#پارت_واقعی_رمان😍😱👇🏻
#نگاه از او میگیرد.
- ش..شما باید در..در نظر بگیرین که..توی چه #شرایطی با هم #ازدواج کردیم..
من...
- پس هنوز #دلت گیـــــــــره!
امیر عصبی #میغرد و با عوض کردن دنده و #سرعت دادن به ماشین، #خشم خود را نشان میدهد.
با #هراس کمربندش را میبندد.
- آ..#آروم برین.. خواهش میکنم!
امیر پوزخندی #حرصی میزند.
- نباید #اینطوری باشی... نباید دلت هنوز پیشش گیر باشه شیـــــــدا! چرا یه نگاه به این قلب و #غیرت بیچاره من نمیندازی؟
امیر پشت هم و #عصبی میگوید و همانطور هم بر سرعت ماشین هم میافزاید.
شیدا لرزان و #بیاختیار فریاد میزند:
- من...😍🥺
https://eitaa.com/joinchat/2646802826C7118ef5a05
رمان پشتبام آرزوها🔥
با قلمی زیبا و پاک✍🏻🌱
#پارت_واقعی_رمان😍😱👇🏻
#نگاه از او میگیرد.
- ش..شما باید در..در نظر بگیرین که..توی چه #شرایطی با هم #ازدواج کردیم..
من...
- پس هنوز #دلت گیـــــــــره!
امیر عصبی #میغرد و با عوض کردن دنده و #سرعت دادن به ماشین، #خشم خود را نشان میدهد.
با #هراس کمربندش را میبندد.
- آ..#آروم برین.. خواهش میکنم!
امیر پوزخندی #حرصی میزند.
- نباید #اینطوری باشی... نباید دلت هنوز پیشش گیر باشه شیـــــــدا! چرا یه نگاه به این قلب و #غیرت بیچاره من نمیندازی؟
امیر پشت هم و #عصبی میگوید و همانطور هم بر سرعت ماشین هم میافزاید.
شیدا لرزان و #بیاختیار فریاد میزند:
- من...😍🥺
https://eitaa.com/joinchat/2646802826C7118ef5a05
رمان پشتبام آرزوها🔥
با قلمی زیبا و پاک✍🏻🌱