همزاد كویرم تب باران دارم
در سینه دلی شكسته پنهان دارم
در دفتر خاطرات من بنویسید
من هر چه كه دارم از شهیدان دارم...
🌹ارسالی شما 👇
#طریقه_آشنایی
کانال کمیل
همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلی شكسته پنهان دارم در دفتر خاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از
سلام
امشب هم ساعت داره از23میگذره و نزدیک میشه به دوازده..
چن شبه از صبح تا شب تو دفتر بسیج میدویم خسته و بیحال میرسیم خونه.فقط وقتی تو ماشین ایم میام میگم برسم خونه میخوابم.اما از استرس خوابمون نمیبره و میشه ساعت یک.امشب هم فکر کنم از همین شبای تکراریه...حکایت این روزا فرق میکنه،آخه شروع کردیم واسه کارای راهیان نور.ما بچه ها رو برای آخرای اسفند میبرم اما کاراشو الان شروع کردیم.این استرس هم به خاطر دعوتیای شهداست.چون من عمر زندگیمو از شهدا گرفتم.یه روز خواستم همه چی و تموم کنم اما شهدا به دادم رسیدن...این شد معجزه من.با کلی مسخره بازی رفتیم راهیان نور.تو راه همه شر بازی درآوردیم اما الان از شهدا معذرت میخوام.😔😔😔
خلاصه پک فرهنگی ما دراومد شهید ابراهیم هادی.مسئول اتوبوس گفت پکت چه شهیدیه؟گفتم ابراهیم هادی.یه نگاه سنگینی بهم انداخت.گفت آقا ابراهیم آدمای خاص رو انتخاب میکنه.سنگین تر نگاش کردم آخه شاید حرصشو داشتم پوزخندش زدم گفتم آره جون خودت...😒😒😒
اومدیم تو مناطق.یه حسی داشتم.قلبم سنگین بود.بغضم نمیترکید.خسته شده بودم از این حالم.شب شد.بعد نماز مغرب تو شلمچه سخنرانی حاج حسین یکتا بود...😔😔😔
تازه فهمیدم شلمچه یعنی چی...آخه قبلش دیدم بچه ها هعی میگن شلمچه،میگفتم ای بابا جمعش کنید.فکه طلائیه اروند چه فرقی دارن.همه یکی اند.😔😔😔
من اون شب فهمیدم شلمچه یعنی چی...جلسه که تموم شد جز آخرین نفرای بودم که تنها داشتم میومدم بیرون.گاهی چشام تار میدید میگفتم شاید به خاطر اینه که چشام ضعیف تر شده...افتان و خیزان اومدم تو اتوبوس،حس کردم خوابم میاد.چشمام که بسته شد بهم ریختم...کامل بهم ریختم.اونجوری که دوستم میگفت تو امبولانس پرستار گوشی موبایلشو جلو بینیت گرفته بود که ببینه نفس میکشی یا نه...تنها چیزی که یادمه و با اشک به رفیقم گفتم،این بود.میدونستم حالم بده و میترسیدیم.چون هیچ کنترلی رو خودم نداشتم.فقط حس میکردم یه جوونی پائین پام نشسته با لباسای خاکی.شاید باورتون نشه ولی من با همه وجودم آقا ابراهیم هادی رو اون لحظه حس میکردم...من تا رسیدن به بیمارستان خرمشهر آقا ابراهیمو حس کردم😭😭😭
امشب اینو نوشتم چون روتختم رو به روی صورتم عکس آقا ابراهیمو زدم.داشتم به چشماش نگاه میکردم و التماسش میکردم.گفتم ما دو سال پیش دیدیمتون و مسیر زندگیمون عوض شد.حداقل تو این چند شب بیایید تو خوابمون.توی این هوای سنگین آلوده از گناه شهر برا نفس کشیدن به نگاه گرم و پر از خیرتون محتاجیم😔
کانال کمیل
سلام رفقا🌹 ان شاءالله امشب نفر اول رو تیم پشتیبانی کانال کمیل مشخص میکنه و به رسم یادبود هدیه ای خی
رفقا ما منتظر نظرات تیم پشتیبانی هستیم تا نفر اول رو مشخص کنیم
اما دوتا از بزرگواران هنوز اعلام حضور نکردن ، ان شاءالله این دوتا بزرگوارهم به دلنوشته های منتخب خودشون رای بدن نتیجه رو اعلام میکنیم
از طرفی رای گیری تا الان تقریبا برابربوده ، چنتا از دلنوشته ها رای هاشون کاملا مساویه و نمیشه نتیجه نهایی رو قبل از اتمام رای گیری اعلام کرد
بابت بدقولی شرمنده ایم عزیزان🌹
نهایت تافردا ظهر نتجیه رو اعلام میکنیم
به بزرگواری خودتون مارو ببخشید❤️
#شبتون_شهدایی🌷
هدایت شده از سلام برابراهیم
j001.mp3
5.97M
کانال کمیل
رفقا ما منتظر نظرات تیم پشتیبانی هستیم تا نفر اول رو مشخص کنیم اما دوتا از بزرگواران هنوز اعلام حض
سلام ظهرتون بخیر☺️
دوستان همینطور که گفتیم رای گیری دلنوشته ها کاملا برابر ادامه داشت! تا رای گیری نهایی که بازهم دوتا دلنوشته رای هاشون کاملا برابره😐
البته عادیه ، هر دلنوشته ای به دل میشینه❤️
خب مثل اینکه قسمت شد هردو بزرگوار بعنوان نفر اول مشخص بشن🌹
شماره 2⃣1⃣و 9⃣
🌹از همراهی همه عزیزان متشکریم و امیدواریم این همراهی ها در آینده ادامه داشته باشه حتی اگه مسابقه ای درکار نباشه😉
التماس دعا ، یاعلی مدد
❗️شهید مدافع حرمی که هم در سوریه دفن است و هم ایران !
☑️روایت رویای صادقه همسر شهید مدافع حرم " ایمان خزایی نژاد "
🔶من 4 روز قبل از شهادتش خواب دیدم روی گوشی خودش که دست من بود و همیشه به این شماره تماس میگرفت پیام اومد.
پیام از یه شماره نا آشنا بود که به اسم ذخیره نشده بود پیام رو باز کردم داخل صفحه فقط یه خط نوشته بود: شهادتت مبارک!
🔸دو روز بعد از این خواب با من تماس گرفت. خیلی خوشحال بودم که خوابم رویای صادقه نبوده و ایمان سالم هست.
آخرین تماسش دو روز قبل از شهادتش بود هر موقع زنگ میزد من با نگرانی بهش میگفتم مواظب خودت باش شهید آوردند،
💠در سوریه ایمان به دوستانی که مداحی میکردند میگه برایم روضه حضرت ابوالفضل(ع) بخونید و بهشون میگه برایم دعا کنید؛ اگر قرار هست شهید بشم یا به روش آقا ابوالفضل(ع) یا به روش سرورمون آقا امام حسین(ع) یا به روش خانم فاطمه زهرا(س)
ایمان به سه روش شهید شد: دستی که عبارت یا رقیه روی اش نوشته شده بود مثل آقا ابوالفضل(ع)
قسمتی از گردنش مثل سرورمون آقا امام حسین(ع)
و قسمت اصلی جراحت ایمان پهلو و شکم بود؛ مثل خانم فاطمه زهرا(س)
که بعد از برگرداندن پیکر مطهرش متوجه میشوند یک قسمت از بدنش جا مانده که آن را همان جا در سوریه تپه العیس دفن میکنند.
🕊۲۳ آبان ماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم "ایمان خزایی نژاد"
کانال کمیل
شرکت کننده شماره 9⃣ خیلی ها با یادت آرامش میگیرند من هم یکی از همان خیلی ها..... #شهید #مدافع_حرم_س
🌹ایشون یکی از نفرات منتخب هستن
پایان متنشون نوشته #خادم_نوشت
سوتفاهم پیش نیاد رفقا!! ایشون خادم کانال زیر هستن ، نه از خادمین کانال کمیل
@sarband25
#شهدا_با_معرفتند‼️
نشان به آن نشان ، هنگامی که پایمان لغزید در جاده تاریک گناه ، آنها بودند که نور هدایت شدند و نجاتمان دادند ...
#شهدا_با_معرفتند‼️
پا که در مقتلشان بگذاری قسمشان بدهی به رفاقتشان...
یقین داشته باش،حاضرند باز هم تا پای جان بروند تا تو جان بگیری...
#شهدا_با_معرفتند‼️
نشان به آن نشان ، خونشان جاری شد ، تا رشد کنیم ، آماده شویم ، سرباز شویم و جاری...
#شهدا_با_معرفتند‼️
نشان به آن نشان که ، قتلگاهشان ، محل نزول فرشتگان آسمان است و محل استجابت دعاها ...
یقین کنیم ...
اگر بودند ...(که هستند!)
باز هم ...
می رفتند ... می ایستادند ...
می جنگیدند... (که میجنگند!)
خون می دادند ...
تا ما ...
بایستیم ... بجنگیم ..
و یاور امام باشیم ...
#دلتنگ_غروب_طلائیه
#يك_ساعت_بعد....
🌷از کربلای ۴ برگشتیم، هیچ کس دل و دماغ برگشتن نداشت. جعفر مثل همیشه خندان و پر روحیه بود. خودش را از مایلر ها بالا می کشید و کمک می کرد بچه ها سوار شوند. توی مسیر فشرده بین نیروها نشسته بودیم. گفت مهدی برسیم معاد می دونی چی می چسبه؟ گفتم ۴۸ ساعت خواب! گفت نه، سه روز مرخصی. فهمیدم دلش برای دیدن پسر چند ماهش، محمد مهدی تنگ شده!
🌷بیست روزی گذشت. با جعفر توی یکی از سنگرهای پنج ضلعی منتظر نشسته بودیم تا با بابا علی و ناصر ورامینی برای شناسایی بریم سمت نهر هسجان. من نشسته بودم، جعفر دراز کشیده و سرش را گذاشته بود روی پام و می گفت: چه حالی میده، سرت را بذاری روی پای رفیقت حرف بزنی. حالا این، این دنیاست. فکر کن، اون طرف که رفتیم، چشم باز کنی ببینی سرت روی پای اباعبدالله (ع) است!
🌷....یک ساعت بعد بود. توی آمبولانس. سر جعفر روی پام بود. خون زیادی ازش رفته بود. مرتب می گفت یا فاطمه (س)، آثار فراق، دلتنگی، شادی و وصال تو صورتش بود.... کاری از دستم بر نمی آمد؛ جز نگاه کردن به آن چهره نورانی که نفس به نفس به دلدار می رسید....
🌹 شهید جعفر عباسی، معاون گردان امام مهدی (عج)، شهادت: ٢٥/١٠/١٣٦٥، شلمچه
راوی: رزمنده مهدی امینی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی وقت ها که #بغض ها بر دلت سنگینی می کند!
و دل #محرمی را نمی یابی؛
.
شاید اگر چشمانت را ببندی و در کنج خاکریزی از خاکریز های؛
#شرهانی یا #شلمچه بیتوته کنی!
کمی آرام شوی...
🌹یادش بخیر آن جبهه های نور😔
@SALAMbarEbrahimm
شهید محمدامین کریمیان. طلبه بود. مسلط به زبان انگلیسی. بورسیه تحصیل در فلسفه غرب دانشگاه آلمان نیز پذیرفته شده بود، بارها از او خواستند که برای تبلیغ به کشورهای انگلیسی زبان برود. قبول نکرد گفت به زبان عربی هم مسلط هستم، مرا به سوریه یا لبنان بفرستید. بعنوان مبلغ به سوریه اعزام شد و گرفت آنچه را که می خواست.... قسمتی از وصیتنامه: "من از این دنیا با همه زیباییهایش میروم. همه آرزوهایم را رها میکنم اما به ولایت و حقانیت علی بن ابیطالب و خداوندی خدا یقهتان را میگیرم اگر امام خامنهای را تنها بگذارید..."
#امام_خامنه_ای
#محمد_امین_کریمیان