#دوست_دارم_مثل_توباشم❤️
🌸در روزهای اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهیم گفتم؛ برادر هادی، #حقوق شما آماده است و هر وقت صلاح بدانی بیا و بگیر. خیلی #آهسته گفت: شما ڪی میری تهران!؟ گفتم: آخر هفته
🌸گفت: سه تا #آدرس رو می نویسم، تهران رفتی حقوقم رو در این #خونه ها بده! من هم این ڪار را انجام دادم.بعدها فهمیدم هر سه، از خانواده های #مستحق و آبرو دار بودند.
📚سلام بر ابراهیم1
❤️ @SALAMbarEbrahimm
#گاهی دلتنگ که میشوی
حال ذکر و دعا هم که نداری
در مسجد بشین
سکوت کن و فارغ شو از تمام هیاهوهای شهر و رنگارنگی هایش
با صوت "قرآن کریمش" به داد دلت
خواهد رسید
گاهی کمی سکوت کن تا "صدایش" را
بهتر بشنوی
هدایت شده از همسفرتاخدا
فراز نور - عبدالباسط.mp3
5.48M
شبتون آروم با نوای قرآن که آرامش بخش دل هاست❤️
1_29953093.mp3
3.16M
#روایتگری
شهید مدافع حرم رسول پورمراد
🌷تولد : 26 اسفند 1367
🌷شهادت: 20 مهر 1394
🌷محل شھادت: حلب، سوریه
#تمنای_شفاعت_محضر_حضرت_ارباب_ع😔
@SALAMbarEbrahimm
#سلام_برابراهیم
#راوی: "حسين الله كرم"،اكبر نوجوان
#شکستن_نفس
ابراهیم کارهای عجیبی را انجام ميداد که هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زمانی که خیلی بین بچهها مطرح بود.
یکبار در تهران باران شدیدی باریده بود و خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند نفر از پیرمردهائی که میخواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند که چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید، پاچه شلوار را بالا زد و با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
@SALAMbarEbrahimm
📚برگرفته از کتاب سلام برابراهیم
☘ در حیرتم از "خلقت آب"
🌹اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب می گردد.
اگر با آتش تماس بگیرد، آن را خاموش میکند.
🌹اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آن را تمیز می کند.
اگر با درخت همنشین شود، آن را شکوفا می کند.
🌹اگر با آرد هم آغوش شود، آن را آماده طبخ می کند.
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد می شود.
🌹دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده وتأثیرپذیر است، ودرتنهایی مرده و گرفته است.
🌹با یکدیگر بودن های تان را قدر بدانید
#اعجوبه_ریش_خرمایی!
🌷فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟ گفتيم: «مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.» و از او خواستم گزارش آخر رو بده. مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده ی زرباطیه به بدره گذاشت. و....
🌷....و مفصل گفت که: فرمانده تیپ عراقی کی میاد و کی می ره و حتی اینکه تا کجا اونو با سواری می آرن و بقیه ی مسیر رو تا خط با جیپ و نفربر فرماندهی. فرمانده قرارگاه باورش نمی شد که علی و بچه هاش ظرف یک ماه، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند!!!!
🌹خاطره اى از شهید علی چیت سازیان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#زنده_زنده_سوخت
اما آخ نگفت😔
شهید سید_مرتضی_آوینی:
حسین_خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش می سوخت.
فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!
من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را بر می داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
*تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد.
@SALAMbarEbrahimm
🌹رفقا شهدا خیلی به گردن ما حق دارن، نکنه بجای #رهرو بودن فقط #شرمنده باشیم...
❤️شادی ارواح طیبه ی شهداصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم