کانال کمیل
#شهید_زین_الدین🕊🌹 چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم حاج اقا هم خونه نبود، از بچه ها هم که خبری ند
چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی بال درآوردند..
دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن:
"فرمانده آزاده آمادهایم آماده"
هر کسی هم که دستش به مهدی می رسید امان نمی داد شروع می کرد به بوسیدن
مخمصه ای بود برای خودش..
خلاصه به هر سختیای که بود از چنگ بچه های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه
از این همه ابراز محبت خوشحال باشد
با چشمانی پر از اشک
به خودش نهیب میزد:
مهدی..
خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن تو هیچی نیستی..
تو خاک پای این بسیجی هایی..
#شهید_مهدیزینالدین🕊🌹
چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی باݪ درآوردند، دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن:
"فرمانده آزاده آمادهایم آماده!"
هر کسی هم که دستش به مهدی می رسید
امان نمیداد شروع میکرد به بوسیدن
مخمصه ای بود برای خودش خلاصه به هر سختی ای که بود از چنگ بچه هایِ بسیجی خلاص شد
اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد
با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می زد:
مهدی..!
خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن تو هیچی نیستی تو خاک پایِ این بسیجی هایی...
#شهید_مهدیزینالدین🕊🌹
من آن چیزی را می خواهم و به آن راضی هستم که خدا دوست دارد و به آن راضی است...
#شهید_مهدیزینالدین 🕊🌹
من آن چیزی را میخواهم و به آن راضی هستم که خدا دوست دارد و به آن راضی است...
#شهید_مهدیزینالدین🕊🌹