eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.9هزار دنبال‌کننده
860 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان شناسی ۱۹۶.mp3
12.81M
۱۹۶ والعصر / إنّ الإنسان لفی خسر، قرآن در اوج صراحت، محکم اعلام می‌کند که؛ همه‌ی انسانها زیانکار و اهل خسارتند! همه انسانها یعنی همه ... • خانم و آقا • متأهل و مجرد • بانماز و بی‌نماز • باحجاب و بی‌حجاب ... ⚡️ مگر کسانی که ؛ فقط یک مفهوم را در عالم خلقت خوب فهمیدند! . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
50.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
« مجموعه مستند » قسمت دوم (فصل دوم ) : خدا منو به دنیا برگردوند! ※ ماجرای تحول "خانم معصومه محمدیان" از ورامین دختری دهه هشتادی که تجربه ای نزدیک به مرگ، زندگی او را زیر و رو کرد! الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
27.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔🍃 اللّهُمَ اَمِتنا مَماتَ الشَّهید 💔😭 بهشت زهرا امروز مزار شهدای مدافع حرم
🤲🏻 أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : امیرحسین با لبخندی بهم چشمکی زد و ادامه داد : نه دیگه امیرعلی جان بسه عمو ، لباساتونو بپوشید اسب هم باشه برای دفعه ی بعد - امیرعلی : عِه نمی‌خوایم بیایم فردا هم مدرسه نداریم ، ببین عمو حامد نمیزارن بمونیم ، میگه لباساتونو بپوشید ، بیا شما باهاش حرف بزن و بعد گوشیو داد به آقا حامد - سلام چطوری داداش زیارتتون قبول باشه - سلام حامد جان ، ممنون دستت درد نکنه واقعاً لطف بزرگی کردی انشالله جبران کنیم براتون - حالا اگه بحث جبران باشه که با کارایی که تو برای ما کردی حالا حالاها ما باید جبران کنیم ، خیالتون از بابت بچه‌ها راحت باشه حسابی خوش بگذرونید و رفتید بین الحرمین برای ما هم دعا کنید که خدا دو سه تا جوجه ی دیگه هم بهمون بده و بعد ما بندازیم سر شما بریم خوش خوشان امیرحسین زد زیر خنده و گفت : خدا زیادشون کنه حالا که ۶ تا رو داری اداره می‌کنی می‌بینم نه عرضه داری از پس چند تا جوجه دیگه هم بر بیای - منو دست کم گرفته بودیا کجاشو دیدی ، بیا ببین امیرعلیو چطور برات پختم ، همچین خوشگل دارم میسازمش که وقتی برگشتی ی حال اساسی ازت بگیره نفهمی از کجا خوردی - رضوان : بده گوشیو به من ببینم چی میگی برای خودت - عهههه رضوااااان دارم با برادرزن جان اختلاط می‌کنما ... زیادی داره بهش خوش میگذره دارم دوزشو متعادل میکنم ی وقت از خوشی زیاد سنگ کوب نکنه چشمم به امیرحسین بود که فقط می‌خندید - رضوان : سلام داداش خوبی ؟ مریم جون خوبه ؟ - به به سلام آبجی خانومه با معرفت ، زن و شوهر حسابی سنگ تموم گذاشتید برامون ، ان شاءلله ازین به بعد این معرفتا بیشتر بشه چشمام گرد شد از پررویش ، آروم گفتم : زشته امیرحسین این حرفا چیه میزنی ؟ که صدا خنده ی رضوان بلند شد - الهی قربون داداشم برم که صداش اینقدر شاده ، شنیدن این صدا برام آرزو بود ، رو جفت چشمام شما برید مسافرت خیالتون از بابت بچه ها راحت باشه - قربون آبجی کوچیکه ، حالا اینارو پیش بچه ها میگید ؟ - خیر اومدیم تو حیاط ، دیگه اینقدر هالو نیستیم که این همه شیره مالیدیم سر امیرعلی ، با حرفامون بر بادش بدیم ، اگه مریم کنارته گوشیو بده حال و احوال کنیم - خلاصه خیلی نوکریم ، اگه چیزی خواستی حتما بهم پیام بده - فقط سلامتی تونو می‌خوایم و دعای خیر - عزیزی ... گوشی دستت باشه بعد از احوالپرسی و کلی سفارش به رضوان خداحافظی کردمو آماده شدیم بریم حرم و عجب شبی شد اونشب ، انگار خدا ی تیکه از بهشتشو بهمون نشون داد ، بین الحرمین و بارون و منو امیرحسین بینظیرترین جای عالم باشی و اون کسی که دوست داری لحظه به لحظه ی زندگیتو برای اون نفس بکشی کنارت باشه ... این اگه بهشت نیست پس چی میتونه باشه ؟؟؟ اون ساعت از شب بین الحرمین به خاطر بارون خیلی خلوت بود ؛ ی گوشه با هم نشستیم و شروع کرد از حفظ زیارت عاشورا رو خوندن و برای من فقط اشک بود و اشک اونقدر که به خودم اومدم و دیدم به سجده افتاده و شونه هاش میلرزه 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
روبروی گنبدت چشمم شمالی می شود دائماً بارانی و حالی به حالی می شود دل پر از درد و غم و اندوه و آهِ بیشمار یک نگاهم گر کنی این حجم ، خالی می شود 💔🍃 ممنونم دختری از سرزمین شمالی که برام این متن های قشنگو میفرستی این پارت تقدیم به شما ❤️😉 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - بهترین مسافرتی بود که تا به حال داشتم ، محشر بود ابرویی بالا انداخت و نیم نگاهی بهم انداخت - جونِ منو گرفتی تا راضی شدی نمیومدی که - خب به خاطر بچه ها می‌ترسیدم - یعنی حالا دیگه نمیترسی ؟ - چرا ولی خیلی کمتر شده ، دست رضوان جون و آقا حامد درد نکنه خیلی زحمت افتادند - ی جوری براشون جبران میکنیم ریموت در پارکینگو زدو با ماشین وارد خونه شدیم ، چمدونو از عقب برداشتو رفتیم داخل - خب اینم خونه مون مریم بانووووو - ای کاش ده روزه بود لبخندی نشست رو لبشو گفت : اونم میریم ان شاءلله ، فعلا موقعیت کاریِ هر دومون این اجازه رو نمیده ، ولی سعی میکنم برنامه بزاریم برای عید همراه بچه ها بریم - اگه بشه که خیلی عالی میشه ، املتی تخم مرغی چیزی میخوری درست کنم - نه فقط خواب ، از خستگی دارم میمیرم مریم - منم همینطور ، بچه ها چی ؟ - حامد گفته غروب میارتشون ، بریم بخوابیم که بیان دیگه خواب بهمون حروم میشه *** با صدای زنگ خونه از خواب بیدار شدیم ، هوا تاریک شده بود ، چراغ خواب کنار تختو روشن کردم و چشمم به ساعت خورد سه ساعته خوابیم !!! - امیرحسین رفت تو راهروی طبقه ی بالا و آیفون رو جواب داد - مریم جان حامده بچه ها رو آورده میرم پایین - باشه بلند شدمو موهامو مرتب کردم و بعد چادر انداختم رو سرمو رفتم پایین پامو که پایین پله ها گذاشتم امیرعلی با خوشحالی پرید تو بغلم - سلام خاله مریم ، اونقدر خوش گذشت - زینب : خاله نمیدونی سوار چه اسبای خوشگلی شدیم - امیرمحمد : تازه امیرعلی اومد به یکیشون بيسکوئيت بده دستشو لیس زد - زینب شیطون خندید و گفت : میخواست صورت منم لیس بزنه کهدر رفتم همینطور ی سره حرف میزدن و از تموم حرفاشون مشخص بود که حسابی کیف کردنند امیرحسین اومد تو و درو بست - آقا حامد نیومد تو ؟ - نه ، خیلی خسته بود رفت زینب و بغل کردو با بچه ها نشستند رو مبل - بچه ها شام خوردید؟ - امیر محمد : بله ، پیتزا خوردیم - نوش جون عزیزم رفتم آشپزخونه و براشون میوه آوردم و همونطور که پوست میگرفتم ، به بلبل زبونیاشونم گوش میکردم که امیر علی گفت : - خاله مریم ، شما هم عروسی کردید مثل عمو حامد و خاله رضوان مامان و بابا شدید ؟؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸 عابدان شب و شیران روز(رزمندگان مقاومت) اللّهم اَفرِغ علینا صَبرا و ثَبِّت اَقدامنا🤲 .‌
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : پس رضوان و آقا حامد حسابی روش کار کردند - بله عزیز خاله ، قبلا هم بهت گفته بودم که وقتی منو عمو با هم ازدواج کنیم میشیم مامان و بابا - سرشو آورد دم گوشمو گفت : ینی عمو امیرحسین الان بابای منه ؟ - منم در گوشش گفتم : بله و منم مامانتم - زینب : خاله چی در گوش همدیگه میگید ؟ - بیا به تو هم بگیم اومد تو بغلمو آهسته کنار گوشش جوری که امیرحسین و امیرمحمدم بشنوند گفتم : - منو عمو ازدواج کردیم چون آرزومون بود که مامان و بابای سه تا بچه ی خوشگلی باشیم که الان پیشمون نشستند . - امیرعلی دوباره یواش گفت : تو رو که میدونم آرزوته ، اما آرزوی عمو امیرحسینم هست ؟ - خیلی ، خیلی بیشتر از من - زینب : داداش که الان بابای من هست ، مگه نه داداشی ؟ - صد در صد عزیز دل داداش - من : پس اگه اینطوره چرا بابا صداش نمیکنی ؟ سرشو انداخت پایینو گفت : چون روم نمیشه امیرحسین بغلش کرد و موهاشو به هم ریخت - نگفته بودی زینب خانوم ؛ ینی از من خجالت میکشی ؟ - نه از بقیه خجالت میکشم ، از آبجی رضوان ، داداش میثم و داداش مجتبی و همه دیگه - من : آخه چرا ؟؟ ینی هر کس که مامان و بابا شو صدا میزنه باید خجالت بکشه - زینب : نه امیرحسین موهاشو نوازش کردو پیشونیشو بوسید - تو دختر خوشگل منی و امیر محمدو امیرعلی هم پسرای خوب منند ، اگر پیش کسی روتون نمیشه تو خونه وقتی خودمون هستیم بگید زینب با بغض گفت : ینی من و امیرعلیو امیر محمد دیگه برای همیشه مامان و بابا داریم ؟ مثل مبینا مثل حسنا و حسین ؟؟؟ نمیدونم چرا با بغضش جیگرم آتیش گرفت و نفهمیدم کی تو چشمام اشک حلقه بست دستامو تا براش باز کردم ، با گریه خودشو انداخت تو بغلم و دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و گريه م گرفت ، میخواستم باهاش حرف بزنم و آرومش کنم اما نشد نمیتونستم و انگار منو زینب شروعی بوديم برای اشکهایی که رو دل امیرمحمدو امیرعلیم سنگينی میکرد گذاشتم اونقدر گریه کنند و حرف بزنند تا دل کوچیکشون سبک بشه ؛ درد و دلاشون تلنگری بود برام تا همیشه آویزه ی گوشم باشه که اون روی این بچه ها سراسر نیازه از مهر مادری ، که حواسمو خیلی بیشتر از گذشته جمع کنم ، که نکنه یک وقت به چشم دیگه ای غیر از بچه هام بهشون نگاه کنم اون لحظه از ته دل فقط خدا رو صدا کردم که دستمو بگیره ، که مادر باشم براشون ، نه زنِ برادر آرومشون که کردم تازه متوجهِ نبود امیرحسین شدم - بچه ها املت می‌خورید درست کنم براتون ، ما هم شام نخوردیم - میخوریم - باشه تا من درست میکنم شما برید داداشو پیدا کنید امیرمحمد از پنجره بیرونو نگاه کرد - داداش تو حیاطه داره گلا رو آب میده ، الان صداش میکنم - خب ... کی میاد کمک ؟ - امیرعلی : من تخم مرغا رو میشکنم - زینب : نه من میشکنم باشه هر دو تون بشکونید بدویید بیایید که شام دیر شد سفره رو چیده بودیمو سر میز نشسته منتظر بودیم که امیرحسین اومد ، چشماش ی کم قرمز بود به روی خودم نیاوردمو برای بچه ها تو بشقاب کمی املت کشیدم و شروع کردیم به خوردن - امیرعلی : برای منو کم میکنی ؟ آخه زیاد گشنم نیست - چشم - زینب : بهم آب میدی مامان مریم ؟ دست امیرحسین رو هوا خشک شد ، با هم چشم تو چشم شدیم و سیبک گلوش بالا و پایین شد نفس عمیق کشیدمو به اطراف نگاه کردم که اشکم نریزه - زینب : مامان مریم ؟؟؟!!! با مامان گفتن مجددش دوباره بغضم سر باز کرد امیرحسین قاشقشو گذاشت تو بشقابشو بلند شدو رفت بیرون - زینب : گفتید خوشحال میشید که ، پس چرا تو گریه میکنی و داداشمم رفت ؟ - خیلی خوشحالم عزیز دلم ، این گریه ی خوشحالیه ، خدا کنه لایق این کلمه باشم . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. خداییش جرات میخواد مادر سه تا یتیم بودن باید دل بزرگی داشته باشی تا یک وقت ناخواسته نشه تو روز مرگی های زندگی دلیلی بشی برای شکسته شدن دل کوچیکشون💔 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
کوچیک و بزرگ نداره، مهربونی تو ذات آدماست ❤️ •🍃🌹
🎥 🎙 استاد شجاعی 📌 امام زمان یعنی... 👌کوتاه و شنیدنی 👈ببینید و نشردهید ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدری مهربانتر از پدر منبع:شرح زیارت جامعه کبیره . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
꧁💖꧂ بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد تمام دفتر عمرم سیاه شد اما امید دیدن رویت دوباره پیدا شد..🌸🌿 -------------------------------------------
سلام دوستان گلم ، بابت پارت امروز خیلی پیام داشتم ، شرمنده که اذیت شدید ، راستش خودمم وقتی می‌نوشتم برای بچه ها اشک ریختم 😔😔
۱- بله دیگه 😊 ... طفلیا حاشیه زیاد دارن تو زندگیشو ولی چشم بیشتر وقت میزارن ❤️ ۲- ممنونم از دعای قشنگتون 🙏 ۳- آره دیگه معمولا آقایون سخته براشون جلوی دیگران ابراز احساسات کنند☺️ ۴- دیگه تا همین حد داشته باشید 😉
۱- آخیییی من شرمندتونم 😔 ۲- خانوم گل ممنونم از لطفتون ، فقط چهارچوب اصلیه داستان واقعیه و خیلی چیزارو به خاطر افزایش جذابیت داستان تغییر دادم یا عوض کردم به نحوی که میشه گفت برگرفته از واقعیته🙏🌸 ۳- 😔😔 ۴- ممنونم عزیزم 🙏🌸
۱- خوشبخت باشید خانوم گل ، ان شاءلله همگی طعم این سفر ۵الی رو بچشید ❤️❤️ ۲- دوست خوبم این رمان پایان خوش داره ولی با چالش‌های بزرگی مواجه میشن تو زندگیشون🌸🌸
ممنونم از این همه محبت ، ممنونم که با نوشته هاتون باعث دلگرمیم میشید ، از اینکه دوستان خوبی مثل شما دارم واقعا خوشحالم 🙏🙏❤️❤️❤️❤️
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : زینب : لایق ینی چی - بوسیدمشو گفتم : ینی بتونم مامان خوبی باشم براتون عزیزم - امیرعلی : تو بهترین مامان دنیایی ، هیچ مامانی مثل تو نیست - قربونت برم امید خاله - زینب : داداش امیرحسین غصه خورد من به اون بابا نگفتم ؟؟ - نه ... اونم الان خیلی خوشحاله - امیرعلی : شما چقدر عجیبید ، خب وقتی خیلی خوشحالید بخندید دیگه خاله مریم که گریه میکنه و عمو هم بلند میشه میره !!! خندم گرفت و اشکامو پاک کردم - بشین وروجک غذاتو بخور ، وقتی بزرگ شدی ما رو درک میکنی ، زینب جان من یادم رفت بهت آب بدم ، بیا بخور عزیزم دستای کوچولوشو گرفت جلوی دهنشو ریز خندید - آب نمی‌خواستم کلک زدم ... فقط میخواستم بهت بگم مامان ، ببینم چطوریه - چطوری بود ؟ - خیلی خوب بود ، مامان داشتن خیلی کیف میده ی روز میای مهد کودک دنبالم ، منم به بچه ها نشون بدم که مامان دارم ؟ - نفس عمیق کشیدمو با بدبختی خودمو کنترل کردم ، چرا امشب هر جمله ی این بچه اینقدر برای من سنگینه ؟😔 امیرعلی: اصلا همه مون میاییم دنبالت که بدونن هم داداش داری هم بابا و مامان دستاشو محکم به زدو خوشحالی کرد ، کوچولوی نازِ من نگاهم افتاد به امیر محمد که تو سکوت فقط به بشقابش خیره بود - بچه ها سریع بخورید که زود باید مسواک بزنید و برید برای خواب ، فردا مدرسه دارید - زینب : داداش نیومد ، برم دنبالش ؟ - نه ، فکر کنم با ماشین رفت بیرون صدای ماشینش اومد غذا رو بدون امیرحسین خوردیمو طبق معمول هرشب جمع شدیم اتاق پسرا که بازم نیومد ، براشون ی کتاب داستان خوندم ولی بچه ها هم مثل من همه ی حواسشون به نیومدن امیرحسین بود و نخوابیدند برای همین بهش پیام دادم - امیرحسین جان کجا رفتی ؟ نمیخوای برگردی ؟ بعد از چند لحظه پیام داد : تا یک ساعت دیگه برمیگردم عزیزم ، شما بخوابید چی میگفت مگه خوابم می‌برد تا برنگرده ! - امیرمحمد : چی شد خاله ؟ - میگه تا یک ساعت دیگه میاد بخوابید شما - امیرعلی : خاله - جانم ؟ - برو اتاق خودت بخواب ، من دیگه نمیخوام اذیتت کنم ، دیگه بزرگ شدم - خندیدم و گفتم : پسرم دیگه مرد شده ؟ - حسنا میگفت مامانم پیر میشه اگه همش ما خستش کنیم ، منم نمیخوام تو پیر بشی موهاشو با دستم شونه کردم به ی طرف سرش - خاله قربونت بشه که اینقدر بزرگ شدی ، من اگه شماها رو نداشتم چکار میکردم ؟ - زینب : جای ما نی نی میاوردی - نه دیگه نی‌نی مثل شما ها ناز نمیشه که ، همش میخواد وَنگ وَنگ کنه و نزاره بخوابیم - زینب : نه ... نی‌نی خوبه ، بریم یکی شکل هلیا بخریم ، من کلی تو قلکم پول جمع کردم - امیرمحمد : منم جمع کردم ، فکر کنم دیگه بشه نی‌نی بخریم - امیرعلی : تازه وقتی به عمو حامد گفتیم داریم پول جمع میکنیم برای نی‌نی ، بهمون پول داد و گفت : الان دیگه پولتون خیلی زیاد شد برید به امیرحسین بگید دیگه مشکل مالی تون حل شد 😳😳 - واییی نه ... چکار کردید شما ؟؟؟!!!! 🤦‍♀ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110