eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
851 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
چیزی که باعث شــرمندگی و خجالت‌زدگی ما می‌شود، این است که امام زمــان (عج) همه چیــز را می‌داند و همه چیز را می‌شــنود. ایشان عیــن الله ناظره هستند. - آیت الله بهجت -
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 توی دعوا این طوری حالش رو بگیر! 🔰حجت‌الاسلام_شجاعی . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : اشکی که گوشه ی چشمش نشسته بود رو با سر انگشتانش گرفت و گفت : مریم جان امروز شنیدم که زینب مامان صدات می‌کنه ... و بلافاصله بغضش سر باز کرد و گریه‌ ش گرفت ، سرمو که بلند کردم دیدم رضوان و راضیه و دخترخاله‌هاشو زن داییش هم گریه می‌کردند ، چشمم افتاد به آقا مجتبی که اشک تو چشماش جمع شده بود ، خودمم حال بهتری نداشتم ی کم که خاله به خودش مسلط شد گفت : وقتی زینب ، مامان صدات کرد تنم لرزید ... تازه یاد حرف خواهرم افتادم و رفتم این سینه ریزو از کمدم درآوردم که برسونم دست صاحب اصلیش ، بگیر عزیزم اینو خواهرم برای تو فرستاده دستمو گرفت و گذاشت کف دستم ؛ دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرمو گریه م گرفت وسط گریه کنون امیرحسین و بقیه هم رسیدند آقا میثم با تعجب به همه نگاه کرد و گفت چی شده روضه گرفتید ؟ امیرحسینم هاج و واج نگاه میکرد و خاله صفیه گفت : نه خاله جان امانت مادرتو رسوندم دست صاحبش و بعدش این شد که می‌بینید خواسته ی مادرشونو براشون تعریف کرد و امیرحسین کنارم نشست و همونطور که سرش پایین بود آروم طوری که من بشنوم گفت : پس خدا تو رو با دعای مادرم بهم داده !!! نگاهش کردم ، و سرشو بلند کردو غمگین به چشمام خیره شد یواش یواش آقا میثم و آقا پیام شروع کردن به شوخیو جو عوض شد اذان که شد بلند شدیم برای نماز و بعدش تو اتاق موندم و شروع کردم به خوندنِ سوره ی یاسین ، دلم می‌خواست بچه‌م با برکت آیه به آیه های قرآن جون بگیره ، وقتی تموم شد سجده ی شکری به جا آوردم و چادر و روسریمو مرتب کردم و رفتم بیرون احساس کردم جو خیلی سنگینه و به غیر از صدای بچه‌ها که از حیاط میومد کسی چیزی نمی‌گفت امیرحسین ، زینبو بغل کرده بود و امیرمحمدم کنارش نشسته بود چرا به نظرم خیلی عصبی و کلافه بود؟ اتفاقی افتاده بود انگار !!! ماشالله اونقدر خونشون بزرگ بود که اتاقی که نماز خوندم خیلی از پذیرایی دور بود و نفهمیدم چه خبره ، وقتی رفتم جلو متوجه ی من شدند و راضیه با نگرانی بلند شد و گفت نمازتو خوندی مریم جون ؟ - بله - بیا بشین پیش من عزیزم کنارش که نشستم ، نگاهم بین جمعیت به گردش درآمد و بهت زده روی فرزانه ثابت شد ؛ مادرش هم بود و داشت با دایی صحبت می‌کرد نمیدونم چرا ناخودآگاه یاد حرفای دایی افتادم ینی خالش به خاطر اینکه نزاره فرزانه از ایران بره میخواد ... من تا چه حد میتونم تحمل کنم ... 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. حالا فهمیدی چرا امیرحسین نمیخواست بیاد مریم جان ؟😔 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
خداوند فردی را که با زبان عامیانه توبه کرد و تنها دو جمله گفت «بخشید» . آن دو جمله این بود👇👇 خدایا اگر ببخشی آقایی کردی واگر نبخشی حق با توست و من مقصرم.😭 این شخص چون حق را به خدا داد و خود را مقصر دانست بخشیده شد. 🎙استاد حجة الاسلام فرحزاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «اثر ماچ استاد» 🔸 وقتی استاد با یه ماچ یه نفر رو شیعه می‌کنه... ☺️ 💚 باید کاری کنیم که نام یامهدی و امام زمان مساوی باشه با خیر رسانی به مردم. 📥 دانلود با کیفیت بالا 🌱 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
ارتباط موفق_28.mp3
11.4M
۲۸ ❥ روح رِفق و مدارا ؛ مهمترین روحیه برای تداوم یک ارتباط است! کسانی که قدرت سازش، مدارا و پذیرش دیگران با ضعف‌ها و عیوبشان را ندارند؛ 💥 در میانه‌ی راه، حتماً عزیزان و مرتبطانِ خود را از دست می‌دهند! 🎤 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : استرس و نگرانی تمام وجودمو گرفته بود که ی دفعه دیدم زینب خودشو انداخت تو بغلم امیرحسین : زینب جان بیا اینجا نشوندمش رو پامو به امیرحسین که روی مبل روبروم نشسته بود آروم گفتم : بزار پیشم باشه بچه‌ها همگی تو حیاط بودن و انگار یکی نگذاشته بود بیان داخل ولی اونقدر این دوتا طفل معصوم دلواپس بودند که طاقت نیاورده بودن بیرون بمونند - خاله سوری : امیر محمد ، زینب جان بیاید ببینید براتون چی آوردم ؟ و یه ماشین کنترلی بزرگو یه عروسک بزرگتر از اون از کنارش برداشت و بهشون نشون داد . امیر محمد اخماشو کرد تو همو از جاش تکون نخورد و زینبم روشو برگردوند و سرشو فرو کرد تو سینم - خاله سوری دلش خیلی براتون تنگ شده‌ها نمیاید پیش من ؟ زینب در گوشم گفت : مامان پاشو بریم خونمون نمی‌خوام اینجا بمونم من از خاله سوری و فرزانه هه می‌ترسم دست کشیدم رو سرشو گفتم نترس عزیزم چیزی نیست ولی واقعیتش این بود که خودمم ترسیده بودم ، که چی پاشدن اومدن اینجا ؟! هرچی فکر می‌کردم می‌دیدم فقط با دلیلی که دایی گفته بود جور در میومد ؛ یعنی این دختر اینقدر حقیره که با وجود اینکه امیرحسین ازدواج کرده بازم می‌خواد خودشو بهش بچسبونه ؟؟؟ دقیقاً همون چیزی که همیشه ازش وحشت داشتم به سرم اومده ؟؟؟ شاید هم نفرین مهرانه ، اون شبی که تو بیمارستان اومده بود باهام حرف بزنه به همین بهونه با لحن بدی ردش کردم چون عذاب آورترین چیز برام سایه ی یک زن دیگه تو زندگیم بود که حالا به لطف فرزانه همین به سرم اومده ناخودآگاه تموم حرف‌های وحید شروع کرد به رژه رفتن توی سرم ؛ می‌گفت بچه‌دار می‌شی و دورت حسابی شلوغ میشه و نمی تونی برای شوهرت وقت بزاری و همین مشغله ی زیادت میشه فرصتی برای اون تو همین افکار بودم که زینب از بغلم کشیده شد و بلافاصله جیغ کشید میخوام بغل مامانم بمونم ، نمیام برو برو نمی‌خوام بیام باهات سرمو بلند کردم و دیدم خاله سوریش داره بچه رو از بغلم در میاره و زینب محکم بهم چسبیده ، همهمه شدو من فقط بهت زده نگاش میکردم که یک دفعه امیرحسین داد زد : - دستتو بکش خاله ، مگه نمیبینی بچه می‌ترسه - فرزانه : برای چی می‌ترسه امیر ؟ مگه مامان من خیلی مواقع نمیومد پیششون ، نکنه کس دیگه ای بچه ها رو اینطور ترسونده - منو میگفت ؟؟؟!!! از شدت عصبانیت صورت امیرحسین سرخ شد و داد زد - تو بی جا میکنی اسم منو میشکونی ، مادرمم هیچ وقت منو امیر صدا نکرده که تو ... آقا مجتبی و آقا حامد بلند شدنو گرفتنش و آقا پوریا دستشو گذاشت رو دهنشو گفت : .... 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. اوه امیرحسین آتیش زیر خاکستر بود 😱😱😱 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از بهترین عبادات زن و مرد در خانه . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🪶🦋 🍃آدم امن زندگی می‌دونی یعنی چی؟ یعنی اشتباهاتت رو پیشش اعتراف کنی و اون جای سرزنش دنبال راه حل باشه. از ضعف‌ها و مشکلات خانواده‌ت بهش بگی و اون نگاهش بهت تغییر نکنه. احساس نکنه بیشتر از تو می‌فهمه و نظرتو سبک بشمره. کنارش خودت باشی، راحت باشی، احساس امنیت کنی و نگران چیزی نباشی، از انجام کاری نترسی. تعصبش جلوتر از عقل و منطقش نباشه؛ توی بحث و گفتگو، درد دلهایی که باهاش کردی رو نزنه توی صورتت. از رویاهات بگی و مسخره‌ات نکنه. کنکاش نکنه توی اتفاقات زندگیت و اجازه بده اگه راحت بودی بهش بگی. با یه کار اشتباه قضاوتت نکنه. اگه لازم بود، نظر بده، اما عقیده‌اش رو بهت تحمیل نکنه. بتونی محبت و ابراز علاقه کنی بهش و نگران از چشم افتادن نباشی. می‌دونی چرا عمیقاً احساس تنهایی می‌کنیم؟ چون تعداد آدمای امن زندگیمون به صفر میل می‌کنه! 🌱@salambaraleyasin1401