مصـطفـــی
مےدانست ڪہ چه راه سختے
در پیش دارد، خستہ نمی شد!
همیشہ بہ دوستانش مےگفت:
ظهـور اتفاق مے افتد!
مهـم این است ڪہ
#ماڪجاےاین_ظهـورباشیم ...
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
شش درس از شش شهید🕊
#شهید_محمودرضا_بیضائی :
(شیعه به دنیا آمده ایم تا مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم!)
#شهید_رسول_خلیلی :
(به برادر برادر گفتن نیست! به شبیه شدنه!)
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن :
( ظهور اتفاق می افتد، مهم این است که ما کجای ظهور ایستاده ایم)
#شهید_روح_اله_قربانی :
( شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند)
#شهید_مصطفی_صدرزاده :
(سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد)
#شهید_حسین_معز_غلامی :
( در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید ..)
نثار ارواح طیبه شهدا #صلوات
خوش به حال او مادری که دغدغه اش اینه بچه ای تربیت کنه که به درد امام زمان (عج ) بخوره .
مثل مادر شهید احمدی روشن که یه مهندس برا امام زمان تربیت کرد
بعد از شهادت مصطفی ازش پرسیدن :
حالا که بچه ات شهید شده می خوای چیکار کنی ؟
دست زد روی شونه نوه اش و گفت :
❣یه مصطفای دیگه تربیت میکنم❣
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷
کانال کمیل
با یکی از دوستانش قرار گذاشته بودند؛ یک قرار خدایی ھر وقت درس می خواندند، میگفتند یاکریم؛ الوعد
میگفت دوست دارم سه تا بچه داشته باشم و اسم دومیشو بذارم عباس...
بعد میگفت ابوالفضل بذاریم یا عباس؟!
یه خورده مکث میکرد دوباره میگفت نه عباس!!
بعد یه بغضی ته گلوش مینشست...
به حضرت عباس علیه السلام علاقه ویژه ای داشت.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🕊🌷
فرازی از وصیت نامه
خداوندا؛ ما را حسینی آفریدی...
ما را حسینی زنده بدار...
و ما را به حق حسین علیه السلام به شهادت برسان...
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🕊🌹
شادی روح بلندشان صلوات
👌 یه تنه یه گردان بود...
🌷 دانشگاهش تموم شده بود و از آلمان چند تا دعوت نامه بورسیه تحصیلی براش اومده بود...
همان ایام بود که آقا تو یکی از سخنرانی هاش گفتند باید به سمت غنی سازی اورانیوم و انرژی صلح آمیز هسته ای بریم.
تا این رو شنید، دست رد زد به سینه همه دعوت نامه ها و خارج رفتنها.
موند پای کار کشور امام زمان...
گفت: کشور مرتضی علی و شیعه خانه امام زمان نباید چند سال دیگه دستش دراز باشه پیش بیگانه...
رفت و با خون دل، تاسیسات هستهای نطنز رو راه انداخت...
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🕊🌹
ماشین سازمان در اختیارش بود، من هم سوار میشدم و با هم میآمدیم طرف تهران. عقب نشسته بود و با لب تاپش کار میکرد. رادیو را روشن کردم. از پشت زد به شانهام. «آقا، این رادیو مال شما نیست. این ماشین دولته، صداش هم مال دولته، تو که موبایل داری، هدفون بذار توی گوشت، گوش کن.» از این تذکرها که میداد، به شوخی بهش میگفتم:«مصطفی با این کارها شهید نمیشوی.» میگفت:«اتفاقا اگر مراقب این چیزها باشی، یک چیزی میشوی.»
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🕊🌹
از آدمهای سیاسی کشور زیاد انتقاد میکرد. میگفت: فلان کار اشتباه بوده، فلان کار درست بوده. بهش میگفتم: تو که هیچکی رو نذاشتی بمونه، آخر سر طرفدار کی هستی؟ میگفت: فقط آقا؛ هر چی آقا بگه. گاهی وقتها که دلش میسوخت میگفت: آرزوم اینه سرم رو بذارم روی سینهی آقا و دردِدلهایی رو که نمیتونم به کسی بگم، بهش بگم.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🕊🌹
همه منتظر بودند ببینند حال مادر شهید چطور میشود، بی تاب میشود
گلهای؟ حرفی؟
اما مادر مصطفی چیزی نگفت و محکم ایستاده بود.
پرسیدند:
حالا شما چه میکنید؟
به علیرضا نوهاش اشاره کرد و گفت:
مصطفایی دیگر تربیت خواهم کرد...
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🕊🌹