🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت561
زینبو گذاشت تو جاشو روشو کشید و وارد اتاق شدیم و درو بست
تا اومدم برم سمت کمد از پشت سرم دستاش دورم حلقه شد ، از آینه ی میز آرایش نگاهش کردم وگفتم :
- چه کار میکنی امیرحسین ؟!
- معلوم نیست ؟
خندیدمو تا سرمو کج کردم روی گردنمو بوسید
- امشب دلم میخواست کربلا بودیم ، اولین باری که با هم رفتیمو یادته
تو اون بارون ، تو بین الحرمین من بعد از ظهور حضرت ، اولاد صالح خواستم و اینکه انشالله شیعه ی واقعی امیرالمومنین تربیت بشه
امشب من رو اَبرام مریم !
خدا به واسطه ی تو موهبتشو در حقم تموم کرده ، باید اولین فرصت بریم کربلا ...
- بدجنس نگفته بودی ، من فکر کردم هرچی رو که از خدا خواستی برام تعریف کردی
گونمو بوسید و دستشو گذاشت رو شکمم
- وقتش نبود که اون موقع برات تعریف کنم همه چی رو
با اخم حلقه دستاشو باز کردم و برگشتم به سمتش
- ببین امیرحسین ما از این وقتش نیست وقتش نیست ، خیلی ضربه خوردیم ، من هرچی تو دلمه بهت میگم توقع دارم تو هم همینطور باشی ؛ بایدِ باید هرچی تو دلته از این به بعد بهم بگی
ابروهاش پرید بالا و گفت : اوه مامان خانوم عصبانی میشود
بلافاصله دست گذاشت پشت کمرمو زیر زانوهام و از روی زمین بلندم کرد
لباسشو از ترس چنگ زدمو گفتم : این چه کاریه آخه ، الان میندازیم
- میدونی این مامان خانوم از این به بعد نباید عصبی بشه ؟
- داریم صحبت میکنیم چه عصبیتی
- خب پس اگه فقط صحبته که هیچی
گذاشتم رو تخت و ادامه داد : بفرمایید در خدمتم
- همیشه همینه وقتی نخوای چیزی رو بگی با یه شگردی بحثو عوض میکنی
- آخه عزیز دل من اگه بگم ته دل من چی میگذره و چی از خدا میخوام که به هم میریزی
نگران نگاهش کردم
- م ... مگه ... از خدا چه میخوای ؟
- ای بابا ... دویست سوالی مریم شروع شد !
- یالا ، زود باش بگو
خنده شیطونی رو لبش نشست و ادامه داد : ببین یادت باشه من نخواستم بگما خودت اصرار کردی
چهار زانو رو تخت نشستم و منتظر نگاهش کردم
- خب راستشو بخوای من همیشه دعام اینه که هفت هشت _ ده تا بچه از این سِرتِق خانومِ روبروم داشته باشم
که وقتی پام برسه خونه جوجههام بریزن جلوی درو بگن : بابا اومد بابا اومد ، منم همونجا جلوی در بشینم و حسابی خدمتم برسند ، عرضم به حضورت بعدش کف دست هر کدومشون یکی یه مشت نخودچی کیشمیش بریزم و سر اینکه مال کی بیشتره دعواشون بشه
بعد شما دوتا چایی زعفرون مَشتی برام بیاری و کنار هم بخوریم و تو سر و کله زدنشونو تماشا کنیم و خلاصه کلی کیفشو ببریم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
چه خوش اشتها !!!
هفت هشت ده تا 😳😳
مریم از الان دیگه کارتو تعطیل کن 🙃
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
-
جوانیکهوقتیبه
محرماتالهیمیرسد
چشممیپوشد،امامزمان
بهاوافتخارمیکند.. ✨
#امام_زمان❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کی میخواد به #امام_زمان برسه خوب گوش بده...
🎙استاد_پناهیان❤️
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت562
چشمام گرد شد و مشتی به بازوش زدم و گفتم : خیلی مسخرهای
وبلند شدم و رفتم سمت کمد
اون لحظه خدا میدونه چقدر از ته دلم خدا رو شکر کردم و خوشحال بودم که اون چیزی که فکر میکردم و به زبون نیاورد
- دست شما درد نکنه ، مسخرهام شدیم ؟!
- ناراحت نشو دیگه ، در واقع منظورم به حرفات بود ؛ آخه کی دیگه تو این دوره زمونه اینقدر بچه میاره ؟
- ما عزیزم ، ما میاریم
- منو قاطیِ نقشه های شومت نکن چون محاله همچین کاریو بکنم
خنده ی شیطونی روی لباش نشست
از همونا که فقط به من اجازه ی دیدنشو میداد
و اومد حرفی بزنه که دیگه صبر نکردم ببینم چی میگه و رفتم حموم ؛ وقتی برگشتم صداشو شنیدم که با کسی حرف میزد
- نه پوریا جان بیایم اونجا برامون داستان میسازن
- .... نه اصلاً نمیخوام ببینمش ، نمیخوام مریم دوباره اذیت بشه ، به اندازه کافی عروسیمونو زهر کردند
- .... خودت میدونی چقدر برام عزیزی اما باور کن با بساطی که سر ما آوردند میترسم بیام اونوری
... نه دیگه نیاییم بهتره
... منم خیلی دلم میخواست تو لباس دامادی ببینمت ، انشالله بعد از عروسیتون با مریم و بچه ها میایم دیدنتون
... خوشبخت باشید داداش
مواظب خودت باش ، یا علی
داخل اتاق شدم و دیدم پشت میزش نشسته و چند تا ورق گلاسه جلوشه و قلم برداشته تا بنویسه
نشستم روبروش ، روی میز و دستامو تکیه دادم به میزو ستون بدنم کردم
- ببخشید آقای دکتر شما خواب ندارید ؟
- امشبو فکر نکنم
- چرا اونوقت ؟
- چون زیادی ذوق زده شدم خوابم پریده
یکی از برگه ها رو که روش با قلم خیلی زیبا خطاطی کرده بود رو برداشتمو خوندم
"باید از عشق نگاه تو
شهرو به هم بریزم یه تنه
باید به آسمونا بگم
چشمای تو فقط مال منه "
نگاهش کردم
دست به سینه تکیه داده بود به صندلیو بهم چشم دوخته بود
میشه توجیه بفرمایید که این《 تو 》 کیه ؟
- ی سِرتِق خانومیه که خودشو زده به اون راه تا ازم اعتراف بگیره
خندم گرفت
- خب ... پیش این سرتق خانوم اعتراف کن
- بیشتر ازین که خوابو از چشمام گرفتی
- اون که به من ربط نداره به خاطر فندوقته
- همین دیگه نمیدونی این چشمای عسلی چه بلایی سر این دل به فنا رفته ی من درآورده ، اگه میدونستی این حرفو نمیزدی
این شعرو تو کانالی که عضو بودم دیدم و سیوش کردم ، امشب دیدم تموم حرف دلم تو این شعر خلاصه میشه ، فکر کردم حالا که متوجه شدم این چشم عسلی من قشنگ ترین هدیه ی عمرمو تو وجودش داره پرورش میده ، احساسمو بنویسم و قاب کنم به دیوار تا همیشه یادم باشه این شب قشنگ برام چقدر رنگی بوده ....
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
"باید از عشق نگاه تو
شهرو به هم بریزم یه تنه
🙈🙈
خدایا امشبو بخیر بگذرون 🤣🤣🤣
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣روش نماز خون شدن بچه ها
❌قابل توجه مادران😐😆
#دکتر_سعید_عزیزی
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍🏻 مدتها قبل عرض کردم؛ پس از عصر «لامساس» که همان کرونا بود، عصر «فَاقْتُلُوا اَنْفُسَکُمْ» و کشتوکشتار خواهد بود.
🔹و آنچه سال گذشته در ایران رخ داد در مقابل آنچه در آینده در جهان به چشم خواهید دید، شوخی و فانتزیای بیش نیست.
🔸ایران جزیره ثبات و آغازگر عصر جدیدی در جهان خواهد بود.
🔹کمربندها را محکم ببندید، شما در ایستگاه آخرالزمان هستید و رسالتی تاریخی و الهی بر دوش دارید.
#رسالت_الهی_ایرانیان
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
🆔 @Masaf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 شهیدمحمدرضادهقانامیری :شاید سخت تر از مدافع حرم بودن مدافع قلب شدن باشد
♻️#انتشارش_با_شما👇🏻
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
یه فرمول مهم برای تحمل راحتتر مشکلات و مصائب!...
#امام_زمان🕊
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲» بزرگمرد کوچک
احمد در پاسخ به اینکه اسرائیل میخواهد وارد شهرک بشود...
#فلسطین #طوفان_الاقصی #غزه
♻️#انتشارش_با_شما👇🏻
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت563
- البته بازم ادامه داره که اونو میخوام ی شب دیگه که مثل امشب حالم عالیه بنویسم
دیوار روبروی تختو میزاریم برای این خطاطی هام که صبح به صبح باهاش انرژی بگیریم
لبخندی گوشه لبم نشست
- میدونی امیر تو همه چیزت برای من خاصه
حرفات ، کارات ، خندههات ، حتی وقتی جدی و ترسناک میشی اون خط اخمت برای من همه چیزه
تو خیلی قشنگ بلدی عاشقی کنی ولی من مثل تو بلد نیستم
راستش من یه جور دیگه بلدم ، ی جور خیلی سادهتر
دستشو زیر چونش گذاشت و با لبخند گفت : داریم به جاهای خوب خوبش میرسیم ... این سادگی چه طوریه خانوم خانوما برام تعریفش کن
- خب ... راستش من برای عاشقی کردن بهانههای ریز و درشت لازم ندارم فقط همین برام کافیه که تو مثل امشب با همین برق عجیبی که تو چشمای سیاه قشنگت موج میزنه نگام کنی و منم ...
-امیرحسین : منم ؟؟؟
- منم ... لبخند بزنم ، همین
خندید و از رو صندلی بلند شد و دستاشو دورم حلقه کرد و سرمو روی سینش گرفت
- تو با همین سادگیات دل امیرحسینو بردی با همین حیای ذاتیت که حتی تو خلوت دو نفرمونم هنوز نتونستی کنار بزاری ، همین سادگیها این حجب و حیا و متانت ، مریمِ منو ساخته
همیشه برام خودت باش همین قدر ساده ، همین قدر دوست داشتنی ...
***
صبح با صدای در بیدار شدیم
- زینب : مامان ، بابا زندهاید ؟
مامان مریم ؟؟؟
چشمامو که باز کردم امیرحسین گفت: زینب جان برو پایین الان ما میایم
- باشه زود بیایید ما گشنمه مونه
نشستم روی تخت
- بخواب مریم جان من میرم صبحونشونو میدم
- نه منم میام ، خیلی گشنمه
لبخندی زد و گفت : آهان ی لحظه یادم رفت ، باشه عزیزم پاشو بریم که از این به بعد باید حسابی به خودت برسی
- امروز نرفتیم پارک
- نرفتیم نداریم ، نرفتم !
چون شما نمیای
- چی چیو نمیای منم میام
- مریم جان شما دیگه نمیتونی اینطور سنگین بدویی
- هیچی دیگه شروع شد
- چی ؟
- اوامر جناب عالی
- اینقدر با من چونه نزن ؛ موهاتو برق گرفته ...بیا بشین شونه شون کنم گل سر بزنم ، خوشگلت کنم .
- خودم دست دارم برای شونه کردن ، بعدشم اگه شما راه نیفتی پشت سرم و مدام بافت موهامو باز نکنی دیگه برق نمیگیرتشون
- مدام سر موهات غر بزن خب ؟
نشست تا موهامو شونه کنه که برسو گرفتم و گفتم : کی دیشب بهت زنگ زده بود ؟
- پوریا ، پسر دایی مرتضی
- عه عروسی اوناست؟
- مریم خانوم گوش وایستادن کار خوبی نیستا
- من اهل این کارا نیستم آقای دکتر ، از حموم اومدم بیرون داشتم موهامو خشک میکردم که شنیدم
- آهان پس ببخشید زود قضاوت کردم
- دفعه ی آخرتون باشه
بعدشم چرا نمیریم ؟
- چراشو مگه نشنیدی ؟
- دایی مرتضی خیلی برای ازدواجمون زحمت کشید ، با پسر داییتم که خیلی جوری ، بده اگه نریم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
یا خدا ... 😨😨
مریم میخواد امیرحسینو راضی کنه برن اصفهان عروسی ، قاطیه قوم شوهر
با فرزانهععه و خاله سوریییی 😵💫😬
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻فرزند نوجوان و جوان من، از من حرفشنوی ندارد!
📌پیشنهاد میشه والدین حتما ببینند 👌
#کلیپ_سخنرانی
#اهل_بیتعلیهالسلام
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
عالممنتظرِامامزمانه
وامامزمانمنتظرآدماییهست
کهبلندبشنوخودشومروبسازن!
بلندشورفیقمن،بلندشو🚶🏿♂
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت564
- همه ی اینا رو میدونم ، ولی فکر نکن که راضی میشم بریم
- چراااااا ؟!
- چراشو خودت میدونی ، احتیاج نیست بگم ، بده من برسو ببینم
- نه ... خودم موهامو شونه میکنم
- پس من میرم پایین زود بیا
- امیرحسین ...
- مریم ، لطف کن و دیگه ادامه نده
اینو گفت و دیگه صبر نکرد و رفت پایین
- یعنی تا آخر عمر باید بترسیم از روبرو شدن با فرزانه و مامانش ؟؟؟
نچ اینجوری نمیشه آقا امیرحسین
ما به این عروسی میریم ؛ و بنده هم یک حال اساسی ازش میگیرم که نفهمه از در خورده یا دیوار
یعنی نمیدونم که میتونم بگیرم یا نه ... ولی باید بتونم
دیگه مریم اون موقع نیستم که عقدههاشو خالی کنه و وایسم فقط نگاش کنم به خاطر امیرحسین و بچهها و دستمو گذاشتم رو شکممو گفتم و تو فسقل مامان
هر چند که موقعیت بدی شد اومدنت اما فکر نکنی نمیخوامتا ، عاشقتم گردوی مامان
فعلاً بیا با هم بریم اصفهون ، دُمِ این دختره رو قیچی کنیم و برگردیم
میخوام بهت نشون بدم چه مامان خفنی داری عشق من
موهامو شونه کردم و رفتم پایین
- سلام بر اهالی خونه
- بچهها : سلاممممم
همین که نشستم پشت میز سوالهاشون شروع شد ، و خدا را شکر امیرحسین بهشون چیزی از آزمایش نگفته بود ؛ بچهها اگه می فهمیدن دیگه همه خبردار میشدند
همینطور که شیرین زبونی میکردنو حرف میزدن ، امیرحسینم گاهی مواقع باهاشون همراهی میکرد و گهگاهی به حرفاشون میخندید
چاییمو که خوردم گفتم : بچهها میدونید فردا ، ی عروسیه خیلی باحال دعوت شدیم ؟
- امیر محمد : آخ جون عروسی کیه؟
- عروسی پسر دایی مرتضی
- زینب : هوراااااا ... میریم اصفهان بابایی ؟؟؟
خیلی خشک و جدی جواب داد : مریم خانم ، مگه بالا صحبت نکردیم
- صحبت کردیم اما نصفه گذاشتی و اومدی پایین
- بهت گفتم که قرار نیست ما بریم
- اگه به خاطر فر ...
لا اله الا الله
- بریم دیگه ....
- مثل اینکه شما یادت رفته نه ؟؟؟
- نه ... اتفاقاً کاملاً یادمه با ضرب از پشت میز بلند شد و دست منو محکم گرفت تا به دنبالش راه بیفتم
صورتم جمع شد از فشار دستش
- امیر دستم درد گرفت
دستمو ول و گفت : ببخشید
پاشو بیا کارت دارم
- گشنمه آخه ، بزار صبحونمو بخورم بعد
مات بهم نگاه کرد
- هنوزم ؟؟؟
- با اجازتون
-با خنده ای جواب داد : ببخش عزیزم ، بخور
- چشمکی به بچه ها زدمو ، راند دوم صبحونه رو شروع کردم
- بچه ها که صبحونشونو خوردنو رفتند بیرون
- با رفتنشون رو کرد بهمو گفت : خانومم من ساعت سه قرار گذاشتم بریم سونوگرافی
- خب بعدش میریم
- مریم بچگانه فکر نکن لطفا ، اونجا حتما بحثمون میشه باهاشون
تو مونده تا بشناسیشون...
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
فعلاً بیا با هم بریم اصفهون ، دُمِ این دختره رو قیچی کنیم و برگردیم
میخوام بهت نشون بدم چه مامان خفنی داری عشق من
- مریم شیطوننننن😁😍
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پوشیدن لباس یزید در لشکر امام حسین علیهالسلام
❗️یک اصل #تربیتی مهم که والدین باید بدانند
⁉️ حد و مرز پذیرش فرهنگ بیگانه تا کجاست؟
♨️ تقلید از #فرهنگ_غرب؛ تعامل یا تقابل؟
‼️ عاملی که سبب انحطاط و عقبماندگی مسلمانان شد!
برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش گفتم حجابت رعایت کن......
بهم گفت شما نگاه نکن.....
#حجاب_خطِّ_مقدم_ماست
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت565
من نمیخوام به خاطر من از کسایی که دوستشون داری فاصله بگیری
چون این تو بلند مدت باعث میشه از زندگی خسته بشی
- کی گفته ازشون فاصله گرفتم ، کاملا برعکسه عزیز من ، وقتی تو نبودی من از همه فاصله گرفته بودم ، چون بعد مامان حوصله ی کل کل و شوخیای کسی رو نداشتم
از وقتی پاتو گذاشتی تو زندگیم به خودم اومدم دیدم بهشون نزدیکتر شدم ، این خیالاتو بریز دور
بزار بعد از عروسی میریم دیدنشون
- میخوای همیشه مثل ترسوها ازش فرار کنیم ؟
- من به ی دید دیگه بهش نگاه میکنم ، میخوام آرامش داشته باشیم
مخصوصا حالا که حامله ای
- ینی نمیریم ؟
- مریم مثل اینکه هنوز متوجه ی شرایطت نشدی
- چرا شدم و چون میخوام همون آرامشی رو داشته باشم که ازش حرف میزنی به نظرم بهتره بریم
- الان آرامش نداری ؟
- اگر بخوام واقعا بگم نه ، تا تنها میشم ، تا دیر میای خونه تا میبینم گرفته هستیو تو خودتی ، دست خودم نیست نا خودآگاه ذهنم به اون میره ، انگار ته ته ذهنم همیشه موندگار شده
امیر تو اخلاقت اینه که منو در جریان کارات قرار نمیدی ، فقط اونایی رو تعریف میکنی که دلت میخواد همه چیزو نمیگی ، وقتی رفتی اصفهان که مثلا همه چی رو درست کنی بازم نگفتی برام اونجا چی گذشت
میدونم به خاطر خودم این کارو میکنی که اذیت نشم
ببین به نظر من ، آدما اگر از چیزایی که براشون خیلی مهمه بی خبری بمونند ، ذهنشون مدام تصویر سازی میکنه و متاسفانه اغلب این تصویر ها بدترین حالت ممکنه و بدیشم اینجاست که مدام این بدترینه تو ذهنشون تکرار میشه
دقیقا من مدام تو تنهایی هام اینطورم امیرحسین
دستشو قلاب کرد پشت سرشو تکیه داد به صندلی و نفسشو پر فشار بیرون داد
- اونوقت بریم اونجا تو دیگه این خیالاتو نمیکنی ؟!
- نمیدونم ، فقط میدونم که اگر هنوزم امید داشته باشه به برگشتنت ، شاید بتونیم امیدشو قطع کنیم ، ولی اینکه مدام بترسیم از روبرو شدن باهاش این منم که آسیب میبینم نه اون
- اگه حالت بد بشه و بچه طوریش بشه ...
- دیگه زیادی منو چُلمَنگ فرض کردیا ، این دفعه حالشو میگیرم
ابرویی بالا انداختو خنده ی وری تحویلم داد
- اصلا خوشم نمیاد اینجوری بهم میخندیا
که بدتر صدای خندش بلند شد
ی لقمه تو دهنم گذاشتم و بعدشم ی قلپ چایی خوردم
و خندش که بند اومد گفتم : نظرت چیه دست گرمی همینجا حالتو بگیرم دیگه اینجوری بهم نخندی
- میتونی بگیر عزیزم من حرفی ندارم
بلند امیرعلیو صدا کردم
- بله مامان
- بدو برو بالا لباسای بیرون من آویزونه بردار بیار
- چشم
- کجا به سلامتی ؟
- امروز نرفتم پارک همچین بگی نگی بدنم خشک شده ، میخوام برم بدوئم
لبخند روی لبش خشک شد و اخمی بین ابروش نشست
- بیخود ، لازم نکرده
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده
- وایییی خیلی خوب بود ... دیدی چه تپل حالتو گرفتم ... بیست ثانیه هم ازم وقت نگرفت
🤪🤣
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
ینی مریم ... نمیدونم بهت چی بگم
😁😁
ولی شما هر چی دلتون خواست بگید که به گوشش برسونم 😉😄
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294