eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم: خدایا اینهمه گناه کردم کدومش رو میبخشی!؟ گفت: اِنَ اللَّهَ یَغفِرُ الذُنوبَ جَمیعاٰ....
اگر برای خدا جنگ‌ میکنید احتیاج ندارد که به من و دیگری گزارش کنید گزارش را نگه‌ دارید برای قیامت.. #شهید_حسین‌خرازی
#تلنگر شیطان میگه همین یک بار گناه کن،بعدش دیگه خوب شو! "۹یوسف خدا میگه باهمین یک گناه ،ممکنه #دلت بمیره وهرگز توبه نکنی وتاابد جهنمی بشی.. "۸۱بقره" #حواست‌هست؟
اکبر کاراته از تو خرابه‌های آبادان یه الاغ پیدا کرده بود؛ اسمش رو هم گذاشته بود: «سوپرطلا»! الاغ همیشه‌ی خدا مریض بود و آب بینیش چند سانت آویزون. یه روز که اکبر کاراته برای بچه‌ها سطل‌‌سطل شربت می‌برد، الاغه سرشو کرده بود توی سطل شربت و نصف شربتا رو خورده بود. حالا اکبر کاراته هی شربتا رو لیوان می‌کرد و می‌داد بچه‌ها و می‌گفت: بخورید که شفاست. کم‌کم بچه‌ها به اکبر کاراته شک کردند و فهمیدند که الاغِ اکبر کاراته سرشو کرده داخل سطل شربت و نصفشو خورده. همه به آب آویزون شده‌ی بینی الاغ نگاه کردند و عق زدند. دست و پای اکبر کاراته رو گرفتند و انداختندش توی رودخونه‌ی بهمن‌‌شیر. اکبر کاراته که داشت خفه می‌شد، داد می‌زد و می‌گفت: ای الاغ خر! اگه مُردم، اگه خفه شدم توی اون دنیا جلوتو می‌گیرم؛ حالا می‌بینی! او جیغ‌وداد می‌کرد و بچه‌ها از خنده ریسه رفته بودند.😂
‍ ‍ شهید رجایی به همسر محمدجواد تندگویان گفت:👇 💢 عراق حاضر شده 8 خلبان بعثی را آزاد کنیم تا آن‌ها تندگویان را آزاد کنند. 💢 همسر تندگویان گفت: 👇 اگر ما هم حاضر به این معامله شویم، محمدجواد قبول نمیکند که این خلبانان آزاد شوند و دوباره بمب بر سر مردم بی‌گناه بریزند. 🌷
-سر سجاده وقتی میگی : "الله اکبر" یعنی بزرگتر من! من کوچولوی توأم... ‌
کانال کمیل
⬇️ #عمر_کوتاه ⬇️ @salambarebrahimm 💠 تا چشم به هم می‌ذاری هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها تند و تند میان
⬇️ ⬇️ @salambarebrahimm 💠بیشتر از هزار و چهارصد ساله که قرآن نازل شده و از همون اول یک سری مخالف داشته، ولی هر روز بیشتر از قبل بین مردم جا باز می‌کنه و دشمناشو شکست می‌ده. با همه این حرفا هنوز یک عده بدون این که دلیل محکم و مستند بیارن می‌گن قرآن حرف خدا نیست. قرآن همون موقع که نازل می‌شد جواب آدم‌هایی که ردش می‌کردن رو داد و گفت: 🔻یَقُولُونَ افْتَریهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیات ٍ🔻می گویند: پیغمبر این آیات را سرهم کرده. بگو ده سوره مثل این آیات سرهم کرده بیاورید 📔بخشی از آیه ۱۳ هود
🌷اگرجسد من ناپدید شد افسوس نخورید، که جسد هرکجا باشد روز قیامت برانگیخته خواهد شد و اگر تاسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت فاطمه الزهرا (س) خورده شود. 🌷شهید احمد امینی
به دعای فرجِ جمع اثر نزدیک است ... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج رزمندگان لشگر ۳۱ عاشورا #امام_زمان
#کلام_شهید 💢مهم نیست که آدم مسؤلیت داشته باشد یا نداشته باشد، مهم این است که اگر امام زمان (عج) بیاید در جایگاه میدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند، آن قدر توانمندی و اخلاص داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند، مگر امام زمان (عج) به این جایگاه و مسؤلیت آدم ها نگاه می کند؟!! #شهیدمدافع_حرم_محمود_رادمهر #خاطره
فقط ده دقیقه این بچه‌ها خسته‌اند. فقط ده دقیقه براشون یه حدیث بخون تا بخوابند. شب کار بوده‌اند. این را حاجی گفت. اکبر کاراته گفت: حاجی، به‌خدا این شیخ حالا ما رو می‌کُشه! شیخ مهدی گفت: نه بابا، ده دقیقه هم کم‌تر صحبت می‌کنم. همه دورتادور سنگر نشسته بودیم و شیخ مهدی هنوز حرف می‌زد. نگاه به ساعتم کردم، چهل و پنج دقیقه بود که حرف می‌زد. بعضی از بچه‌ها خوابشون برده بود. اکبر کاراته گفت: مُردیم! شیخ مهدی گفت: تموم شد! حالا دیگر بیش‌تر بچه‌ها خواب بودند. شیخ مهدی به بچه‌ها نگاه کرد. به اکبر کاراته نگاه کرد. اکبر کاراته گفت: شده یک ساعت و پنج دقیقه. شیخ مهدی عمامه‌اش را گذاشت زمین. دراز خوابید. کتابش را گرفت روبه‌رویش و گفت: حالا که شما خوابیدید، منم خوابیدنی حرف می‌زنم! فقط من و اکبر کاراته بیدار مانده بودیم. می‌خندیدیم که حاجی داخل سنگر شد و گفت: شیخ مهدی، هنوز داری حرف می‌زنی؟! اکبر کاراته گفت: نگفتم این شیخ ما رو می‌کُشه؟ حاجی گفت: شیخ بلند شو که باید بری. اکبر کاراته گفت: کجا بره حاجی؟ گفت: تبعیدش می‌کنم به آبادان. بره یه کمی سنگ بلند کنه تا سخن‌رانی کردنو یاد بگیره! شیخ مهدی می‌رفت و می‌گفت: حیفِ من که سخن ران شما شدم! و از خنده ریسه رفت.
#خاطرات_شهدا یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم، زمستان بود و هوا به شدت سرد بود... شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت: اگر یک نفر مریض بشود بهتر از این است که همه مریض شوند... یکی یکی بچه ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد... آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود... #شهید_سیداحمد_پلارک