فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند لحظه آرامش ...
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت999
انگار براشون خاطره ی بد اون شب تداعی شدو هرسه شون ترسیده عقب رفتند ، و تا میثم کیکو ازشون گرفت صدای خانوم رضایی مدیر آسایشگاه تو گوشم پیچید
_ ببخشید مزاحمتون میشم چند لحظه کارتون داشتم
_ بفرمایید خانوم رضایی
_ مبارک باشه تولدت پسرم ان شاءلله هرچه سریعتر خدا بهت سلامتی تو برگردونه
_ ممنون شما لطف دارید ، چیزی شده ؟
_ اومد نزدیکم و آهسته گفت : راستش امروز دیگه پرسنل دلشون نیومد خانومتو راه ندن ؛ ینی انصافم نبود که اجازه ندن بنده خدا بیاد ملاقات ؛ حالا اگر که مشکلیه من بهشون بگم بیرون تشریف داشته باشند
دوباره نگاهم به سمتش چرخید ، هنوز بیرون ایستاده بود
_ ممنون نه مشکلی نیست
لبخندی زدو گفت : خیلی دوستت داره پسرم قدرشو بدون ؛ خدا دلتو شاد کنه که دل غمگین این دخترو بعد از چند وقت خوشحال کردی ، باور کن شبانه روز دعام این شده که هر چه زودتر روبراه بشی و برگردی سر خونه زندگیت ، خوش بگذره بهتون
_ محبت دارید تشکر
وقتی رفت بیرون با دستمالی اشک چشمای مریممو پاک کردو پیشونیشو بوسید و چیزی کنار گوشش گفت
من قدرشو نمیدونستم ؟؟!!!
چی میدونست از دل بهونه گیر من که هر دقیقه دوریشو با چه جون کندنی سر میکردم
وقتی پاشو تو اتاق گذاشت تموم وجودم دیگه به التماس افتاده بود برای در آغوش کشیدنش ... محکم لبه ی تختو گرفتم تا بدن خیانت کارم بدون اراده ی من به سمتش کشیده نشه
زیر لب سلامی زمزمه کرد و با دیدن بقیه به وضوح جا خورد ، نگاهی دلخور و پر از گلایه ای بهم انداخت اما مثل همیشه متین و خانومانه با همه سلام و احوالپرسی کردو رو صندلیی که احسان از بیرون براش آورد نشست
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت1000
جون کندنم تا ازش چشم گرفتم ، رو کردم به بچه ها و گفتم : ببینم شما نمیخواید بیایید بغل بابا ؟؟؟
پسرا تعلل کردند اما زینب تو چشمام عمیق خیره شدو همینکه دستامو به سمتش دراز کردم چونش لرزیدو دلتنگی بهش غالب شد ، خودش رو انداخت تو بغلم و دستاشو پیچید دور گردنم
_ دلم برات خیلی تنگ شده بود بابایی جونم
سر و صورتشو بوسیدمو لب زدم : منم همینطور نفس بابا
دست آزادمو دراز کردمو امیرمحمد و امیرعلی هم به خودشون جرات دادن بیان به سمتم
تو بغلم گریه میکردنو از دلتنگی هاشون میگفتند ، چشمامو بستم تا بتونم بغضی که هر لحظه بیشتر مجال خودنمایی پیدا میکرد و قورت بدم تا بالاخره حامد به دادم رسید
_ ببینم بچهها کدوماتون به کیک دستبرد زدید ؟
میثم هم با صدایی که به وضوح میلرزید و سعی در کنترلش داشت دنبال حرف حامدو گرفت
_ فکر میکنم موش کوچولویی یه گاز گنده از بغلش زده مگه نه بچه ها ؟
دم عمیقی گرفتم و چشمامو باز کردم ، همه بی صدا اشک میریختند و از همه بدتر برام نگاه سرخ از اشک مریم بود
_ امیرمحمد : آره ی موش کوچولوی همیشه گرسنه ... با اینکه مامان ی کیک دیگه پخته بود و همه مون با شیر خوردیم بازم این کیک از دست امیرمهدی در امان نموند
_ امیرعلی : بهش گفتم برای چی اینو خوردی دهنشو پاک کرد و گفت میخواستم ببینم چه مزهایه
همه خندیدیم و حال و هوای همه ی جورایی عوض شد
_ میثم : عمو میثمش قربون اون لپای افتادش بره که هرچی بهش بدن دست رد به سینه ی کسی نمیزنه
یاد گریههای از سر ترسش که افتادم دلم به درد اومد دیگه همه میدونستند که هر سه تاشون از من به شدت میترسیدند و برای همین تو این مدت یکبارم ندیده بودمشون
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
چی میدونست از دل بهونه گیر من که هر دقیقه دوریشو با چه جون کندنی سر میکردم
😢
لینک نظرات در مورد رنج عشق 🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید
📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید
https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f
✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه.
💢💢💢💢💢💢💢💢💢
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆چیزی نمی شود که میان قنوت خود
یک ذره هم برای ظهورت دعا کنی.. (:
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌺امام علی (ع)🌺
🔴خانه ای که در آن #قرآن خوانده شود و خدا را به یاد آرند، برکتش زیاد میشود و #فرشتگان به آن خانه وارد میشوند و شیاطین از آن دور میشوند.
📙اصول کافی۲/۶۱۰
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت1001
_ زینب : بابایی جونم مامان برات از همون چایی هایی که دوست داری دم کرده ؛ بریزه برات با کیک بخوری ؟
_ دست مامان درد نکنه ، رو کردم بهش و با لبخندی تشکر کردم
_ بی زحمت از اونجایی که امیر مهدی خورده برای من برش میزنی ؟
با لبخندی جوابمو داد و بلند شد از تو ساک همراهش بشقاب و چنگالهای یکبار مصرفو درآورد و مشغول تقسیم کیک شد و اولین برشو با چایی داد دستم
با نزدیک شدنش تپشهای کر کننده ی قلبم به التماس افتاده بود که نگاهمو بالا بیارم و تو دو دوی چشمای عسلیش غرق بشم
اما نمیشد ... نمیتونستم ... حتی ذره ای از کورسوی امید تو دلش نباید روشن میشد ، فقط چند روز دیگه مونده بود و بعد تموم میشد
اما امان از عطر دستاش که عجیب تو چای تازه دَمش جُلون میداد و دلِ بی طاقتو بی جنبه مو بد به بازی گرفته بود و دیگه آروم آروم داشت به مرز جنون میکشوندم
نه ... این حجم از خواستن و پس زدنش کار من نبود ... از پسش بر نمیومدم
چایی رو روی میز گذاشتم و کلافه دستی به صورتم کشیدم ، همین که به خودم اومدم شنیدم که راضیه به بچه ها گفت : دیروز چرا من اومدم دنبالتون نیومدید با هم بیایم دیدن بابا ؟
بلافاصله دختر حاضر به جوابم گفت : چون میخواستیم با مامان بیایم ، مامانم قول داده بود امروز کیک درست میکنیم و با هم میایم
با این حرفش حامد و مجتبی بهم خیره شدند ، دنیایی حرف پشت نگاهشون خوابیده بود ، الان بهترین موقعیت بود که یه چیزایی رو حالیه همه شون بکنم مخصوصاً مریم ... برای همین در کمال بیرحمی گفتم :
_ بچهها ممکنه یه زمانی ، یه وقتی ، موقعیتی پیش بیاد که مامان مریم نتونه یا فرصت نکنه خواستههای شما رو براتون انجام بده
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت1002
مریم به آنی سرشو بلند کرد و خیره شد بهم ... باهوش بود دقیقاً تا ته منظورمو گرفت ، نیم نگاهی بهش انداختمو ادامه دادم : آبجی راضیه و آبجی رضوان هم حکم مادر رو دارند براتون وقتی چیزی میگن باید به حرفشون گوش کنید
_ زینب : ما به حرفشون گوش میکنیم چون مامانم گفته باید با ادب باشیم ، اما هر جایی که بخوایم بریم فقط با مامان میریم ، خونه ی کسی هم نمیریم ... مگه نه بچهها ؟
امیرعلی تایید کرد اما امیرمحمد تو سکوت فقط بهم خیره مونده بود
پسر صبور و کم حرفم دیگه اونقدری بزرگ شده بود که همه چیزو بفهمه و درک کنه
_ ببینید بچهها ممکنه زمانی برسه که مامان مریم نتونه همیشه پیشتون باشه ، یعنی موقعیتی پیش بیاد که ...
مریم به آنی بلند شد و عصبی و با صدای بلندی در حالیکه به من چشم دوخته بود پرید وسط حرفم
_ مامان همیشه تا اونجایی که خدا بهش عمر بده هست ... تو هر موقعیتی ... تو هر شرایطی ... مطمئن باشید مامانتون هست
و اومد بره بیرون که با لحن جدی و محکمی صداش زدم : بشین
_ مریم : بلند شید بچه ها
بچه ها بلند شدنو با خداحافظی آرومی رفتند بیرون ؛ یک قدم مونده بود از در خارج بشه که برگشت به سمتمون و با لحن خیلی تندی گفت : برام مهم نیست بشینید اینجا دور همدیگه و چه تصمیمی بگیرید ... اما من تا وقتی زندهام نه به تو و نه به هیچ کس دیگه اجازه نمیدم اینقدر راحت سرنوشت منو بچهها رو به بازی بگیرید و درو محکم بست و رفت
با انگشت شصت و اشارم چشمامو که از درد شدید سرم حتم داشتم به سرخی میزد محکم مالیدم
دختره ی لجبازو یک دنده اندازه ی یک ارزنم حساب نبرد ، بچه ها رو بگو که چه سریع به حرفش گوش دادنو رفتند !!!!
بالاخره سکوت سنگین اتاقو حامد شکوند
_ گفته بودم به شدت جبهه میگیره ، امیرمحمدم کامل متوجه شد
_ مشکلی نیست یواش یواش عادت میکنند ؛ با وحیدو علی هم حرف میزنم که باهاش صحبت کنند
_ مجتبی : داداش ...
_ برای امروز دیگه بسه مجتبی
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید
📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید
https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f
✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه.
💢💢💢💢💢💢💢💢💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😪 تکنیکهایی برای از بین بردن بیحوصلگی و بیانگیزگی
#استاد_شجاعی
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲
27.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اینـم جواب اونایی که مـیگن: پولی که میدین به لبنان رو باید بدید به مردم سیستان
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401