انسان شناسی ۱۹۶.mp3
12.81M
#انسان_شناسی ۱۹۶
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
والعصر / إنّ الإنسان لفی خسر،
قرآن در اوج صراحت، محکم اعلام میکند که؛
همهی انسانها زیانکار و اهل خسارتند!
همه انسانها یعنی همه ...
• خانم و آقا
• متأهل و مجرد
• بانماز و بینماز
• باحجاب و بیحجاب ...
⚡️ مگر کسانی که ؛
فقط یک مفهوم را در عالم خلقت خوب فهمیدند!
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
50.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
« مجموعه مستند #حالا »
قسمت دوم (فصل دوم ) : خدا منو به دنیا برگردوند!
※ ماجرای تحول "خانم معصومه محمدیان" از ورامین
دختری دهه هشتادی که تجربه ای نزدیک به مرگ، زندگی او را زیر و رو کرد!
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
27.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔🍃
اللّهُمَ اَمِتنا مَماتَ الشَّهید 💔😭
بهشت زهرا امروز مزار شهدای مدافع حرم
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت539
امیرحسین با لبخندی بهم چشمکی زد و ادامه داد : نه دیگه امیرعلی جان بسه عمو ، لباساتونو بپوشید
اسب هم باشه برای دفعه ی بعد
- امیرعلی : عِه نمیخوایم بیایم فردا هم مدرسه نداریم ، ببین عمو حامد نمیزارن بمونیم ، میگه لباساتونو بپوشید ، بیا شما باهاش حرف بزن
و بعد گوشیو داد به آقا حامد
- سلام چطوری داداش زیارتتون قبول باشه
- سلام حامد جان ، ممنون
دستت درد نکنه واقعاً لطف بزرگی کردی انشالله جبران کنیم براتون
- حالا اگه بحث جبران باشه که با کارایی که تو برای ما کردی حالا حالاها ما باید جبران کنیم ، خیالتون از بابت بچهها راحت باشه حسابی خوش بگذرونید و رفتید بین الحرمین برای ما هم دعا کنید که خدا دو سه تا جوجه ی دیگه هم بهمون بده و بعد ما بندازیم سر شما بریم خوش خوشان
امیرحسین زد زیر خنده و گفت : خدا زیادشون کنه حالا که ۶ تا رو داری اداره میکنی میبینم نه عرضه داری از پس چند تا جوجه دیگه هم بر بیای
- منو دست کم گرفته بودیا کجاشو دیدی ، بیا ببین امیرعلیو چطور برات پختم ، همچین خوشگل دارم میسازمش که وقتی برگشتی ی حال اساسی ازت بگیره نفهمی از کجا خوردی
- رضوان : بده گوشیو به من ببینم چی میگی برای خودت
- عهههه رضوااااان دارم با برادرزن جان اختلاط میکنما ...
زیادی داره بهش خوش میگذره دارم دوزشو متعادل میکنم ی وقت از خوشی زیاد سنگ کوب نکنه
چشمم به امیرحسین بود که فقط میخندید
- رضوان : سلام داداش خوبی ؟ مریم جون خوبه ؟
- به به سلام آبجی خانومه با معرفت ، زن و شوهر حسابی سنگ تموم گذاشتید برامون ، ان شاءلله ازین به بعد این معرفتا بیشتر بشه
چشمام گرد شد از پررویش ، آروم گفتم : زشته امیرحسین این حرفا چیه میزنی ؟
که صدا خنده ی رضوان بلند شد
- الهی قربون داداشم برم که صداش اینقدر شاده ، شنیدن این صدا برام آرزو بود ، رو جفت چشمام شما برید مسافرت خیالتون از بابت بچه ها راحت باشه
- قربون آبجی کوچیکه ، حالا اینارو پیش بچه ها میگید ؟
- خیر اومدیم تو حیاط ، دیگه اینقدر هالو نیستیم که این همه شیره مالیدیم سر امیرعلی ، با حرفامون بر بادش بدیم ، اگه مریم کنارته گوشیو بده حال و احوال کنیم
- خلاصه خیلی نوکریم ، اگه چیزی خواستی حتما بهم پیام بده
- فقط سلامتی تونو میخوایم و دعای خیر
- عزیزی ... گوشی دستت باشه
بعد از احوالپرسی و کلی سفارش به رضوان خداحافظی کردمو آماده شدیم بریم حرم
و عجب شبی شد اونشب ، انگار خدا ی تیکه از بهشتشو بهمون نشون داد ، بین الحرمین و بارون و منو امیرحسین
بینظیرترین جای عالم باشی و اون کسی که دوست داری لحظه به لحظه ی زندگیتو برای اون نفس بکشی کنارت باشه ...
این اگه بهشت نیست پس چی میتونه باشه ؟؟؟
اون ساعت از شب بین الحرمین به خاطر بارون خیلی خلوت بود ؛ ی گوشه با هم نشستیم و شروع کرد از حفظ زیارت عاشورا رو خوندن
و برای من فقط اشک بود و اشک
اونقدر که به خودم اومدم و دیدم به سجده افتاده و شونه هاش میلرزه
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
روبروی گنبدت چشمم شمالی می شود
دائماً بارانی و حالی به حالی می شود
دل پر از درد و غم و اندوه و آهِ بیشمار
یک نگاهم گر کنی این حجم ، خالی می شود
💔🍃
#آلا_دختری_ازسرزمین_شمالی
ممنونم دختری از سرزمین شمالی که برام این متن های قشنگو میفرستی این پارت تقدیم به شما ❤️😉
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت540
- بهترین مسافرتی بود که تا به حال داشتم ، محشر بود
ابرویی بالا انداخت و نیم نگاهی بهم انداخت
- جونِ منو گرفتی تا راضی شدی نمیومدی که
- خب به خاطر بچه ها میترسیدم
- یعنی حالا دیگه نمیترسی ؟
- چرا ولی خیلی کمتر شده ، دست رضوان جون و آقا حامد درد نکنه خیلی زحمت افتادند
- ی جوری براشون جبران میکنیم
ریموت در پارکینگو زدو با ماشین وارد خونه شدیم ، چمدونو از عقب برداشتو رفتیم داخل
- خب اینم خونه مون مریم بانووووو
- ای کاش ده روزه بود
لبخندی نشست رو لبشو گفت : اونم میریم ان شاءلله ، فعلا موقعیت کاریِ هر دومون این اجازه رو نمیده ، ولی سعی میکنم برنامه بزاریم برای عید همراه بچه ها بریم
- اگه بشه که خیلی عالی میشه ، املتی تخم مرغی چیزی میخوری درست کنم
- نه فقط خواب ، از خستگی دارم میمیرم مریم
- منم همینطور ، بچه ها چی ؟
- حامد گفته غروب میارتشون ، بریم بخوابیم که بیان دیگه خواب بهمون حروم میشه
***
با صدای زنگ خونه از خواب بیدار شدیم ، هوا تاریک شده بود ، چراغ خواب کنار تختو روشن کردم و چشمم به ساعت خورد
سه ساعته خوابیم !!!
- امیرحسین رفت تو راهروی طبقه ی بالا و آیفون رو جواب داد
- مریم جان حامده بچه ها رو آورده میرم پایین
- باشه
بلند شدمو موهامو مرتب کردم و بعد چادر انداختم رو سرمو رفتم پایین
پامو که پایین پله ها گذاشتم امیرعلی با خوشحالی پرید تو بغلم
- سلام خاله مریم ، اونقدر خوش گذشت
- زینب : خاله نمیدونی سوار چه اسبای خوشگلی شدیم
- امیرمحمد : تازه امیرعلی اومد به یکیشون بيسکوئيت بده دستشو لیس زد
- زینب شیطون خندید و گفت : میخواست صورت منم لیس بزنه کهدر رفتم
همینطور ی سره حرف میزدن و از تموم حرفاشون مشخص بود که حسابی کیف کردنند
امیرحسین اومد تو و درو بست
- آقا حامد نیومد تو ؟
- نه ، خیلی خسته بود رفت
زینب و بغل کردو با بچه ها نشستند رو مبل
- بچه ها شام خوردید؟
- امیر محمد : بله ، پیتزا خوردیم
- نوش جون عزیزم
رفتم آشپزخونه و براشون میوه آوردم و همونطور که پوست میگرفتم ، به بلبل زبونیاشونم گوش میکردم که امیر علی گفت :
- خاله مریم ، شما هم عروسی کردید مثل عمو حامد و خاله رضوان مامان و بابا شدید ؟؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝 قسم به اشک مظلوم بیا...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸
عابدان شب و شیران روز(رزمندگان مقاومت)
اللّهم اَفرِغ علینا صَبرا و ثَبِّت اَقدامنا🤲
#فلسطین
.
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت541
پس رضوان و آقا حامد حسابی روش کار کردند
- بله عزیز خاله ، قبلا هم بهت گفته بودم که وقتی منو عمو با هم ازدواج کنیم میشیم مامان و بابا
- سرشو آورد دم گوشمو گفت : ینی عمو امیرحسین الان بابای منه ؟
- منم در گوشش گفتم : بله و منم مامانتم
- زینب : خاله چی در گوش همدیگه میگید ؟
- بیا به تو هم بگیم
اومد تو بغلمو آهسته کنار گوشش جوری که امیرحسین و امیرمحمدم بشنوند گفتم :
- منو عمو ازدواج کردیم چون آرزومون بود که مامان و بابای سه تا بچه ی خوشگلی باشیم که الان پیشمون نشستند .
- امیرعلی دوباره یواش گفت : تو رو که میدونم آرزوته ، اما آرزوی عمو امیرحسینم هست ؟
- خیلی ، خیلی بیشتر از من
- زینب : داداش که الان بابای من هست ، مگه نه داداشی ؟
- صد در صد عزیز دل داداش
- من : پس اگه اینطوره چرا بابا صداش نمیکنی ؟
سرشو انداخت پایینو گفت : چون روم نمیشه
امیرحسین بغلش کرد و موهاشو به هم ریخت
- نگفته بودی زینب خانوم ؛ ینی از من خجالت میکشی ؟
- نه از بقیه خجالت میکشم ، از آبجی رضوان ، داداش میثم و داداش مجتبی و همه دیگه
- من : آخه چرا ؟؟ ینی هر کس که مامان و بابا شو صدا میزنه باید خجالت بکشه
- زینب : نه
امیرحسین موهاشو نوازش کردو پیشونیشو بوسید
- تو دختر خوشگل منی و امیر محمدو امیرعلی هم پسرای خوب منند ، اگر پیش کسی روتون نمیشه تو خونه وقتی خودمون هستیم بگید
زینب با بغض گفت : ینی من و امیرعلیو امیر محمد دیگه برای همیشه مامان و بابا داریم ؟ مثل مبینا مثل حسنا و حسین ؟؟؟
نمیدونم چرا با بغضش جیگرم آتیش گرفت و نفهمیدم کی تو چشمام اشک حلقه بست
دستامو تا براش باز کردم ، با گریه خودشو انداخت تو بغلم و دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و گريه م گرفت ، میخواستم باهاش حرف بزنم و آرومش کنم اما نشد نمیتونستم
و انگار منو زینب شروعی بوديم برای اشکهایی که رو دل امیرمحمدو امیرعلیم سنگينی میکرد
گذاشتم اونقدر گریه کنند و حرف بزنند تا دل کوچیکشون سبک بشه ؛
درد و دلاشون تلنگری بود برام تا همیشه آویزه ی گوشم باشه که اون روی این بچه ها سراسر نیازه از مهر مادری ، که حواسمو خیلی بیشتر از گذشته جمع کنم ، که نکنه یک وقت به چشم دیگه ای غیر از بچه هام بهشون نگاه کنم
اون لحظه از ته دل فقط خدا رو صدا کردم که دستمو بگیره ، که مادر باشم براشون ، نه زنِ برادر
آرومشون که کردم تازه متوجهِ نبود امیرحسین شدم
- بچه ها املت میخورید درست کنم براتون ، ما هم شام نخوردیم
- میخوریم
- باشه تا من درست میکنم شما برید داداشو پیدا کنید
امیرمحمد از پنجره بیرونو نگاه کرد
- داداش تو حیاطه داره گلا رو آب میده ، الان صداش میکنم
- خب ... کی میاد کمک ؟
- امیرعلی : من تخم مرغا رو میشکنم
- زینب : نه من میشکنم
باشه هر دو تون بشکونید بدویید بیایید که شام دیر شد
سفره رو چیده بودیمو سر میز نشسته منتظر بودیم که امیرحسین اومد ، چشماش ی کم قرمز بود
به روی خودم نیاوردمو برای بچه ها تو بشقاب کمی املت کشیدم و شروع کردیم به خوردن
- امیرعلی : برای منو کم میکنی ؟ آخه زیاد گشنم نیست
- چشم
- زینب : بهم آب میدی مامان مریم ؟
دست امیرحسین رو هوا خشک شد ، با هم چشم تو چشم شدیم و سیبک گلوش بالا و پایین شد
نفس عمیق کشیدمو به اطراف نگاه کردم که اشکم نریزه
- زینب : مامان مریم ؟؟؟!!!
با مامان گفتن مجددش دوباره بغضم سر باز کرد
امیرحسین قاشقشو گذاشت تو بشقابشو بلند شدو رفت بیرون
- زینب : گفتید خوشحال میشید که ، پس چرا تو گریه میکنی و داداشمم رفت ؟
- خیلی خوشحالم عزیز دلم ، این گریه ی خوشحالیه ، خدا کنه لایق این کلمه باشم .
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
خداییش جرات میخواد مادر سه تا یتیم بودن
باید دل بزرگی داشته باشی تا یک وقت ناخواسته نشه تو روز مرگی های زندگی دلیلی بشی برای شکسته شدن دل کوچیکشون💔
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙 استاد شجاعی
📌#ظهور امام زمان یعنی...
👌کوتاه و شنیدنی
👈ببینید و نشردهید
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدری مهربانتر از پدر
منبع:شرح زیارت جامعه کبیره
#استادشجاعی
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
꧁💖꧂
بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد
در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد
تمام دفتر عمرم سیاه شد اما
امید دیدن رویت دوباره پیدا شد..🌸🌿
-------------------------------------------
سلام دوستان گلم ، بابت پارت امروز خیلی پیام داشتم ، شرمنده که اذیت شدید ، راستش خودمم وقتی مینوشتم برای بچه ها اشک ریختم
😔😔
ممنونم از این همه محبت ، ممنونم که با نوشته هاتون باعث دلگرمیم میشید ، از اینکه دوستان خوبی مثل شما دارم واقعا خوشحالم
🙏🙏❤️❤️❤️❤️
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت542
زینب : لایق ینی چی
- بوسیدمشو گفتم : ینی بتونم مامان خوبی باشم براتون عزیزم
- امیرعلی : تو بهترین مامان دنیایی ، هیچ مامانی مثل تو نیست
- قربونت برم امید خاله
- زینب : داداش امیرحسین غصه خورد من به اون بابا نگفتم ؟؟
- نه ... اونم الان خیلی خوشحاله
- امیرعلی : شما چقدر عجیبید ، خب وقتی خیلی خوشحالید بخندید دیگه
خاله مریم که گریه میکنه و عمو هم بلند میشه میره !!!
خندم گرفت و اشکامو پاک کردم
- بشین وروجک غذاتو بخور ، وقتی بزرگ شدی ما رو درک میکنی ، زینب جان من یادم رفت بهت آب بدم ، بیا بخور عزیزم
دستای کوچولوشو گرفت جلوی دهنشو ریز خندید
- آب نمیخواستم کلک زدم ... فقط میخواستم بهت بگم مامان ، ببینم چطوریه
- چطوری بود ؟
- خیلی خوب بود ، مامان داشتن خیلی کیف میده
ی روز میای مهد کودک دنبالم ، منم به بچه ها نشون بدم که مامان دارم ؟
- نفس عمیق کشیدمو با بدبختی خودمو کنترل کردم ، چرا امشب هر جمله ی این بچه اینقدر برای من سنگینه ؟😔
امیرعلی: اصلا همه مون میاییم دنبالت که بدونن هم داداش داری هم بابا و مامان
دستاشو محکم به زدو خوشحالی کرد ، کوچولوی نازِ من
نگاهم افتاد به امیر محمد که تو سکوت فقط به بشقابش خیره بود
- بچه ها سریع بخورید که زود باید مسواک بزنید و برید برای خواب ، فردا مدرسه دارید
- زینب : داداش نیومد ، برم دنبالش ؟
- نه ، فکر کنم با ماشین رفت بیرون صدای ماشینش اومد
غذا رو بدون امیرحسین خوردیمو
طبق معمول هرشب جمع شدیم اتاق پسرا که بازم نیومد ، براشون ی کتاب داستان خوندم ولی بچه ها هم مثل من همه ی حواسشون به نیومدن امیرحسین بود و نخوابیدند
برای همین بهش پیام دادم
- امیرحسین جان کجا رفتی ؟ نمیخوای برگردی ؟
بعد از چند لحظه پیام داد : تا یک ساعت دیگه برمیگردم عزیزم ، شما بخوابید
چی میگفت مگه خوابم میبرد تا برنگرده !
- امیرمحمد : چی شد خاله ؟
- میگه تا یک ساعت دیگه میاد بخوابید شما
- امیرعلی : خاله
- جانم ؟
- برو اتاق خودت بخواب ، من دیگه نمیخوام اذیتت کنم ، دیگه بزرگ شدم
- خندیدم و گفتم : پسرم دیگه مرد شده ؟
- حسنا میگفت مامانم پیر میشه اگه همش ما خستش کنیم ، منم نمیخوام تو پیر بشی
موهاشو با دستم شونه کردم به ی طرف سرش
- خاله قربونت بشه که اینقدر بزرگ شدی ، من اگه شماها رو نداشتم چکار میکردم ؟
- زینب : جای ما نی نی میاوردی
- نه دیگه نینی مثل شما ها ناز نمیشه که ، همش میخواد وَنگ وَنگ کنه و نزاره بخوابیم
- زینب : نه ... نینی خوبه ، بریم یکی شکل هلیا بخریم ، من کلی تو قلکم پول جمع کردم
- امیرمحمد : منم جمع کردم ، فکر کنم دیگه بشه نینی بخریم
- امیرعلی : تازه وقتی به عمو حامد گفتیم داریم پول جمع میکنیم برای نینی ، بهمون پول داد و گفت : الان دیگه پولتون خیلی زیاد شد برید به امیرحسین بگید دیگه مشکل مالی تون حل شد 😳😳
- واییی نه ... چکار کردید شما ؟؟؟!!!!
🤦♀
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110