فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَقتـئمـئگؤیَـم:
مَـنلـٕئغَیرُڪیَعنـئ
بُـریده ٱمٱزایـندُنیـٱیبـئأرزش
ٱزایـٓندُنیٱئبـئمهـٓدی...
🍃#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🍃
شبتون بخیر
@salambaraleyasin1401
میانِ این همـہ اࢪباب و این همـہ آقـٰا . . . !
چـہ خوب شُـد ڪه تویـے اۍ امیرِ؏ـالمیـن ؛
مولایم ، علے جان
#یاعلی
مےگفت:
یه جوری زندگے کن که
اگه خواستے گوشیٺ رو بدے
دستِ امامٺ دستاٺ نلرزه از شرم✋🏻
همین الان مےتونے گوشیٺ رو بدی⁉️
#امامزمانشرمندهایم💔
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت366
درو زد و چند لحظه بعد امیرحسین با چند تا ظرف غذا اومد داخل و غذاها رو گذاشت روی ناهارخوری
منم به احترامش وایستادم
- بابا بزرگ : دستت درد نکنه پسرم ، زحمت کشیدی
- خواهش میکنم ، انجام وظیفه ست ، اگه اجازه بدید دستامو بشورم ؟
- چه وظیفه ای پسرم اصلاً اینجوری حرف نزن
اینجا هم دیگه خونه ی خودته برای کاری اجازه نگیر
- محبت دارید حاج آقا
دستاشو شست و اومد کنارم نشست
- سلام ، خوبی شما ؟
و دستشو آورد به سمتم و باهم دست دادیم و آروم جواب سلامشو دادم
اصلاً به روی خودش نیاورد که ظهر بینمون چی گذشته ، منم اینطوری راحتتر بودم
هم اون و هم من به هیچ وجه دوست نداشتیم مشکلی که بینمون هست رو دیگران بفهمند و این خصوصیت رو خیلی دوست داشتم
- امیرعلی جان عمو ، یه چاقوی کوچیکم برای من بیار به خاله مریم کمک کنم
- نه ممنون ، خودم انجامش میدم
- چه اشکالی داره ، بلدما
شما برو میزو بچین ، منم اینا رو آماده میکنم ، بی زحمت کاسه ی ماست خوری هم بیار
سرمو که بلند کردم دیدم بابا بزرگ با لبخندی داره بهمون نگاه میکنه
- باشه ، دستت درد نکنه
و بلند شدمو ، مخلفات میزو چیدم و دور سفره نشستیم
- بچه ها این قابلمه ی کوچیکو آوردم تا هر کسی که فکر میکنه غذاش زیاده همین اول بریزه تو این
تا اسراف نکنیم و اول خودم مقداری غذامو که تو ظرف یکبار مصرف بود ریختم تو قابلمه و بعد بچه ها هم به دنبالم اینکارو کردند
امیرحسین : آفرین چه کار خوبی ، میتونیم تو دو تا ظرف جداگانه بریزیم و موقع برگشت بدیم به این دوره گردا
حالا آقا امیر محمد ، شروع کن دعای قبل از غذا رو
بسمالله الرحمن الرحیم
«بارالها! تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتی عطا فرما و برما وسیلهی رشد و هدایت کامل فراهم کن».[الكهف:۱۰].
بابابزرگ : باریکلا بابا جان ، رحمت به اون شیری که خوردید
- من : عالی بود امیرمحمد جان
- ممنونم ،خاله
امیرعلی: منم میخوام یاد بگیرم
- آفرین عموجون ، به شما هم یاد میدم
بعد از شام ، نشستم کنار بچه ها روی زمین ، حالا که دارید نقاشی میکشید ، بیایید ی نقاشی خوشگل و آسون با پاستل یادتون بدم
نگاهشو کاملا رو خودم حس میکردم ، اما سرمو بالا نیاوردم و به کشیدن ادامه دادم
- امیرمحمد : وای خاله مریم ، این چقدر قشنگه !
- خب شما هم از رو دست من ببینید و بکشید
- همین جور که میکشیدیم زینب گفت :
- داداش شب اینجا بمونیم ؟؟؟
- امیرعلی : آره بمونید
- امیرحسین: نه نمیشه ، باید برگردیم
- امیرمحمد : پس کی باهم زندگی میکنیم ، نمیشه الان که خونمونو داریم میسازیم ، اینجا پیش امیر علی اینا باشیم ؟؟؟
- امیرحسین : نقاشی تونو بکشید
- بابا بزرگ : چرا که نه ، ما خیلی خوشحال میشیم که اینجا پیش ما باشید .
😳😳😧😧
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
مریم 🤭😦😕
امیرحسین 😁😁😁
هیچی نمیتونم بگم
آخه بابابزرگ ......
بازم هیچی ندارم بگم 🤦♀🤦♀
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو جا به دست نبی دست او گره خورده
علی مُباهله اش کمتر از غدیرش نیست...
#مباهله
ارسالی همراه گرامی ❤️❤️
@salambaraleyasin1401
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن
وعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْن
و عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
@salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت367
دستم همونطور خشک موند و مات زده فقط به صفحه ی نقاشی نگاه کردم
- امیرعلی : عمو ، بابا بزرگ هم میگه بمونید ، پس پیش هم باشیم ؟؟؟
دیگه نتونستم بمونمو رفتم آشپزخونه
- ببخشید ، من برم میوه بیارم
و بلند شدمو رفتم آشپزخونه
دست گذاشتم رو پیشونیمو کلافه به اطراف نگاه کردم
- امیر علی جان برید تو اتاق بازی کنید ، ما اینجا یکم حرف داریم
- چشم بابا بزرگ ، بچه ها بیایید بریم
- پسرم راستش ، یک هفته س که میخوام باهات صحبت کنم
- در خدمتم
- با مریم که نمیتونم درین مورد حرفی بزنم بالاخره پیش من یه حجب و حیای خاصی داره ، کسی هم نیست که بهش تذکر بده و نصیحتش کنه اما چون تو رو مثل پسر خودم میدونم ، راحتتر میتونم باهات حرف بزنم
- قطعاً شما هم جای پدر من هستید ، بفرمایید
- جای پدر که نیستم ولی پدربزرگت میتونم باشم ، ببین پسرم شما عقد کردید و مریم هم دیگه شرعاًو رسماً همسرته ، درست نیست که از هم دوری میکنید
به نظر منی که این موها رو تو آسیاب سفید نکردم ، الان که داری خونتو بازسازی میکنی بهتره به جای اینکه خونه خواهرت بمونی بیای اینجا و پیش همسرت باشی ، همگی بیاید اینجا ی لقمه نون داریم ، دور هم میخوریم
- بله حق با شماست ، ولی من به خاطر بچهها بیشتر مراعات کردم سه تا بچه هستند میفتن به همو حسابی شیطونی میکنند ، برای شما خیلی سخت میشه
- من اصلاً اذیت نمیشم که هیچ خوشحالم میشم دوست دارم مدام دور و برم شلوغ باشه ، اگر متوجه شده باشی رفت و آمد خودمونم زیاده
میوه رو آوردمو براشون بشقاب گذاشتم و داشتم به همه تعارف میکردم که بابا بزرگ گفت :
- الحمدالله جا زیاده ، وسایلتونو بیاریدو بالا ساکن شید که راحت تر باشید ، اینجا بچه ها میان
تو رودرواسی گیر میکنید
چی میگفت بابا بزرگ
امیرحسین اینا بیان بالا !!!!
ینی چییییی ؟؟؟!!
- ممنون شما لطف دارید
- زنده باشی پسرم ، بچه ها هم امشب دوست دارن اینجا باشند ، اگه قابل میدونی از همین امشب اینجا بمونید
- اختیار دارید حاج آقا ، چشم میمونیم
ابروهام پرید بالا
چشمِ چی آخه ؟؟؟ !!!
- بچه ها رو که همیشه براشون دو دست لباس تو ی ساک کوچولو عقب ماشین دارم ولی خودم نه
باید برم لباس بیارم
- اینجا لباس راحتی یکی دو دست داریم ، علی هم برای خودش اینجا لباس گذاشته که هر وقت بیاد راحت باشه ، مریم جان بابا برای امیرحسین لباس بیار
ماتم برده بود ، و همینجور خیره به نقاشی بچه ها مونده بودم
- مریم جان ؟؟؟
- بله
- برو لباسای علی رو بیار
پلکامو روی هم فشار دادم
- چشم
رفتم تو اتاق امیر علی تا از کمد دیواری لباس بیارم ، بچه ها هم داشتند بازی میکردند
- امیرعلی : خاله چی شد میمونند؟
کلافه گفتم : آره
هورااااااااا
- امیرمحمد : بریم بالا بخوابیم
امیرعلی : باشه ، بیاید کمک کنیم اسباب بازی برداریمو و بریم
لباسو بردم بیرون و گذاشتم جلوش
و رفتم آشپزخونه و الکی خودمو مشغول کردم ، آخه ظرفی هم به اونصورت نداشتیم که ، همه ی ظرفای شام یکبار مصرف بود
هی لیوانا رو کفی میکردمو آب میکشیدم و مجدد کفیشون میکردم و بی اختیار ، مدام این عمل تکرار میشد 😕
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
چشم گفت تموم شد ، الکی لیوانای بد بختو هی نشور ، پدرشونو درآوردی
درست نیست امیرحسین خواسته ی بابا بزرگو رد کنه
آخه میدونی بی احترامی میشه
😁😁😁
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️اگر میدانستیم مقام یار امامـ زمان بودن یعنی چه....!!
سخنران استاد عالی
@salambaraleyasin1401