هدایت شده از 💢 بصیرت سایبری 💢
#تنگه_هرمز
@BASIEAT_CYBERI
#قسمت_اول
۱.تنگه هرمز چه ویژگی هایی دارد؟
۲.آیاایران ابزار لازم برای بستن تنگه ی هرمزرا دارد؟
۳.ایران چقدرمی تواند #تنگه_هرمز را بسته نگاه دارد؟
۴.آیا آمریکاتوان بازگشایی #تنگه_هرمز رادارد؟
۵.آیاترامپ که میخواهدازسوریه خارج شوددر۲سال پایانی دولتش جنگ تمام عیاری باایران راآغازخواهدکرد؟
اینها سوالتیه که این روزها به شدت ذهن مردم رو درگیر خودش کرده بیاین یک بررسی کلی انجام بدیم.
❌مسیر قابل عبور برای کشتیها و نفتکشها در باریکترین قسمت تنگه حدود ۹ کیلومتره که روزانه حدود ۱۷ تا ۱۸ میلیون بشکه نفت از این ناحیه عبور میکنه.
❌همینجا عرض کنم اون لوله کشی بود که از طریق عربستان برای دور زدن #تنگه درست شده بود کلا ظرفیت عبور ۳ میلیون بشکه #نفت رو داره که اونم با موشک قابل دسترسیه.
❌حالا بماند که حدود ۱۸ درصد از #گاز مایع جهان هم از این تنگه عبور میکنه و هیچ مسیر جایگزینی تاکید میکنم هیچ مسیر جایگزینی برای انتقال اون نیست.
ما حدود ۳۰ سال پیش با امکانات کمی که اونزمان داشتیم تونستیم نفتکش بریجتون رو بزنیم اونهم با دستور مستقیم سید علی خامنهای و فرماندهی میدانی نادر مهدوی .
❌حالا ابزاری که ما در دست داریم اول #مین گذاری گسترده تنگه با استفاده از هزاران مین دریایی هست که هر کدومشون برای از کار انداختن یک نفتکش کفایت میکنه . البته مین روبی در شرایط غیر جنگی بیش از یکماه طول میکشه.
❌بعد از اون میشه به #قایقهای_پرنده سپاه اشاره کرد که توانایی حمل موشک و راکتهای سبک رو دارند که البته به صورت انبوه دست بچههای سپاه هست.
❌گزینه بعدی #قایقهای_تندرو سپاه هستند که قادر به حمل موشک با برد ۳۰ کیلومتر هستند و براساس پلن #زنبور_سرخ که مورد توجه بسیاری از کارشناسای نظامی دنیا هم هست توانایی درگیری با ناوهای بزرگ رو هم دارند.
❌فرض کنیم موارد بالا هیچی ، ایران فقط با شلیک موشکهای کروز از خط ساحلی خودش میتونه تنگه رو به جهنمی از آتش تبدیل کنه مثل نور،قادر،قارعه،تندر،خلیج فارس و.....
موشک فرا صوت #حوت رو یادم رفت با سرعت ۱۰۰ متر بر ثانیه که اگر به سمت هدفی در ۱۰ کیلومتری خودش شلیک بشه ناو فقط ۱۰۰ ثانیه از لحظه شلیک فرصت ریاکشن داره.
❌خب بگذریم به نظرتون ما میتونیم مثلا از آذربایجان یا هرنقطه دیگه ایران #تنگه رو ببندیم؟ بله با موشک نقطه زنی مثل #خلیج_فارس یا #سجیل از هر نقطه از ایران توان منهدم کردن هر جنبندهای در تنگه رو داریم.
🔴فرض کنیم ایران اعلام کرد از ساعت ۱۲ امشب هیچ کشتی حق عبور نداره کدوم شرکتی جرات میکنه محصول و خدمه خودش رو در خطر قرار بده اونم زیر آتش سنگین ایران؟ پس اونموقع عبور اولین کشتی (فرضا با لابی و اسکورت آمریکا ) خیلی مهمه اگر عبور کنه و نزنیم که مشتمون خالی میشه. پس وقتی #تهدید میکنیم پس حتما میزنیم.
❌قیمت #نفت به طور سرسام آوری بالا میره و شاخص #بورسهای نزدک و داوجونز و... با سر سقوط میکنه پس #آمریکا مجبور به واکنش میشه وگرنه به شدت در افکار عمومی دنیا شکست خورده میشه.
#پایان_قسمت_اول
@BASIRAT_CYBERI
هدایت شده از 💢 بصیرت سایبری 💢
📣 پیوستن به FATF، #کمیته_امداد را متهم به اسپانسری #تروریسم میکند/FATF را امضا کنیم، باید #سردار_سلیمانی را به آمریکاییها تحویل دهیم
#حسن_عباسی، رئیس اندیشکده یقین:
🔺پیوستن به FATF کمیته امداد را بدلیل اینکه #روز_قدس برای فلسطینیها کمک مالی جمع آوری میکند، متهم به اسپانسری تروریسم میکند
🔺همه کشورها برای پیوستن به FATF برای خود تحفظ قائل شدند و اعلام کردند که برخی از بندها را نمیپذیرند. این تحفظ در پیوستی که در نسخه لاتین FATF وجود دارد قابل ملاحظه است. ولی در لایحه #دولت هیچ تحفظی برای ایران وجود ندارد و دولت همه بندها را بدون هیچ شرطی پذیرفته است.
🔺دولت فقط به تامین مالی پرداخته ولی به 80 درصد بقیه کنوانیسیونهای مکمل FATF که به استرداد مجرمین است، هیچ توجهی نکرده است. با این لایحه باید بخش عمدهای از بدنه #وزارت_اطلاعات، #سپاه و کمیته امداد به دولت #آمریکا تحویل داده شوند.
@BASIRAT_CYBERI
هدایت شده از 💢 بصیرت سایبری 💢
دولت #مصدق #سپاه نداشت،
#جمهوری_اسلامی هم نبود،
#هسته_ای هم نداشت،
#موشک هم نداشت،
با #حزب_الله و #حماس هم ارتباط نداشت!
فقط گفت #نفت ما حق خودمان است
و #آمریکا سرنگونش کرد!
آمریکا با #استقلال و #آزادی ملتها، دشمن است
@BASIRAT_CYBERI
هدایت شده از 💢 بصیرت سایبری 💢
🔴 وقتی#مگس مامور خدا می شود!
🔹درست است که شرایط اقتصادی خوب نیست و دشمنان برای ما نقشه ها کشیده اند ولی خداوند بر همه قدرت ها غالب می شود؛
🔹خدا کسی است که با یک #پشه #نمرود را نابود کرد و با #ابابیل لشکر ابرهه را و با باد سپاه #آمریکا را در #طبس؛ و با مگسی #یهود را؛
🔹روزی پادشاهی که یهودیان را خیلی دوست داشت به وزیرش نوشت "احص الیهود"؛ یعنی یهودیان را سرشماری کن؛ مگسی روی "ح" نقطه گذاشت و خوانده شد "اخص الیهود" یعنی یهودیان را تخته کن؛ وزیر حکم شاه را اجرا کرد و نسل یهودیان در آن شهر کنده شد.
🔹نگران نباشید خداوند از این کارها بلد است دیدید آن ها که در صددِ #بزک_کردن آمریکا بودند چطور خود و اربابشان رسوا شدند و آبروشان رفت؟ ولا یحیق المکر السیئ الا باهله!
@BASIRAT_CYBERI
💠 #غلام_سیاه_امام_حسین(ع) ✨
🔸تو #آمریکا مراسم #روضه بود ...
شب اول یه #سیاهپوست هم اومد مراسم ...
🔹براش یه مترجم گذاشتیم ...
شبای بعد همین جور هی تعداد #سیاه_پوست ها زیاد میشد تا مجبور شدیم
یه جای دیگه رو هم برا مراسم بگیریم
🔸شب آخر 150 تا سیاه پوست گفتن که میخوان #شیعه بشن!
🔹پرسیدم برا چی میخواهین شیعه بشین؟!
همه نگاه کردن به سیاه پوستی که شب اول اومده بود روضه!
🔸ازش پرسیدم برا چی شیعه؟!!
گفت شب اول یه تیکه از روضه جوانی رو خوندی!!!
🔹 #غلام سیاه #امام_حسین ....
🔸همونی که وقتی #امام_حسین سر غلامش رو گذاشت رو پای خودش، غلام سه بار سرش رو انداخت و گفت جایی که سر علی اکبر بوده جای سر #غلام_سیاه نیست!!
🔹ولی امام حسین(ع) سرش رو گذاشت رو پاهاش و جوان شهید شد!!
من رفتم و گفتم بیاید که دینی رو پیدا کردم که توش #سیاه و #سفید فرقی نداره ...
#لبیک_یا_حسین #حب_الحسین_یجمعنا
@salambarebrahimm
#کلام_شهید
#آمریکا اگر می توانست چیزی
در مقابل #شهادت قرار دهد
#پیروز می شد؛
اما هیچ #قدرتی در برابر شهادت
توان #ایستادگی ندارد.
#شهید_عبدالحمید_دیالمه🕊
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_دوم
💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند.
پارگی پهلوی رزمندهای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت #درد و خونریزی خودش از هوش رفت.
💠 دختربچهای در حمله #خمپارهای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با این #جراحت چه کند، جان داد.
صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین #روضه بود و دل من همچنان از نغمه نالههای حیدر پَرپَر میزد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد.
💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانیام برد، زنعمو اعتراض کرد :«سِر نمیکنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمیبینی وضعیت رو؟ #ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!»
و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :«#آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک میفرسته! چرا واسه ما نمیفرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!»
💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا #قاسم_سلیمانی تو آمرلی باشه، کمک نمیکنه! باید #ایرانیها برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«میخوان #حاج_قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!»
پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته #قتل_عام مردم رو تماشا میکنه!»
💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمیآمد که دوباره به سمت من چرخید و با #خشمی که از چشمانش میبارید، بخیه را شروع کرد.
حالا سوزش سوزن در پیشانیام بهانه خوبی بود که به یاد نالههای #مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بیواهمه گریه کنم.
💠 به چه کسی میشد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زنعمو میتوانستم بگویم فرزندشان #غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟
حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و میدانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمیآید.
💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز #غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم.
میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در بستر زار میزدم.
💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس میکردم #عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه نالهاش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد.
عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد.
💠 انگشتانم مثل تکهای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد.
دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.
💠 انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بیاختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.
پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.
💠 لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ #خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و #طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمیام بهجای اشک، خون فواره زد.
💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به #خدا التماس میکردم تا #معجزهای کند.
دیگر به حال خودم نبودم که این گریهها با اهل خانه چه میکند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای #داعش شهر را به هم ریخت.
💠 از قدارهکشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال #آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_چهارم
💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟»
پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که #دلواپس حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم میبرمت درمانگاه.»
💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه #خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟»
در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :«#حاج_قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری #داعشیها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.»
💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!»
اشکی که تا روی گونهام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«میخوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!»
💠 و از چشمان شکستهام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کردهام که با لبخندی دلربا دلداریام داد :«انشاءالله #محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه نالههایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است.
دلم میخواست از حال حیدر و داغ #دلتنگیاش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد.
💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانیاش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون #اسلحه بیارن!»
نفس بلندی کشید تا سینهاش سبک شود و صدای گرفتهاش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچهها #شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحههایی که #آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.»
💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسم پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت.
محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :«#سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!»
💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد.
در میان انگشتانش #نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!»
💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با #آرامشی شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟»
من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای #داعش به شهر باز شد...»
💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به #ناموسش صورت رنگ پریدهاش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.»
با دستهایی که از تصور #تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد.
💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمندهاش به پای چشمان وحشتزدهام افتاد :«انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...»
دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، بهسختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پلههای ایوان پایین رفت.
💠 او میرفت و دل من از رفتنش زیر و رو میشد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد.
عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بیحال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما #شیر دارید؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد