💠 گره گشایی مشکلات مؤمنان
🔹️ قال الحسین (علیه السلام): مَنْ نَفَّسَ کرْبَةَ مُؤْمِن فَرَّجَ اللهُ عَنْهُ کرْبَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ
🔹️ هرکس گره ای از مشکلات مؤمنی باز کند و مشکلش را برطرف نماید، خداوند متعال مشکلات دنیا و آخرت او را اصلاح می نماید۰
▫️ بحارالأنوار ج۷۵ ص۱۲۱
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌
هر وقت خونه به هم ریخته بود
یاد حرفای این روانشناس بیفتین
قشنگ آروم میشید 🙊👇👇
با حرفاشون موافقید ؟؟؟
منظورشون البته اینه خونه ای که خیلی نظم و دیسیپلین داره ممکنه خلاقیت کودک رو سرکوب کنه ، اما اگر فضا رها و باز باشه کودک میتونه خودش رو شکوفا کنه
حالا خونه شما طویله است یا منظم
😝
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲
756.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴حمله ما vs حمله اونا :)))
✍️ مهدی اسلامی
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
ما میزنیم اونا میرن تو پناهگاه.اونا میزنند بازم اونا میرن تو پناهگاه 😂😂
در عوض ما میزنیم یه عده تو ایران میرن پمپ بنزین،اونا میزنند باز یه عده میرن پمپ بنزین.😂😂
والا مانمیدونیم میخوان کجا فرار کنند.
ملت پمپ بنزین رو با پناهگاه اشتباه گرفتن 😁😁😁
✍️ مهدی اسلامی
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
8.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا تو بگو ببینم بنده ی خودتی یا خدا؟
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت991
_ ببخشید حالم دست خودم نیست ، درسته که با خریدن اینجا دست و بالمون یه کمی خالی شده اما خدا رو شکر اونقدری هست که به کسی محتاج نباشیم ... من دارم کار میکنم امروز پرونده ی جدید گرفتم و پیش پرداخت حق الوکاله ش تو این کارت واریز شده اگر موجودی بگیرید میبینید الحمدلله خیلی بیشتر از نیازمون داریم ؛ اینم نباشه اجاره خونهای که با ارثیه ی پدریم برادرم برام خریده هم هست ، امیرحسینم کارتی بهم داده که مبلغ زیادی داخلش هست پس نیاز مالی نداریم اصلا به خاطر همین به آقا میثم گفتم دست نگه داره و زمین امیرحسینو نفروشه ؛ پس خواهشاً این دلسوزیها رو بذارید کنار ، من واقعا اذیت میشم با اینجور رفتاراتون
آقا مجتبی کلافه دستی به صورتش کشید و گفت : دلسوزی نبود زن داداش ، اگر رضوان و راضیه هم بودند من همینو میگفتم ؛ باشه حالا که ما رو در حد برادری قبول ندارید مشکلی نیست کارتو برمیدارم
_ اون بحثش جداست آقا مجتبی قاطی نکنید لطفاً
لبخند تلخی رو لبش نشست و گفت چشم قاطی نمیکنم مدارکو سوئیچو بدید
***
چند روز بعد درد واقعی اونجایی برام شروع شد که شنیدم داره میره آسایشگاه و نگذاشتند جلوی عزیزمو بگیرم .
با رفتنش نشستم تو اتاق و درو رو خودم قفل کردم ، ساعتها به دیوار روبروم مات و بیحرکت خیره موندم ، انگار نبودش تاب و توانمو با خودش به تاراج برده بود ، حس و حال حرکت کردن نداشتم اونقدر که حتی با شنیدن صدای گریه و بهونه های امیرمهدی هم نتونستم بیرون برم و بچه رو آروم کنم
تا در به صدا در اومدو صدای وحید رو شنیدم
_ مریم جان ؟؟؟
کارت دارم درو باز کن ...
آبجی با شمام
تو خودم جمع شدم و سرمو گذاشتم رو زانوهام ، نمیدونم چطور درو باز کردو اومد تو
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت992
روبه روم نشست و دستشو گذاشت روی دستام
_ اینجوری برای همه تون بهتره
امیرمهدی هنوزم میترسه و کابوس میبینه
_ از اول از همین چیزا میترسید که من به لطف اون تصادف به سرش آوردم ؛ خواسته بود بره اما من احمق نذاشته بودم ؛ حالیم نبود با اصرار خود خواهانم چه بلایی سر غرورش میارم ؛ مقصر همه ی اینا منم
_ این حرفا چیه میزنی مگه تو میدونستی که اینطوری میشه ، خودت گفتی آرامش بیشتری پیدا کرده و حمله هاش خیلی کم شده
اشکی رو گونم سر خورد و با سر انگشتاش اشکمو گرفت
_ مدام صورت ترسیده و مات زدش وقتی به خودش اومدو فهمید چه بلایی سرم آورده جلوی چشمامه ، از خودش وحشت کرده بود وحید ...
من چه کار کردم با غرورش ؟؟؟
چه کار کردم با عزیزم ؟؟؟
وجهه ای که پیش بچه هاشو همسایه و دوست و آشنا داشتو نابود کردم ... وحید من نابودش کردم
صدای گریه م تو اتاق پیچید...
و سرمو گذاشت روی شونش
_ اگر امیرحسین همچین فکری داشت با من تماس نمیگرفت که بگه تو این موقعیت پیشت باشم ، اینقدر خودتو اذیت نکن عزیز دلم
_ اینقدر خوب بودنش داره نابودم میکنه ... لیاقتش این نبود وحید
منِ لعنتی بودم که به رضای خدا راضی نشدم و شب و روز به درگاهش زجه زدم که بهم برش گردونه و حالا باید شاهد این باشم که تا عمر داره تو تنهایی و عذاب زندگی کنه و سوختنشو ببینم
اون همیشه برای من بهترینا رو میخواست و فراهم میکرد اما من براش بهترینشو نخواستم ، آرزو شو آرزو نکردم ، فقط دل خودم برام مهم بود
وحید این درد منو میکشه
هق میزدمو میگفتم و دیگه به جایی رسیده بود که اونم با من اشک میریخت ... و نمیدونم چرا هر چی میگفتم و گریه میکردم سبک نمیشدم
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید
📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید
https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f
✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه.
💢💢💢💢💢💢💢💢💢
9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بانوان سرزمینم صبحتون بخیر👋
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
مردم ما موقع حمله اونا
مردم اونا موقع حمله ما😁
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت993
#امیرحسین
تماس با پروفسور والتر رو که قطع کردم حامد پرسید : نظر کمیسیون پزشکیشون مشخص شد؟
_ آره
_ خب ؟
_ گفتن حدوداً تا ۳۰ درصد امکان موفقیت هست ، بیماری داشتن با شرایط مشابه من که نجات پیدا کرده
_ حامد : این ینی منتفیه !
_ نه
_ مجتبی : داداش میفهمی اصلاً میخوای چیکار کنی ۷۰ درصد ممکنه ...
_ بمیرم ؟؟؟
حامد عصبی لب زد : جمع کن بابا چرت نگو
_ خوب به وضعیت من نگاه کنید... من خیلی وقته که مُردم
از ترس اینکه به زن و بچم آسیبی نرسونم ولشون کردمو اومدم اینجا ... مریم هر روز پا میشه میاد اینجا غذا و هزار کوفت و زهر مار میده به دفتر و من وحشت دارم که اجازه بدم به ملاقاتم بیاد ، نمیخوام امید ببنده بهم
میخواستم مثلاً کار کنم اما نمیتونم از پس خرج و مخارج خودم بر بیام چه برسه زن و بچهم ، تا حالا سه بار لب تابی که باهاش کار میکردمو شکوندم و دو تا گوشی به فنا دادم میدونید این ینی چی ؟ ینی تبدیل به ی آدم بی مصرف شدم
_ مجتبی : داداش فدای سرت من خودم تا آخرش نوکرتم
_ حرف منو بفهم مجتبی ، من نوکر نمیخوام ، من نمیتونم تا آخر عمرم سر بارِ دیگران باقی بمونم ، جوری شدم که نمیتونم تا سر خیابون برم چه برسه به اینکه بخوام تنها زندگی کنم
اینجا قبره برای من مجتبی ... منتها ی کم بزرگتر
_ مجتبی : چند وقت دندون رو جیگر بزار داداش ، مطمئنا راه بهتری پیدا میشه
_ دیگه نمیتونم صبر کنم من آدم زندگی این مدلی نیستم ، مردن برای من بهتر از این زندگیه پس لطف کنیدو آیه ی یاس نباشید برام
مجتبی اگر زحمت بکشی و با میثم ماشین و اون خونه و زمین دماوندو زمینایی که تو کاشان داریم و سهم منه پولشون کنی برام ممنونت میشم
_ داداش عجولانه تصمیم نگیر
_ اگر نمیتونی وکیل بگیرم
به حامد نگاهی انداخت و با تعللی لب زد : نه ... چشم انجام میدیم
_ ی چیز دیگه که خیلی مهمه اینه که باید قیمومت زینب و امیرمحمدو به تو بدم ، دیگه اینکه سعی کنید با رضوان و راضیه و میثم ، به بچه ها نزدیک بشید و آروم آروم از مریم جداشون کنید
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401