eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
779 عکس
1.3هزار ویدیو
4 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَقتـئ‌مـئ‌گؤیَـم: مَـن‌لـٕئ‌غَیرُڪ‌یَعنـئ بُـریده‍ ٱم‌ٱز‌ایـن‌دُنیـٱی‌بـئ‌أرزش ٱز‌ایـٓن‌دُنیٱئ‌بـئ‌مهـٓدی... 🍃🍃 شبتون بخیر @salambaraleyasin1401
میانِ این همـہ اࢪباب و این همـہ آقـٰا . . . ! چ‌ـہ خوب شُـد ڪه تویـے اۍ امیرِ؏ـالمیـن ؛ مولایم ، علے جان
مےگفت: یه جوری زندگے کن که اگه خواستے گوشیٺ رو بدے دستِ امامٺ دستاٺ نلرزه از شرم✋🏻 همین الان مےتونے گوشیٺ رو بدی⁉️ 💔
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : درو زد و چند لحظه بعد امیرحسین با چند تا ظرف غذا اومد داخل و غذاها رو گذاشت روی ناهارخوری منم به احترامش وایستادم - بابا بزرگ : دستت درد نکنه پسرم ، زحمت کشیدی - خواهش می‌کنم ، انجام وظیفه ست ، اگه اجازه بدید دستامو بشورم ؟ - چه وظیفه ای پسرم اصلاً اینجوری حرف نزن اینجا هم دیگه خونه ی خودته برای کاری اجازه نگیر - محبت دارید حاج آقا دستاشو شست و اومد کنارم نشست - سلام ، خوبی شما ؟ و دستشو آورد به سمتم و باهم دست دادیم و آروم جواب سلامشو دادم اصلاً به روی خودش نیاورد که ظهر بینمون چی گذشته ، منم اینطوری راحت‌تر بودم هم اون و هم من به هیچ وجه دوست نداشتیم مشکلی که بینمون هست رو دیگران بفهمند و این خصوصیت رو خیلی دوست داشتم - امیرعلی جان عمو ، یه چاقوی کوچیکم برای من بیار به خاله مریم کمک کنم - نه ممنون ، خودم انجامش میدم - چه اشکالی داره ، بلدما شما برو میزو بچین ، منم اینا رو آماده میکنم ، بی زحمت کاسه ی ماست خوری هم بیار سرمو که بلند کردم دیدم بابا بزرگ با لبخندی داره بهمون نگاه میکنه - باشه ، دستت درد نکنه و بلند شدمو ، مخلفات میزو چیدم و دور سفره نشستیم - بچه ها این قابلمه ی کوچیکو آوردم تا هر کسی که فکر میکنه غذاش زیاده همین اول بریزه تو این تا اسراف نکنیم و اول خودم مقداری غذامو که تو ظرف یکبار مصرف بود ریختم تو قابلمه و بعد بچه ها هم به دنبالم اینکارو کردند امیرحسین : آفرین چه کار خوبی ، میتونیم تو دو تا ظرف جداگانه بریزیم و موقع برگشت بدیم به این دوره گردا حالا آقا امیر محمد ، شروع کن دعای قبل از غذا رو بسم‌الله الرحمن الرحیم «بارالها! تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتی عطا فرما و برما وسیله‌ی رشد و هدایت کامل فراهم کن».[الكهف:۱۰]. بابابزرگ : باریکلا بابا جان ، رحمت به اون شیری که خوردید - من : عالی بود امیرمحمد جان - ممنونم ،خاله امیرعلی: منم میخوام یاد بگیرم - آفرین عموجون ، به شما هم یاد میدم بعد از شام ، نشستم کنار بچه ها روی زمین ، حالا که دارید نقاشی می‌کشید ، بیایید ی نقاشی خوشگل و آسون با پاستل یادتون بدم نگاهشو کاملا رو خودم حس میکردم ، اما سرمو بالا نیاوردم و به کشیدن ادامه دادم - امیرمحمد : وای خاله مریم ، این چقدر قشنگه ! - خب شما هم از رو دست من ببینید و بکشید - همین جور که می‌کشیدیم زینب گفت : - داداش شب اینجا بمونیم ؟؟؟ - امیرعلی : آره بمونید - امیرحسین: نه نمیشه ، باید برگردیم - امیرمحمد : پس کی باهم زندگی می‌کنیم ، نمیشه الان که خونمونو داریم می‌سازیم ، اینجا پیش امیر علی اینا باشیم ؟؟؟ - امیرحسین : نقاشی تونو بکشید - بابا بزرگ : چرا که نه ، ما خیلی خوشحال میشیم که اینجا پیش ما باشید . 😳😳😧😧 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. مریم 🤭😦😕 امیرحسین 😁😁😁 هیچی نمیتونم بگم آخه بابابزرگ ...... بازم هیچی ندارم بگم 🤦‍♀🤦‍♀ عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو جا به دست نبی دست او گره خورده علی مُباهله اش کمتر از غدیرش نیست... ارسالی همراه گرامی ❤️❤️ @salambaraleyasin1401
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن وعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْن و عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : دستم همونطور خشک موند و مات زده فقط به صفحه ی نقاشی نگاه کردم - امیرعلی : عمو ، بابا بزرگ هم میگه بمونید ، پس پیش هم باشیم ؟؟؟ دیگه نتونستم بمونمو رفتم آشپزخونه - ببخشید ، من برم میوه بیارم و بلند شدمو رفتم آشپزخونه دست گذاشتم رو پیشونیمو کلافه به اطراف نگاه کردم - امیر علی جان برید تو اتاق بازی کنید ، ما اینجا یکم حرف داریم - چشم بابا بزرگ ، بچه ها بیایید بریم - پسرم راستش ، یک هفته س که میخوام باهات صحبت کنم - در خدمتم - با مریم که نمی‌تونم درین مورد حرفی بزنم بالاخره پیش من یه حجب و حیای خاصی داره ، کسی هم نیست که بهش تذکر بده و نصیحتش کنه اما چون تو رو مثل پسر خودم می‌دونم ، راحت‌تر می‌تونم باهات حرف بزنم - قطعاً شما هم جای پدر من هستید ، بفرمایید - جای پدر که نیستم ولی پدربزرگت میتونم باشم ، ببین پسرم شما عقد کردید و مریم هم دیگه شرعاًو رسماً همسرته ، درست نیست که از هم دوری می‌کنید به نظر منی که این موها رو تو آسیاب سفید نکردم ، الان که داری خونتو بازسازی می‌کنی بهتره به جای اینکه خونه خواهرت بمونی بیای اینجا و پیش همسرت باشی ، همگی بیاید اینجا ی لقمه نون داریم ، دور هم می‌خوریم - بله حق با شماست ، ولی من به خاطر بچه‌ها بیشتر مراعات کردم سه تا بچه هستند میفتن به همو حسابی شیطونی می‌کنند ، برای شما خیلی سخت میشه - من اصلاً اذیت نمی‌شم که هیچ خوشحالم میشم دوست دارم مدام دور و برم شلوغ باشه ، اگر متوجه شده باشی رفت و آمد خودمونم زیاده میوه رو آوردمو براشون بشقاب گذاشتم و داشتم به همه تعارف میکردم که بابا بزرگ گفت : - الحمدالله جا زیاده ، وسایلتونو بیاریدو بالا ساکن شید که راحت تر باشید ، اینجا بچه ها میان تو رودرواسی گیر میکنید چی میگفت بابا بزرگ امیرحسین اینا بیان بالا !!!! ینی چییییی ؟؟؟!! - ممنون شما لطف دارید - زنده باشی پسرم ، بچه ها هم امشب دوست دارن اینجا باشند ، اگه قابل میدونی از همین امشب اینجا بمونید - اختیار دارید حاج آقا ، چشم میمونیم ابروهام پرید بالا چشمِ چی آخه ؟؟؟ !!! - بچه ها رو که همیشه براشون دو دست لباس تو ی ساک کوچولو عقب ماشین دارم ولی خودم نه باید برم لباس بیارم - اینجا لباس راحتی یکی دو دست داریم ، علی هم برای خودش اینجا لباس گذاشته که هر وقت بیاد راحت باشه ، مریم جان بابا برای امیرحسین لباس بیار ماتم برده بود ، و همینجور خیره به نقاشی بچه ها مونده بودم - مریم جان ؟؟؟ - بله - برو لباسای علی رو بیار پلکامو روی هم فشار دادم - چشم رفتم تو اتاق امیر علی تا از کمد دیواری لباس بیارم ، بچه ها هم داشتند بازی می‌کردند - امیرعلی : خاله چی شد میمونند؟ کلافه گفتم : آره هورااااااااا - امیرمحمد : بریم بالا بخوابیم امیرعلی : باشه ، بیاید کمک کنیم اسباب بازی برداریمو و بریم لباسو بردم بیرون و گذاشتم جلوش و رفتم آشپزخونه و الکی خودمو مشغول کردم ، آخه ظرفی هم به اونصورت نداشتیم که ، همه ی ظرفای شام یکبار مصرف بود هی لیوانا رو کفی میکردمو آب می‌کشیدم و مجدد کفیشون میکردم و بی اختیار ، مدام این عمل تکرار میشد 😕 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. چشم گفت تموم شد ، الکی لیوانای بد بختو هی نشور ، پدرشونو درآوردی درست نیست امیرحسین خواسته ی بابا بزرگو رد کنه آخه میدونی بی احترامی میشه 😁😁😁 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️اگر میدانستیم مقام یار امامـ زمان بودن یعنی چه....!! سخنران استاد عالی @salambaraleyasin1401