TMP_w2NNV1_41271134.mp3
6.58M
💠 الهی چشات پر از غم نشه آقا
💠 شور بسیار زیبا در مدح نائب المهدی (عج) امام خامنه ای
🎤🎤 جواد مقدم
🇮🇷 #نهم_دی #فتنه
🌹سلامتی رهبر عزیزترازجانم #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
enghelabi.mp3
5.51M
▫️نگاه من به کربلاست...
▫️مرید عباسم هنوز....
▫️یه لحظه کوتاه نمیام...
▫️رو #فتنه حساسم هنوز....
🎤سیدرضانریمانی
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
امام صادق (علیه السلام)، درباره شدت#فتنه های زمان غیبت فرمود؛
♦️و اللَّهِ لَتُمَحَّصُن؛
♦️و اللَّهِ لَتُمَیَّزُنَّ؛
♦️و اللَّهِ لَتُغَرْبَلُنَّ؛. .
♦️حتَّى لَا یَبْقَى مِنْکُمْ إِلَّا الْأَنْدَر
.
◀️به خدا سوگند شما خالص می شوید. .
◀️به خدا سوگند شما از یکدیگر جدا میشوید. .
◀️به خدا سوگند شما غربال خواهید شد. .
◀️تا اینکه از شما شیعیان باقی نمیماندجز گروه بسیار کم و نادر..
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هشتم
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کانال کمیل
یه #سوال دارم! چرا حضرت رسول، توی مکه امیرالمومنین رو به عنوان وصی معرفی نکردند؟! اونجا که هم جمعی
#جواب:
اولاً: پیامبر مطیع و مامور فرمان خدا و ابلاغ وحی هستش!
تا زمانی که وحی نازل نشده و فرمان الهی صادر نشده پیامبر اجازه چنین کاری رو نداشتن!
و میبینیم که وحی در #غدیر_خم بر پیامبر نازل شد!!
دوماً: پیامبر از ابتدا هدف انجام این حج رو، اموزش احکام و اعمال و مناسک حج اعلام کرده بودن!!
حالا فکر کن اونجا یهو بیاد بحث جانشینی مولا رو مطرح کنه!
سوماً: حرمت خونه خدا و اعمال عبادی حج اونقدر مهم بود که توی اون زمان، بهتر بود فقط و فقط به این امور عبادی و... پرداخته بشه و دل و جان مسلمونا فقط معطوف به خدا باشه.
چهارماً: که خیلیم مهمه!!
فتنه ها همیشه از مدینه شروع میشد!!
حتی روایت میگه توی غدیر خم حضرت رسول فرمودن من دارم میبینم که #فتنه ها چون باران از لا به لای خانه هایتان (مدینه) میبارد
پس حرف گوش نکنا و خرابکارا تو مدینه بودن!!
و إلا مردم مکه و یمن و فلان که مطرح نبودن...
تذکر همیشه برا اوناییه که اهل غفلت و کارشکنی هستن!!
کانال کمیل
#مستند عابدان کهنز چهره های آشنایی رو تو این مستند میبینید و درس خوبیه واسه هممون... مصطفی سجاد
49.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مستند عابدان کهنز
چهره های آشنایی رو تو این مستند میبینید و درس خوبیه واسه هممون...
مصطفی
سجاد
امیرحسین
و...😔
#حتماببینید😉
🎥قسمت دوم
#فتنه۸۸
#ادامه_دارد...
وقتی پیکرش رو از سوریه آوردن قابل شناسایی نبود ، پدرش از روی ضربههای چاقویی که در #فتنه۸۸ روی بازوی چپش بود ، هویت رسول رو تایید کرد…
#شهیدرسولخلیلی🕊🌹