#باشهادت_پیشگان
💠 سردار دفاع مقدس
احمد متوسلیان
🌹جاویدالاثر
آرزو می کنم یک زمانی برسد که کربلا را آزاد کرده باشیم . موقعی که نجفمان را آزاد کرده باشیم وقتی که مدینه را مکه را و قدس عزیز را رها کرده باشیم. چرا که این اماکن نمودار سه چهره اند . کربلای ما و نجف ما در دست کافرین ٬ مدینه و مکه ما در دست منافقین و قدس عزیز ما در دست خائنین است . یعنی سه چهره ای که ما با آنها در جنگ هستیم .
📚 برشی از کتاب در هاله ای از غبار
@salambarebrahimm
کانال کمیل
#باشهادت_پیشگان 💠 سردار دفاع مقدس احمد متوسلیان 🌹جاویدالاثر آرزو می کنم یک زمانی برسد که کربل
#باشهادت_پیشگان
💠 سردار شهید دفاع مقدس
عباس کریمی
🌹 شهادت
شرق دجله - ۱۳۶۳/۱۲/۲۴
تیر خورده بود به قلم پایش ٬ رفتم تهران توی بیمارستان نجمیه بود . وقتی همدیگر را دیدیم ٬ رو کرد به من و گفت : مادر جان . گفتم : بله . گفت یک وقت گریه نکنی . توی دلم خیلی غصه خوردم اما بروز ندادم . بعدش آمد کاشان . آرام آرام موضوع ازدواج پیش آمد ٬ عباس فقط یک چیز گفت : من کارم جبهه است و نمی توانم در شهر بمانم . هرکس می خواهد دخترش را به من بدهد ٬ باید بداند که از خودم چیزی ندارم جز یک دست لباس سبز سپاه .
📚 برشی از کتاب تا آورد گاه الهاله
@salambarebrahimm
کانال کمیل
#باشهادت_پیشگان 💠 سردار شهید دفاع مقدس عباس کریمی 🌹 شهادت شرق دجله - ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ تیر خورده بود
#باشهادت_پیشگان
💠 سردار شهید دفاع مقدس
حسن باقری
🌹 شهادت
فکه - ۱۳۶۱/۱۱/۹
حسن واقعا یک رهبر بود . تعبیرم این است که او بهشتی جنگ بود . یعنی همان نقشی که مرحوم بهشتی برای انقلاب و امام داشت ٬ حسن باقری همان نقش را برای جنگ و جبهه داشت . قطعا همه فرماندهان قدیمی جنگ نظرشان این است که اگر حسن زنده می ماند ٬ در وضعیت جنگ قطعا تاثیر داشت . او پرورش دهنده همه ما بود .
▶️به نقل از حاج قاسم سلیمانی
@salambarebrahimm
کانال کمیل
#باشهادت_پیشگان 💠 سردار شهید دفاع مقدس حسن باقری 🌹 شهادت فکه - ۱۳۶۱/۱۱/۹ حسن واقعا یک رهبر بود
#باشهادت_پیشگان
💠 سردار شهید دفاع مقدس
اکبر زجاجی
🌹 شهادت
طلائیه - ۱۳۶۲/۱۲/۱۵
داشتیم با اکبر زجاجی برای سر و سامان دادن به خط چاره اندیشی می کردیم که ناگهان یک خمپاره ۶۰ کنارمان منفجر شد . با انفجار این گلوله من از ناحیه پا و اکبر زجاجی از ناحیه دست مجروح شدیم . با همان وضعیت ٬ سوار موتور تریل شدیم تا موقعیت های دیگر خط را هم بررسی کنیم . من پشت فرمان موتور نشسته بودم و زجاجی هم ترک موتور بود . بین راه رسیدیم به جایی که خیلی نزدیک سنگر دشمن بود . زجاجی گفت همین جا متوقف شو . گفتم اینجا خطر دارد . گفت چاره ای نیست باید ببینیم اینجا چه خبر است که بتوانیم کاری کنیم . ناچار موتور را نگه داشتیم . زجاجی رفت روی خاکریز تا اوضاع را ببیند . اما تک تیرانداز دشمن تیری به پیشانی اش زد .
📚 برشی از کتاب شراره های خورشید
@salambarebrahimm