eitaa logo
کانال کمیل
6.1هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه به همه می گفت که یک روزی می رسد من می روم و #شهید خواهم شد🕊 و شما اسم کوچه را به نام من تغییر خواهید داد!👌 ولی همه می خندیدند و حرفش را باور نمیکردند!! ولی همه‌دیدند که آن روز فرا رسید و همانطور شد که میگفت...💔😔 #شهید_مدافع_حرم #حاج‌عبدالرحیم_فیروزآبادی🌹 ▪️ @SALAMbarEbrahimm
✨شیخ‌رجبعلی‌خیاط (ره):✨ اگر مواظب دلتان باشید، و غیر خدا را در آن راه ندهید، آنچه را دیگران نمی‌بینند شما می‌بینید، و آنچه دیگران نمی‌شنوند شما می‌شنوید
🌺شهید ابراهیم هادی میگفت: حریم زن با چادر حفظ میشه. همچنین اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم رو حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر میشود بله ! طبق آیه های قرآن و فرمایشات ائمه ی معصومین و حضرت زهرا علیه السلام ⬇️ 💠 بهترین زنان کسانی هستند که خود را از نامحرم مستور نگه می دارند و تقوا پیشه میکنند و نزدیک بهم نمی شوند و هیچ مراوده ای با هم ندارند و قلب خود را بیمار و گرفتار هوس نمی کنند و تنها درحد ضرورت و اختصار آن هم خیلی کم که اصلا به چشم نمی آید ارتباط می گیرند. تا به آن سعادت جاودانه که در دنیا و آخرت از آن نام بردند ؛ برسند شادی روحش 🌹
! 🌷بعثی‌ ها همیشه سعی می‌ کردند سرباز‌ها و درجه ‌دار‌هایی را به اردوگاه ‌ها بیاورند که از ما کینه داشته باشند و نتوانیم باهاشون ارتباط برقرار کنیم. یکی از نگهبان ‌ها، اسمش کاظم بود. شیعه بود. یک برادرش توی جبهه کشته شده بود و دو تای دیگر هم، توی ایران، اسیر بودند. 🌷روزی که حاج ‌آقا را آوردند اردوگاه، با بی‌ رحمی حاجی را شکنجه کرد. بچه ‌ها، پشت پنجره ‌ها ایستاده بودند و بلند‌ بلند گریه می‌ کردند. سر تا پاى حاجی غرق خون شده بود. بعد از آن، هر وقت کاظم از جلوی حاج ‌آقا رد می‌ شد، حاجی بلند می‌ شد و به‌ او سلام می‌ کرد. کاظم هم سعی می‌ کرد مدام از جلوی حاجی رد بشود. 🌷چند ماهی گذشت. یک روز حاج‌ آقا رفت لباس‌ هایش را بشوید. کاظم هم دنبالش رفت. کنارش ایستاد و حین شستنِ دست‌ هایش شروع کرد با حاج‌ آقا صحبت ‌کردن. چند روز بعد، باز هم این کار را تکرار کرد. یک روز، وقتی کاظم کارش با حاج‌ آقا تمام شد، رفتیم پیش حاجی. گفتیم:.... 🌷....گفتيم: چى مى گه؟. _کی؟ _کاظم دیگه. مثل این که دست‌ بردار نیست. _کاظم هم بنده خداست. اصرار کردیم. گفت: کاظم شیعه است، می‌ آید سئوالهاى شرعیش را می‌ پرسد. روزی که داشتند حاج ‌آقا را از اردوگاه می‌ بردند، یکی که بیشتر از همه ناراحت بود، کاظم بود. گریه می‌ کرد. حاج‌ آقا که.... 🌷....حاج آقا كه سوار شد، کاظم رفت طرف فرمانده. چیزی بهش گفت. از فرمانده‌ ش خواسته بود اجازه بدهد همراه حاج ‌آقا برود، به بهانه جلوگیری از فرار حاجی. ولی در اصل برای اینکه یک روز دیگر با او باشد. بعدها، باز هم حاج‌ آقا را دیدیم. اما هیچ‌ وقت نگفت بینشان چی گذشت که کاظم اینقدر عوض شده بود. 🌹به ياد سيد اسرا مرحوم حاج آقا على اكبر ابوترابى راوى: آزاده سرافراز سعید اوحدی
وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم... میگفت: "جااان دل هادی...؟ چیه فاطمه...؟ چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود... فقط اشک میریختم و ناله میزدم... دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن... از دل تنگیم گفتم... از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش... نوشتم "هادی... فقط یه بار... فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..." نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم... بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم... دیدمش… با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد... صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم... "جاااان دل هادی...؟ چیه فاطمه…؟ چرا اینقده بیتابی میکنی...؟ تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای...
✅ سه شهید در یک قاب 🌺 تصویری دیده نشده از ابراهیم در کنار شهید کلهر و شهید علی اوسط قرنهاست زمين انتظار مردانی اين چنين را می کشد تا بيايند و کربلای ايران را عاشقانه بسازند و زمينه ساز ظهور باشند. آن مردان آمدند و رفتند ،فقط من و تو مانديم و از اين جريان چيزی نفهميديم. شهيد آوينی
بهمن ماه بود، شش روز از آخرین اعزامش می گذشت. هادی به همراه بقیه مدافعین حدود 20 کیلومترجلوتر از حرم می ایستادند و شبها را برای استراحت به حرم باز می‌گشتند. یک روز ظهر هادی به همراه 20 نفر یک جا مشغول مبارزه بودند و تنها ایرانی آنها هادی بود. یکی از ماشینهای عراق به دست داعش افتاده بود. آن ماشین را بمبگذاری می‌کنند و می آیند تا عملیات انتحاری انجام دهند. وقتی نیروهای عراقی متوجه میشوند، سه تا آرپی جی به سمت ماشین شلیک میکنند اما چون ماشین ضد زره بوده آرپی جی ها به آن صدمه نمی رساند. ماشین به سمت نیروهای عراقی می آید و خود را منفجر می کند و هادی به شهادت می‌رسد. #هادی_ذوالفقاری
سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم "مشتی خاک" که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه یا "سنگی" در دامان یک کوه یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس شاید "خاکی" از گلدان‌ یا حتی "غباری" بر پنجره اما مرا از این میان برگزیدند : برای" نهایت" برای" شرافت" برای" انسانیت" و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای : " نفس کشیدن " " دیدن " " شنیدن " " فهمیدن " و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید من منتخب گشته ام : برای" قرب " برای" رجعت " برای" سعادت " من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده: به" انتخاب " به" تغییر " به" شوریدن " به" محبت " وای بر من اگر قدر ندانم… ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
🌷در بحبوبه جنگ و درگیری‌ های کردستان و درست زمانی که محمود کاوه تصمیم قطعی خودش را مبنی بر حمله به خطوط نبرد عراق و درگیری همزمان با گروهك ‌های تروریستی کومو‌له و دمکرات گرفته بود فرصتی پیش آمد و رفتم پیشش، گفتم: «آقا محمود وضعیت من را که می‌ دانید، متاهل شده ‌ام و بالاخره تعهداتی دارم. از وقتی همسرم را به ارومیه آورده ‌ام دائماً خودم درگیر عملیات ‌های پی‌ در‌ پی شدم و این رسم همسرداری نیست، بنده خدا از ترس اینکه مبادا چه اتفاقی در عملیات بیفتد دچار وضع روحی خوبی نیست حداقل اجازه بدهید من مدت کمی در کنارش باشم.» 🌷کاوه وقتی شنید ابتدا به دلیل شرایط بحرانی مخالفت کرد، اما با زحمت مدت کمی مرخصی گرفتم.... یک روز کاوه به من و چند تا از بچه ‌ها گفت آماده بشوید برویم داخل شهر گشتی بزنیم؛ امری که خیلی کم اتفاق می‌ افتاد، با همان لباس فرم که از او سبز بود و از ما خاکی. البته بیشتر هدفش این بود که برخورد مردم را متوجه شود. 🌷چند نفری راه افتادیم داخل شهر تا اینکه به یک مغازه عطرفروشی رسیدیم و آقا محمود وارد مغازه شد و بعد از سلام و علیک از مرد فروشنده سراغ عطرهای مشهوری را گرفت و خریداری کرد. ما مانده بودیم کاوه که اهل عطر نبود و وقت خود را دائم در جبهه و درگیری می‌ گذراند، چرا چنین عطرهایی خرید؟! پس از آنکه فروشنده هر دو عطر را برایش بسته بندی و تزئين کرد، آمد پیش من و عطرها را داد و گفت: «این هدیه از طرف من به شما و همسرتان است. به ایشان بگویید ما را حلال کنند که در این مدت بابت مسائل عملیات ‌ها و دوری از تو سختی و مرارت کشیده است.» 🌷....الان که دارم این خاطرات را بازگو می کنم بغض کردم و‌گریه ‌ام گرفته. هنوزم که هنوزه، پس از گذشت این همه سال من و همسرم آن شیشه ‌های عطر که هدیه شهید کاوه بود را نگه داشته ‌ایم. 🌹 به ياد فرمانده ، شهيد محمود كاوه راوی: رزمنده دلاور جواد نظام ‌پور منبع: سايت كيهان
نه ! اما زیباست ... و ، خالق ِ این ...
کانال کمیل
⬇️#گناه_جلوی_خدا ⬇️ @salambarebrahimm 💠 از خیلی از ماها اگه بپرسن از خدا بیشتر می‌ترسی یا از پدر
⬇️ ⬇️ @salambarebrahimm 💠میگن می‌خواهی خدا باهات حرف بزنه قرآن بخون و اگه می‌خواهی با خدا حرف بزنی نماز بخون. خدا این قدر مهربونه که روزی پنج بار وقت تعیین کرده بریم باهاش حرف بزنیم، تازه اگه بخواهیم بیشتر هم می‌تونیم بریم پیشش. اما بعضی‌ها همون پنج بار هم این قدر بی حال می‌رن پیش خدا که حال اطرافیان رو هم می‌گیرن. طرف با قیافه در هم و لباس نامرتب شروع می‌کنه به نماز، وسط نماز هم هی با خودش یا لباسش ور میره تا زودتر ملاقات با خدا تموم بشه. خدا در مورد این آدم‌های تنبل گفته: 🔻وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی🔻 وقتی که برای نماز بلند می‌شوند با تنبلی بلند می‌شوند 📔بخشی از آیه ۱۴۲ نساء
گم‌ شده‌ایم‌....!! نمی‌دانم‌ آخر‌ این‌ زندگی به‌ کجا‌ خواهد‌ رسید !!! دنیا‌ پر‌شده‌ از آدم‌هایی که‌ راهشان‌ را‌ گم‌ می کنند‌.... نه‌ می‌توانند‌ خبر‌ دهند؛ نه‌ آدرس‌ بگیرند !! وَالْعَصْرِ إِنَّ‌ الانْسانَ‌ لَفی خُسر...