eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.7هزار دنبال‌کننده
364 عکس
994 ویدیو
1 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 گره گشایی مشکلات مؤمنان 🔹️ قال الحسین (علیه السلام): مَنْ نَفَّسَ کرْبَةَ مُؤْمِن فَرَّجَ اللهُ عَنْهُ کرْبَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ 🔹️ هرکس گره ای از مشکلات مؤمنی باز کند و مشکلش را برطرف نماید، خداوند متعال مشکلات دنیا و آخرت او را اصلاح می نماید۰ ▫️ بحارالأنوار ج۷۵ ص۱۲۱ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 هر وقت خونه به هم ریخته بود یاد حرفای این روانشناس بیفتین قشنگ آروم میشید 🙊👇👇 با حرفاشون موافقید ؟؟؟ منظورشون البته اینه خونه ای که خیلی نظم و دیسیپلین داره ممکنه خلاقیت کودک رو سرکوب کنه ، اما اگر فضا رها و باز باشه کودک میتونه خودش رو شکوفا کنه حالا خونه شما طویله است یا منظم 😝 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum ┗╯\╲
10.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 رژیم گرگ صفت 👈 چرا ﴿لا یسْئَلُ عَنْ إِنْسٌ وَ لا جَان‏﴾؟ برای اینکه ﴿یعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ﴾، الآن به صورت گرگ درآمده، از گرگ سؤال می کنند که چرا این را کردی؟! این گرگ است... . 🥀🍀🥀🍀🥀🍀
756.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴حمله ما vs حمله اونا :))) ✍️ مهدی اسلامی . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
ما میزنیم اونا میرن تو پناهگاه.اونا میزنند بازم اونا میرن تو پناهگاه 😂😂 در عوض ما میزنیم یه عده تو ایران میرن پمپ بنزین،اونا میزنند باز یه عده میرن پمپ بنزین.😂😂 والا مانمیدونیم میخوان کجا فرار کنند. ملت پمپ بنزین رو با پناهگاه اشتباه گرفتن 😁😁😁 ✍️ مهدی اسلامی . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
8.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا تو بگو ببینم بنده ی خودتی یا خدا؟ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ ببخشید حالم دست خودم نیست ، درسته که با خریدن اینجا دست و بالمون یه کمی خالی شده اما خدا رو شکر اونقدری هست که به کسی محتاج نباشیم ... من دارم کار می‌کنم امروز پرونده ی جدید گرفتم و پیش پرداخت حق الوکاله ش تو این کارت واریز شده اگر موجودی بگیرید می‌بینید الحمدلله خیلی بیشتر از نیازمون داریم ؛ اینم نباشه اجاره خونه‌ای که با ارثیه ی پدریم برادرم برام خریده هم هست ، امیرحسینم کارتی بهم داده که مبلغ زیادی داخلش هست پس نیاز مالی نداریم اصلا به خاطر همین به آقا میثم گفتم دست نگه داره و زمین امیرحسینو نفروشه ؛ پس خواهشاً این دلسوزی‌ها رو بذارید کنار ، من واقعا اذیت میشم با اینجور رفتاراتون آقا مجتبی کلافه دستی به صورتش کشید و گفت : دلسوزی نبود زن داداش ، اگر رضوان و راضیه هم بودند من همینو می‌گفتم ؛ باشه حالا که ما رو در حد برادری قبول ندارید مشکلی نیست کارتو برمی‌دارم _ اون بحثش جداست آقا مجتبی قاطی نکنید لطفاً لبخند تلخی رو لبش نشست و گفت چشم قاطی نمی‌کنم مدارکو سوئیچو بدید *** چند روز بعد درد واقعی اونجایی برام شروع شد که شنیدم داره میره آسایشگاه و نگذاشتند جلوی عزیزمو بگیرم . با رفتنش نشستم تو اتاق و درو رو خودم قفل کردم ، ساعت‌ها به دیوار روبروم مات و بیحرکت خیره موندم ، انگار نبودش تاب و توانمو با خودش به تاراج برده بود ، حس و حال حرکت کردن نداشتم اونقدر که حتی با شنیدن صدای گریه و بهونه های امیرمهدی هم نتونستم بیرون برم و بچه رو آروم کنم تا در به صدا در اومدو صدای وحید رو شنیدم _ مریم جان ؟؟؟ کارت دارم درو باز کن ... آبجی با شمام تو خودم جمع شدم و سرمو گذاشتم رو زانوهام ، نمیدونم چطور درو باز کردو اومد تو 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : روبه روم نشست و دستشو گذاشت روی دستام _ اینجوری برای همه تون بهتره امیرمهدی هنوزم می‌ترسه و کابوس میبینه _ از اول از همین چیزا می‌ترسید که من به لطف اون تصادف به سرش آوردم ؛ خواسته بود بره اما من احمق نذاشته بودم ؛ حالیم نبود با اصرار خود خواهانم چه بلایی سر غرورش میارم ؛ مقصر همه ی اینا منم _ این حرفا چیه می‌زنی مگه تو می‌دونستی که اینطوری میشه ، خودت گفتی آرامش بیشتری پیدا کرده و حمله هاش خیلی کم شده اشکی رو گونم سر خورد و با سر انگشتاش اشکمو گرفت _ مدام صورت ترسیده و مات زدش وقتی به خودش اومدو فهمید چه بلایی سرم آورده جلوی چشمامه ، از خودش وحشت کرده بود وحید ... من چه کار کردم با غرورش ؟؟؟ چه کار کردم با عزیزم ؟؟؟ وجهه ای که پیش بچه هاشو همسایه‌ و دوست و آشنا داشتو نابود کردم ... وحید من نابودش کردم صدای گریه م تو اتاق پیچید... و سرمو گذاشت روی شونش _ اگر امیرحسین همچین فکری داشت با من تماس نمی‌گرفت که بگه تو این موقعیت پیشت باشم ، اینقدر خودتو اذیت نکن عزیز دلم _ اینقدر خوب بودنش داره نابودم میکنه ... لیاقتش این نبود وحید منِ لعنتی بودم که به رضای خدا راضی نشدم و شب و روز به درگاهش زجه زدم که بهم برش گردونه و حالا باید شاهد این باشم که تا عمر داره تو تنهایی و عذاب زندگی کنه و سوختنشو ببینم اون همیشه برای من بهترینا رو می‌خواست و فراهم می‌کرد اما من براش بهترینشو نخواستم ، آرزو شو آرزو نکردم ، فقط دل خودم برام مهم بود وحید این درد منو می‌کشه هق میزدمو میگفتم و دیگه به جایی رسیده بود که اونم با من اشک میریخت ... و نمیدونم چرا هر چی میگفتم و گریه میکردم سبک نمی‌شدم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید 📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f ✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه. 💢💢💢💢💢💢💢💢💢
9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بانوان سرزمینم صبحتون بخیر👋 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
مردم ما موقع حمله اونا مردم اونا موقع حمله ما😁 ‎‌‌‌╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum ┗╯\╲
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : تماس با پروفسور والتر رو که قطع کردم حامد پرسید : نظر کمیسیون پزشکیشون مشخص شد؟ _ آره _ خب ؟ _ گفتن حدوداً تا ۳۰ درصد امکان موفقیت هست ، بیماری داشتن با شرایط مشابه من که نجات پیدا کرده _ حامد : این ینی منتفیه ! _ نه _ مجتبی : داداش می‌فهمی اصلاً می‌خوای چیکار کنی ۷۰ درصد ممکنه ... _ بمیرم ؟؟؟ حامد عصبی لب زد : جمع کن بابا چرت نگو _ خوب به وضعیت من نگاه کنید... من خیلی وقته که مُردم از ترس اینکه به زن و بچم آسیبی نرسونم ولشون کردمو اومدم اینجا ... مریم هر روز پا میشه میاد اینجا غذا و هزار کوفت و زهر مار میده به دفتر و من وحشت دارم که اجازه بدم به ملاقاتم بیاد ، نمی‌خوام امید ببنده بهم می‌خواستم مثلاً کار کنم اما نمی‌تونم از پس خرج و مخارج خودم بر بیام چه برسه زن و بچه‌م ، تا حالا سه بار لب تابی که باهاش کار می‌کردمو شکوندم و دو تا گوشی به فنا دادم می‌دونید این ینی چی ؟ ینی تبدیل به ی آدم بی مصرف شدم _ مجتبی : داداش فدای سرت من خودم تا آخرش نوکرتم _ حرف منو بفهم مجتبی ، من نوکر نمیخوام ، من نمیتونم تا آخر عمرم سر بارِ دیگران باقی بمونم ، جوری شدم که نمی‌تونم تا سر خیابون برم چه برسه به اینکه بخوام تنها زندگی کنم اینجا قبره برای من مجتبی ... منتها ی کم بزرگتر _ مجتبی : چند وقت دندون رو جیگر بزار داداش ، مطمئنا راه بهتری پیدا میشه _ دیگه نمی‌تونم صبر کنم من آدم زندگی این مدلی نیستم ، مردن برای من بهتر از این زندگیه پس لطف کنیدو آیه ی یاس نباشید برام مجتبی اگر زحمت بکشی و با میثم ماشین و اون خونه و زمین دماوندو زمینایی که تو کاشان داریم و سهم منه پولشون کنی برام ممنونت میشم _ داداش عجولانه تصمیم نگیر _ اگر نمی‌تونی وکیل بگیرم به حامد نگاهی انداخت و با تعللی لب زد : نه ... چشم انجام میدیم _ ی چیز دیگه که خیلی مهمه اینه که باید قیمومت زینب و امیرمحمدو به تو بدم ، دیگه اینکه سعی کنید با رضوان و راضیه و میثم ، به بچه ها نزدیک بشید و آروم آروم از مریم جداشون کنید 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401