8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 تغییر رنگ چراغهای بینالحرمین
@salambaraleyasin1401
میࢪزٰآاِسمٰاعیلِ دولٰابےٓ(ره) :
اِستغفٰآࢪأمٰانڱٰاه اِنسآنْ أسٽ؛
یَعنے پَنٰاهڱٰاھ۔۔۔!
وَقتي ڱفتےأسْتَغفࢪالله
دَࢪپنآهخدآهَستے؛
وَڪُجٰاأمنْتَروآࢪٰامِشبَخشْ تَࢪأز
آغوشِ خ♡ـدا۔۔۔۔۔
🍂 آخرین حرف امام حسین علیه السلام قبل از شهادت🥺😭
خدا چه نعمتی بهتر از حسین🌱
میتونست به ما بده؟
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت376
ساعت ۹ شب بود و با امیرحسین تنها اومده بودیم حرم ، رضوان اینا نگذاشتند بچه ها رو با خودمون
بیاریمشون
این دو روز به هر طریقی میخواستند برای ما فرصتی به وجود بیارند که تنها بریم بیرون و به اصطلاح خودشون راحت باشیم
تو صحن انقلاب روبروی گنبد طلا نشسته بودیم و همونطور که به گنبد چشم دوخته بودم گفتم:
- میدونی امیرحسین ، این صحنه یکی از دوست داشتنی ترین صحنههای زندگی منه ، همیشه دوست دارم وقتی میام مشهد ساعتها همین جا بشینم و فقط نگاه کنم به گنبد آقا و باهاشون حرف بزنم ، اینجا آرامش عجیبی برام داره که هیچ جای دیگهای نداره
- چه تفاهمی ، منم هر وقت میومدم پاتوقم همین جا بود
- کاش بچهها هم همراهمون بودند ، عذاب وجدان میگیرم که این دو سه باری که اومدیم بیرون با خودمون نیاوردیمشون
- نگران نباش ، اونجا بیشتر بهشون خوش میگذره ، میرن بیرون و حسابی میگردند ، اصلا یادی از ما هم نمیکنند بعد تو میگی عذاب وجدان میگیری !؟
- خدا کنه همینطور که میگی باشه
- هست ، برگشتیم ازشون میپرسم
- باشه
- میگم ... مریم
- جانم ؟
- جانت بی بلا
- شرمندتم ، می دونم که حداقل الان باید ی مسافرت دو تایی با هم میومدیم ، میدونم که این حق مسلمته ، اما خب اولین مسافرتمون اینطوری شد دیگه
- این حرفا رو نزن ، خیلی هم خوبه
- سعی میکنم برای خودمون گه گداری حتی بعد از عروسیمون
شده حتی برای یکی دوشب مسافرتای کوتاه جور کنم
- چرا خودتو اذیت میکنی ، الان به من خیلی داره خوش میگذره
نفس عمیقی گرفت
- اینم از خانومیته که این حرفو میزنی
ی چیز دیگه هم بگم ؟
- بگو
- به نظرت ... اشکالی نداره که ... ی امشبو فقط اینجا بمونیم ؟
- چرا ، مگه چیزی شده ؟ !!!
- چیزی نشده ، ولی الان حس میکنم که کسایی هستند که یک جای دیگه بهمون خیلی نیاز دارند، بهتره زودتر بریم و ی مشکلی رو از خلق الله حل کنیم و بتونیم به خواست خدا ، ی دردی رو از مردم درمون کنیم
- بریم من حرفی ندارم از خدامم هست ، به نظرم زیارتمون اونجوری بیشتر مورد قبوله آقاست
با محبت بهم نگاه کرد و گفت میدونستی امیرحسین خیلی نوکرته
لبخندی زدم و انگشتمو تو انگشتای دستش گره کردم و گفتم : شما هم میدونستی که مریم خیلی عاشقته؟
به وضوح چشماش برق زد
با کف دست زد به پیشونیش
- ای بابا مریم الان باید تو این موقعیت همون چیزی رو بگی که خیلی وقته منتظرشم ؟ الان که دستم بسته است فقط میتونم نگات کنم ؟
- ببخشید ؛ الان احساساتم فوران کرد
- نمیشه یه بارم تو هتل فوران کنه
فقط جلوی بچهها نباشهها
- تو هم فقط منو اذیت کن باشه
- تو فکر کن اذیتت میکنم ، ولی واقعیتو گفتم
پاشو بریم ببینم میتونم بقیه رو راه بندازم ، چون مصطفی امروز بهم گفت هر چه زودتر بریم بهتره
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
هیچ کس جایِ مرا دیگر نمی داند کجاست؛
آنقدر در عشقِ او غرقم، که پیدایم نیست!(:
❤️🍃
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃
ای باد صبا
برسون به حسین سلام منو
سلام بر حسین
ای قاصد دل
برسون به حسین پیام منو
سلام بر حسین
@salambaraleyasin1401
❤️🍃
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت377
مجدد به حضرت سلام دادیمو از حرم خارج شدیم ، دلم نمیومد خداحافظی کنم اما باید جایی میرفتیم که رضایت خدا اونجا بیشتر بود
سوار ماشین شدیم و به سمت هتل حرکت کردیم ، وقتی رسیدیم همه دور هم جمع شدیم و امیرحسین باهاشون خواسته شو در میون گذاشت و خدا رو شکر اونا از ما هول تر بودند و قبول کردند
تصمیم بر این شد که فردا بسته های ارزاق و لوازم التحریر رو بخریم و تو اولین فرصت راه بیفتیم
صبح بعد از صبحانه ، آقایون رفتن بیرون تا بستهها رو تهیه کنند و ما هم ساکها رو جمع کردیم و حدود ساعت ۱۱ بود که دیگه همگی به سمت روستایی که آقا مصطفی منتظرمون بود حرکت کردیم
سفری که با وجود سخت بودنش برامون ، یکی از بهترین و خاطره انگیزترین سفرهای عمرم شد
حدود ۵ بعد از ظهر ، بعد از سرگردونی زیاد و گرسنگی بچهها که تا حدودی با بیسکوییتو اینجور چیزها سعی کردیم برطرفش کنیم رسیدیم منزل پدریِ پدر آقا مصطفی
اینطور که خودشون میگفتند این خونه ی مشترک پدر و عموها و عمه های آقا مصطفی شده بود که گاهی اوقات میومدند اینجا برای تفریح
وقتی پیاده شدیم رضوان و لیلا خیلی صمیمانه خانوم آقا مصطفی رو در آغوش گرفتند و روبوسی و احوالپرسی کردند و بعد به سمت من اومد و بغلم کرد
- سلام مریم جون ، خیلی خوش اومدی عزیزم ، امیدوارم که دوستای خوبی برای هم بشیم
- سلام ، ممنونم
بله انشالله که همینطوره
- لیلا : مریم جون این بیتاست مثل من خانوم معلمه منتها یک خانوم معلم چُلمنگ و مظلوم که فکر میکنم بچهها تو مدرسه حسابی روش سوارند
- بیتا : ولش کن مریم اینو ، چرند زیاد میگه زیاد جدی نگیرش
ما لحظه شماری میکردیم که ببینمتون ، آخه گویا آقا مصطفی با آقای شما خیلی جور بودند
- رضوان : بیتا خانم جان یعنی آقاتون با آقای ما جور نبودند ؟؟؟
- بیتا : چرا ولی میگه با آقا امیرحسین خیلی خیلی صمیمی بودن ، بعدم که آقا امیرحسین از ما فاصله گرفتن و دیگه نیومدن ، الان حسابی ذوق داره از اومدنتون و از سر و سامون گرفتن دوستش
- لیلا : تو رو خدا دیگه اینقدر حرف نزنید ، غذایی چیزی نذاشتی برامون ، بچههامون تلف شدن
از این همه رک بودن لیلا تعجب کردم انگار رضوانم همینطور بود ، خیلی با هم صمیمی بودن
- چرا چرا بریم تو
پنج ، شیش بار این غذا رو گرم کردم و گفتم ، الانه که برسید ، خدا کنه ته نگرفته باشه
اومدیم وارد بشیم که آقا مصطفی اومد جلو و گفت :
- سلام خانوم خیلی خوش اومدید تبریک میگم ، واقعا ممنونم که بالاخره این دوست ما رو قاطی مرغا کردید ، ما که هر شگردی رو با بچه ها به کار میبستیم زیر بار نمیرفت این آقا
خلاصه نمیدونم با چه زبونی ازتون تشکر کنم و نگاهش افتاد به بچه ها
- به به ، زینب خانوم و آقا محمد ؟؟؟ !!!
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
این سفریه که مریم و امیرحسین هنوز که هنوزه به نیکی ازش یاد میکنند ☺️☺️
همسفرانی که بودن باهاشون انگار لحظه به لحظه مریم رو با دنیایی متفاوت آشنا کرد ، دنیایی که پر از سادگی و خلوص و یک رنگی بود
❤️🍃
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
«💔🍃»
آقایامامحسین!
مارابغـ. ـلکن..
"اربابِآرامش"بهوقتِسرگردانی؛
لطفاًبرایدلهایشکستهیمادعاکن..
💔¦↫#عزیزمحسین
♥️
آقای اباعبدالله ..
میشه مارو بِکوبی از نو بسازی؟!
ما خیلی دربوداغونیم . .
اینجوری بہ دردِ آقامون نمیخوریم :)🚶♀