهیم
YEKNET.IR - zamine2 - 97.11.05 - ebadi.mp3.mp3
4.96M
#سیره_شهدا 💞 ازدواج
🌷سردارشهیدمحمدگرامی
✍خيلی از حضر ت علی(ع) و حضرت فاطمه (س) ياد ميڪرد.می خواست ڪه آنها را الگوی زندگی قرار دهيم. صـداقـت حاج محمد خيلی به دلم نشست ،به خصوص ڪه وسط صحبت همين ڪه صدای اذان شنيد،عذر خواهی ڪرد و گفت :اگر من نمـازم را اول وقت نخوانم ،تا آخر شب حالم گرفته است...
💞ازدواج خيلی_ساده برگزار شد.محمد ڪتابهایی تدارڪ دیده بود و متنهای زیبا روی جلد ڪتاب نوشتند ڪه به مهمانان هدیه بدهند
🔖به چند تا از دوستانش گفته بود پلاکارتهايی بنويسند و به در و ديوار نصب کنند .
👌 زن در اسلام زنده، سازنده و رزمنده است به شرط این که #لباس_رزمـش_لباس_عفتـش باشد.
💞روي دو تا پارچه هم نوشته بود عالم محضـر خداست در محضر خدا معصيت نڪنيد .من پرسيدم علت نوشتن اين مطلب چيست ؟
💞گفت:درهيچ مجلسی و هيچ کجا انسان نبايد گنـاه ڪند،بخصوص در مراسم ازدواج ما ..
محمد جان روحت شاد و یادت تا ابد جاودان باد
شادی روحش #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
هدایت شده از سلام برابراهیم
شمس ليل - الليثي.mp3
3.43M
شبتون آروم با نوای #قرآن که آرامش بخش دلهاست ❤️
amirkermanshahi-@yaa_hossein.mp3
6.2M
#فاطمیه
🎵شبای فاطمیه غرق عزاست دنیا ...
🎤امیر #کرمانشاهی
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
✨﷽✨
❗️ #تلنگرانه ❗️
گـــاهی چــه راحـت غیبت میکنیـم!
چــه راحـت دروغ میگویـیم!
راحـت با پدر و مادر تنــدی میکنیـم!😔
در خیابان که راه میرویـم چـه راحـت این طـرف
و آن طـرف را نگاه میکنیــم
و کنترل نگاه را به فراموشی میسپاریـم!👀
چه راحــت از نامحرم دلبری میکنیم...😞
چـه راحـت تنبلی میکنیـم....
چه راحت بیخیال میشویـم و چه بی هدف زندگی میکنیم....
گـاهی چـه راحت #ازشهدافاصله_میگیریم...😖
چه راحت دل مولا را میشکنیـم...
چه راحت خداحافظ حسین میگوییم...😔
گــاهی طــوری غــرق زندگی و روز مرگی میشویـم که فرامـوش میکنیم کجا بودیـم و کجا هسـتیم...
کـه بودیم و چه شدیم...
#امان_از_غفلت⛔️
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
✍ #ڪلام_شـهدا
به شما عزیزان توصیه می کنم که از رهبری حمایت کنید و دین اسلام را زنده نگه دارید. به پدر و مادر خود احترام بگذارید و به آنها نیکی کنید که عاقبت به خیری به دنبال دارد. نماز خود را اول وقت و به صورت جماعت به جا آورید. به خواهران خود توصیه می کنم که حجاب خود را رعایت کنید زیرا حجاب شما کوبنده تر از خون شهید است.
#شـهید_مجتبی_معادی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه
حجت الاسلام قرائتی
قشنگه ببینید
▪️این داستان #افسانه نیست
#روایت دخترشهید #مهدی_قاضی_خانی ....
#یک مقنعه با تمثیل پدرشهید
امروز برای کاری سرزده رفتم مدرسه نهال خانوم
که نهال رو ازمدرسه بیارم ،
یهو دیدم تمثیل شهید قاضی خانی روی مقعنهی نهاله گفتم:
نهال چرا عکس بابارو زدی به مغنه ات؟؟
با ناراحتی😔 ودرحالی که اشک توچشماش😭 جمع شده بود،
گفت: آخه بچه ها هی میگن:
توبابا نداری!!
عکس بابا رو زدم تا ببینن منم😊
بابا دارم
گفت: مامان نمیدونی تو کتابم هم عکس بابا رو زدم ...
به نظر شما!؟
من حرفی برام می مونه که به نهال بگم ؟!
راوی #همسر شهید مهدی قاضی خانی
#عشق_قیمت_نداره
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
4_359326163803309166.mp3
22.11M
@salambarebrahimm
یکم حرف دارم امشب
من بااینکه
بعضی ازصحنه ها
گفتن نداره
اونکه میگه برا پول
رفتن اینها
روی چشم هاش چقد
قیمت میذاره؟
🔻مداحی زیبا از #سید_رضا_نریمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو بگو قیمت این لحظه ها چند...
🔸بازی شهید #هاشم_دهقانی بادوقلوهایش
عشق قیمت نداره....
#كار_ما_چهار_نفر....!
🌷چهار نفر بودیم؛ من و برادرم حمید، مجتبی امینی و خدامراد امینی. قایق سوراخی داشتیم. وقتی به آب می انداختیم، یکی باید مدام آن را باد می کرد و گرنه غرق می شد. شب آن را به آب انداختیم و سوار شدیم. آن سوی رودخانه باد آن را خالی کرده آن را زیر گل و لای کنار رودخانه پنهان کردیم.
🌷کارمان این بود که در جاهایی که رفت و آمد عراقی ها بیشتر بود؛ مین بگذاریم یا زیر شعارهایی که روی دیوار می نوشتند در جواب شعاری بنویسیم. اگر موتور یا خودرویی می دیدیم از آن برای کاشت تله های انفجاری استفاده می کردیم.
🌷....کارمان که تمام شد، ظهر شده بود. غذایمان کنسروهای لوبیای مربوط به سال ١٩٧٠ ارتش بود. خیلی بد مزه و بدبو بود. مجتبی امینی گفت: من که این رو نمی خورم. گفتم: شوخی نکن چاره ای نیست باید همین رو بخوری. گفت: نه با من بیاین؛ من می رم غذای عراقی ها را می آرم.
🌷کنار ریل راه آهن خرمشهر، جایی که ریل پیچ داشت، خانه ای بود که سَرو صداى بیش از صد تا عراقی از این خانه می آمد، با صدای بلند عربی صحبت می کردند. پشت ریل که مسلط بود به در خانه، سنگر گرفتیم. مجتبی تفنگش را رو به جلو گرفت، به حالت تهاجمی و مستقیم رفت داخل خانه.
🌷....گفتیم الان سَرو صداى عراقی ها بلند می شود و بيرون می ریزند. چند تا مین جلوی در خانه کار گذاشتیم. وقتی عراقی ها پشت سرش بیرون می آمدند، تعدادی از آنها می رفتند روی مین، بقیه هم دقایقی می ترسیدند؛ بیایند بیرون و ما فرصت فرار پیدا می کردیم.
🌷...یکدفعه دیدم مجتبی تفنگش را انداخت روی دوشش، قابلمه غذا را برداشته و از خانه بیرون آمد. دویدم جلو، دستش را گرفتم که روی مین نرود. قابلمه غذا را برداشتیم و رفتیم آن طرف تر نشستیم. یک آبگوشت سیر داخل خرمشهر خوردیم.
راوی: سرتیپ پاسدار حاج حسین دقیقی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات