🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت339
کسی از کنارم بلند شد و رفت به سمت آشپزخونه
شوک زده ، لبمو از داخل به دندون گرفته بودم تا چیزی نگم که خدایی نکرده همین اول زندگیمون ، حرمتی نریزمو باعث خجالت امیرحسین نشم
چشمام دو دو میزد تو گلهای قالی روبروم و حرف میشنیدمو دم نمیزدم
- فکر کردی دو تا خواهر و برادر کوچیک داره و نجیب و سربه زیره ، خیلی راحت میای و میشی سرور این خونه ؟
از درون تموم بدنم میلرزید
وقاحت تا چه حد ؟
- آرام : خاله جان زود دارید قضاوت میکنید ، شما از چیزی که اطلاع ندارید....
شما فکر کردید با چند تا بچه طرفید ؟ دختره چند تا شاخه گل مهرش کرده این یعنی چی ؟
ما هم گوشامون درازه نمیفهمیم که امیرحسین دست گذاشته رو ی بیوه.....
رضوان با صدای بلندی گفت : بسه خاله ، ادامه نده که بیشتر از این شرمنده ی روی این دختر نشیم
- خاله : شما خواهرید مثلاً
بلند شدید دل به دل امیرحسین دادید رفتید خواستگاری این که چی بشه ؟
- راضیه : چیه... نکنه شناسنامه شو باید میاوردیم تقدیم شما میکردیم که باورتون بشه و اجازه بدید
صدای خالش بالاتر رفت
- نخیر اشتباه نکنید تو این دوره زمونه شناسنامه جعلی گرفتن کاری نداره من با دکتر بردنش اونم فقط توسط خودم باورم میشه
به معنای واقعی وا رفتم و چشمام سیاهی رفت
راضیه بلند شدو این دفعه داد زد : حرف مفت همیشه تو دهن مردم هست ، من نباید از همون اولش اجازه میدادم که امیرحسین شما رو دعوت کنه
- من خالشم ، من نیام کی بیاد ؟
دو تا خانومی که نسبتاشونو نمیدونستم رفتن پیشش که آرومش کنن
- لیاقت امیرحسین این بود ؟ جیگرم داره آتیش میگیره وقتی میبینمش
- رضوان : این چه حرفیه که میزنی خاله ، از سنت خجالت بکش
- خاله : شما باید بکشید ؛ امیرحسین این همه زحمتتونو کشید ، مزدش این بود
و بلوایی بپا شد و مردا که تو حیاط بودند اومدن تو
- دختر عمش : پاشو مریم جون ، پاشو رنگت پریده ، بیا بریم اتاق زینب
دستمو گرفتو بلند شدم ، فکر میکردم هر آن ممکنه سقوط کنم اما خوشبختانه به اتاق رسیدم و سریع برام آب قند آوردن
آرام (خانوم میثم ) اومد پیشمو بغلم کرد
- ببخش مریم جون ، ببخش
فکر کن چیزی نشنیدی
خدا کنه آقا امیرحسین زود بیاد ، با میثم رفتن دوغ و دلستر بخرند
زبونم بند اومده بود و فقط اشکی بود که بی اختیار از گوشه چشمم راه خودشو پیدا کرده بود
چی میگفت ؟ مگه میشه آدم این حجم توهینو فکر کنه نشنیده
#امیرحسین
با میثم بسته ی دوغ و دلستر رو از ماشین برداشتیم و وارد حیاط شدیم کسی تو حیاط نبود ، تعجب کردیم
- میثم : چه خبره ، چرا ی دفعه سوت و کور شده همه جا !!!
رفتیم جلو و صدای داد مجتبی رو شنیدم
😳😳
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
دلم میخواد بدونم که خون آدما رو به شیشه کردن و عذابشون دادن ، چقدر برامون میتونه ارزش داشته باشه
چی رو میخوایم به دست بیاریم و در مقابلش چی رو از دست میدیم ؟؟؟
اندکی تفکر😔
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝زندگی بدون امام زمان(عج) یعنی "مغضوب علیهم بودن"🏝
💎از امام باقر(ع) سوال شد؛ کی ظهور و قیام شما برمیگردد؟
حضرت فرمود: هروقت از مردم وفا دیدیم، موقع برگشت ماست...
🎤استاد رائفی پور
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاذبه در سیارات مختلف
جالب
@salambaraleyasin1401
۱- فردا 😁
کلا بعضی آدما به دنیا اومدن برای شر درست کردن تو زندگی دیگران
۲- من فکر میکنم همه تو زندگیمون ی خاله خانوم با دوز های مختلف داشته باشیم ، مهم اینه که ی زن بتونه تو اون لحظه خوب مدیریت کنه تا ی وقت وجود این افراد باعث تلخکامی زندگیشون نشه
کلا ما خانوما آدمای قدرتمندی هستیم راهشو پیدا میکنیم که آقامونو با خودمون همراه کنیم ، مگه نه ؟💪💪😉🙈
۳- آره والا 🌺
۱- نه دیگه خودتونو کنترل کنید تا آخر داستان با هم باشیم دیگه 🤗
۲- خاله خانوم شنیده بوده ولی باور نکرده ، هم به خاطر وجود امیر علی هم مهریه ی مریم 🍃
۳- چقدر خاله چیییی عزیز جان
تعارف نکنید ، اینجا هیچ کس غریبه نیست😁
خواهراشم صبح فرستادم ، شبم امیرحسین میاد ، دیگه چی میخواید 😅
۴- قسم ندید ، بتونم میفرستم 🙏❤️
حاجقاسم میگفت :
حتۍ اگہ یہ درصد احتمال بدۍ ڪہ یہ نفر یہ روزۍ برگرده و توبہ ڪنہ...
حق ندارۍ راجع بھش قضاوت ڪنۍ، قضاوت فقط ڪار خداست !
حواسمون باشہ:›
#سرداردلھاٰ ♥️🍃
«حُبُّكَ فِي قَلْبي وَ إنْ کُنْتَ عاصیاً»
عشقِ تو در دل من است، هر چند گنهکارم..
❤️یا حسیننننننننننننن❤️
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت340
رفتیم جلو و صدای داد مجتبی رو شنیدم
- امیرحسین زحمت همه مونو کشیده درست ، شما نمیخواد نگرانش باشید
مطمئن باش همه خواهر برادرا نوکر خودشو خانوادش هستیم ، ولی موندم چرا شما میسوزی خاله ؟
نکنه ی توقع دیگه ای داشتی ؟
- خاله : پاشید جمع کنید خودتونو ، این جور خواهر برادری تونو ثابت کردید که گذاشتید بره دست ی بیوه رو بگیره بیاره تو خونش
سرتونو کردید تو برف ، فکر میکنید مردم خرن ؟ این همه گذشتو زن نگرفت نگرفت ، آخرش رفته اینو گرفته!
مریم منو میگفت ؟؟؟!!!
دیگه صبر نکردم و درو با ضرب باز کردم
- میثم : داداش داداش ی لحظه وایستا ....
- یک کلمه ی دیگه بشنوم ، دیگه یادم میره خاله سوری نامی تو زندگیم بوده ؟
چطور به خودت اجازه دادی خاله که زن منو اینطور خطاب کنی ؟
بزار برسه ، بعد خودتونو نشونش بدید
- آخه این کی هست که بخوام خودمو نشونش بدم
- چون خالم هستیو تو خونه من مهمونی ، احترامتو نگه میدارم . وگرنه هر کسی دیگه بود الان جاش بیرون از این خونه بود
- خاله : دستت درد نکنه امیرحسین ، هنوز نیومده خانواده تو به خاطرش فروختی ؟
- خانوادم رو چشمم جا دارن تا جایی که بی حرمتی بهم نکنند
ولی میخوام اینو بدونم که باید میومدم از شما اجازه میگرفتم با کی ازدواج کنم ؟
نکنه توقع داشتی حالاها حالاها منتظر خانوم دکترتون بمونم ؟
چهار سال تموم منتظرش بودم که برگرده
نیومد
بعد اون چهار سال کوفتی ، برای همیشه برای خودم تمومش کردم
خیلی وقت پیش برای من مرد ،
لابد سوءتفاهم شده بود براتون
فکر کردید تا الان که ازدواج نکردم منتظر اونم ؟
- خاله : داره برمیگرده
- به سلامتی ،
به من چه ربطی داره ؟
مادرشی درست نیست که جلوتون بگم ، اما برای اینکه خیال شما و همه رو راحت کنم بگم که دیگه اندازه ی ارزن برام ارزش نداره
گریش گرفت
- داری اشتباه میکنی امیرحسین ، پشیمون میشی
- اگه ی کار درست کرده باشم تو زندگیم ، اون ی کار انتخاب مریمه
بد نیست بدونید بنده ، خانواده ی این دخترو با بدبختی راضی کردم ، از سر منو زندگیمم خیلی زیادیه ، با حرفای صد من ی غاز دیگرونم از دستش نمیدم
پس دیگه اون ذهنیت پوچی که تو سرتونه رو بریزید بیرون ، این قضیه خیلی سال پیش برای من تموم شده برای شمام باید تموم بشه
- تو این دختر چی دیدی که اینطور خالتو داری بخاطرش خار می کنی ، هان ؟
- اونقدری ازش دیدم که بخوام تا آخر عمرم نوکرش باشم
خالمم کسی خارش نکرده این خودشه که احترام شو حفظ نکرده
- دایی مرتضی : تمومش کن آبجی ، بسه دیگه
- راضیه ، مریم کجاست ؟
- اتاق زینبه داداش
رفتم به سمت اتاق زینبو درشو باز کردم
دیدم نشسته روی تخت و پاهاشو جمع کرده و سرشو روی زانوهاش گذاشته .
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
ایوللللل امیرحسین ، دفاع کوبنده
👌😁
اما فقط ی چیزی !
امیرحسین به مریم گفته بودی جریان دختر خاله رو ؟؟؟!!!😏😏
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دیدن این پست دلتون سبک میشه...
💔 برای اون عزیزانی که دلشون شکسته و از حرفهای مردم ناراحتن... این پست مرهمیه برای آروم شدنشون... چون خدا مستقیم داره دلداری میده !
#تلاوتزیبا🌷
🌸🍃• . • . •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر شب باید مجنونت شم 💔🥺
صداڪردنتسختنیست
من سختش ڪردہام
"اَدْعوُكَ ياسَيدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه"
مےخوانمت آقاے من
اما با زبانے ڪہ گناه لالش ڪرده
#منتظࢪانہ🌱