فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝زندگی بدون امام زمان(عج) یعنی "مغضوب علیهم بودن"🏝
💎از امام باقر(ع) سوال شد؛ کی ظهور و قیام شما برمیگردد؟
حضرت فرمود: هروقت از مردم وفا دیدیم، موقع برگشت ماست...
🎤استاد رائفی پور
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاذبه در سیارات مختلف
جالب
@salambaraleyasin1401
۱- فردا 😁
کلا بعضی آدما به دنیا اومدن برای شر درست کردن تو زندگی دیگران
۲- من فکر میکنم همه تو زندگیمون ی خاله خانوم با دوز های مختلف داشته باشیم ، مهم اینه که ی زن بتونه تو اون لحظه خوب مدیریت کنه تا ی وقت وجود این افراد باعث تلخکامی زندگیشون نشه
کلا ما خانوما آدمای قدرتمندی هستیم راهشو پیدا میکنیم که آقامونو با خودمون همراه کنیم ، مگه نه ؟💪💪😉🙈
۳- آره والا 🌺
۱- نه دیگه خودتونو کنترل کنید تا آخر داستان با هم باشیم دیگه 🤗
۲- خاله خانوم شنیده بوده ولی باور نکرده ، هم به خاطر وجود امیر علی هم مهریه ی مریم 🍃
۳- چقدر خاله چیییی عزیز جان
تعارف نکنید ، اینجا هیچ کس غریبه نیست😁
خواهراشم صبح فرستادم ، شبم امیرحسین میاد ، دیگه چی میخواید 😅
۴- قسم ندید ، بتونم میفرستم 🙏❤️
حاجقاسم میگفت :
حتۍ اگہ یہ درصد احتمال بدۍ ڪہ یہ نفر یہ روزۍ برگرده و توبہ ڪنہ...
حق ندارۍ راجع بھش قضاوت ڪنۍ، قضاوت فقط ڪار خداست !
حواسمون باشہ:›
#سرداردلھاٰ ♥️🍃
«حُبُّكَ فِي قَلْبي وَ إنْ کُنْتَ عاصیاً»
عشقِ تو در دل من است، هر چند گنهکارم..
❤️یا حسیننننننننننننن❤️
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت340
رفتیم جلو و صدای داد مجتبی رو شنیدم
- امیرحسین زحمت همه مونو کشیده درست ، شما نمیخواد نگرانش باشید
مطمئن باش همه خواهر برادرا نوکر خودشو خانوادش هستیم ، ولی موندم چرا شما میسوزی خاله ؟
نکنه ی توقع دیگه ای داشتی ؟
- خاله : پاشید جمع کنید خودتونو ، این جور خواهر برادری تونو ثابت کردید که گذاشتید بره دست ی بیوه رو بگیره بیاره تو خونش
سرتونو کردید تو برف ، فکر میکنید مردم خرن ؟ این همه گذشتو زن نگرفت نگرفت ، آخرش رفته اینو گرفته!
مریم منو میگفت ؟؟؟!!!
دیگه صبر نکردم و درو با ضرب باز کردم
- میثم : داداش داداش ی لحظه وایستا ....
- یک کلمه ی دیگه بشنوم ، دیگه یادم میره خاله سوری نامی تو زندگیم بوده ؟
چطور به خودت اجازه دادی خاله که زن منو اینطور خطاب کنی ؟
بزار برسه ، بعد خودتونو نشونش بدید
- آخه این کی هست که بخوام خودمو نشونش بدم
- چون خالم هستیو تو خونه من مهمونی ، احترامتو نگه میدارم . وگرنه هر کسی دیگه بود الان جاش بیرون از این خونه بود
- خاله : دستت درد نکنه امیرحسین ، هنوز نیومده خانواده تو به خاطرش فروختی ؟
- خانوادم رو چشمم جا دارن تا جایی که بی حرمتی بهم نکنند
ولی میخوام اینو بدونم که باید میومدم از شما اجازه میگرفتم با کی ازدواج کنم ؟
نکنه توقع داشتی حالاها حالاها منتظر خانوم دکترتون بمونم ؟
چهار سال تموم منتظرش بودم که برگرده
نیومد
بعد اون چهار سال کوفتی ، برای همیشه برای خودم تمومش کردم
خیلی وقت پیش برای من مرد ،
لابد سوءتفاهم شده بود براتون
فکر کردید تا الان که ازدواج نکردم منتظر اونم ؟
- خاله : داره برمیگرده
- به سلامتی ،
به من چه ربطی داره ؟
مادرشی درست نیست که جلوتون بگم ، اما برای اینکه خیال شما و همه رو راحت کنم بگم که دیگه اندازه ی ارزن برام ارزش نداره
گریش گرفت
- داری اشتباه میکنی امیرحسین ، پشیمون میشی
- اگه ی کار درست کرده باشم تو زندگیم ، اون ی کار انتخاب مریمه
بد نیست بدونید بنده ، خانواده ی این دخترو با بدبختی راضی کردم ، از سر منو زندگیمم خیلی زیادیه ، با حرفای صد من ی غاز دیگرونم از دستش نمیدم
پس دیگه اون ذهنیت پوچی که تو سرتونه رو بریزید بیرون ، این قضیه خیلی سال پیش برای من تموم شده برای شمام باید تموم بشه
- تو این دختر چی دیدی که اینطور خالتو داری بخاطرش خار می کنی ، هان ؟
- اونقدری ازش دیدم که بخوام تا آخر عمرم نوکرش باشم
خالمم کسی خارش نکرده این خودشه که احترام شو حفظ نکرده
- دایی مرتضی : تمومش کن آبجی ، بسه دیگه
- راضیه ، مریم کجاست ؟
- اتاق زینبه داداش
رفتم به سمت اتاق زینبو درشو باز کردم
دیدم نشسته روی تخت و پاهاشو جمع کرده و سرشو روی زانوهاش گذاشته .
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
ایوللللل امیرحسین ، دفاع کوبنده
👌😁
اما فقط ی چیزی !
امیرحسین به مریم گفته بودی جریان دختر خاله رو ؟؟؟!!!😏😏
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دیدن این پست دلتون سبک میشه...
💔 برای اون عزیزانی که دلشون شکسته و از حرفهای مردم ناراحتن... این پست مرهمیه برای آروم شدنشون... چون خدا مستقیم داره دلداری میده !
#تلاوتزیبا🌷
🌸🍃• . • . •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر شب باید مجنونت شم 💔🥺
صداڪردنتسختنیست
من سختش ڪردہام
"اَدْعوُكَ ياسَيدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه"
مےخوانمت آقاے من
اما با زبانے ڪہ گناه لالش ڪرده
#منتظࢪانہ🌱
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت341
دیدم نشسته روی تخت و پاش و جمع کرده و سرشو روی زانوهاش قرار داده ، دخترای عمه منیر و آرام خانم هم پیشش بودند و با دیدنم بلند شدند
- آرام : با اجازتون ما بریم بیرون
سری تکون دادمو با رفتنشون درو اتاق قفل کردم و نشستم کنارش
- مریم... مریم خانوم
سرشو بلند کردو دیدن چشمای عسلیه پر اشکش کافی بود برای به هم ریختنم
کلافه دستامو به صورتم کشیدم مجدد باهاش چشم تو چشم شدم
فقط نگاه کرد
بهم گفته بود پیشش باشم و گوش نکردم ، لعنت بهم
دلم تاب این غم چشماشو نداشت
- نمیدونم چی بگم ، نمیدونم چرا اینجوری میشه ، هر کاری می کنم که نزارم چیزی اذیتت کنه بالاخره ی چیزی خراب میشه رو سرم
- میشه منو برسونی خونه ؟
- نمیخوای بمونی
- نه ، حالم خوب نیست
- شرمندتم مریم جان
با بغضی که ته گلوش نشسته بود گفت : شرمنده ی چی امیرحسین
- شرمنده ی تموم حرفایی که از خالم شنیدی
- من ... من به خاطر امیر علیم
هر سختی و مشکلاتی رو تحمل کردم و به جون خریدم ، ازین به بعدم همین کارو میکنم
تو تموم عمری هم که خدا بهم داده تا به حال هیچکس با من همچین رفتاریو نداشته
حرفاش خیلی برام سنگین بود
اما ... سنگینتر از اون ، حرفای تو بود که هر کاری میکنم نمیتونم هضمش کنم
- برات توضیح میدم مریم جان
- منتظرم
-الان وقتش نیست
- دقیقاً همین الان وقتشه
- تو این شرایط بهتره ...
- بهتره همین الان بگی وگرنه بعداً دیگه نمیشنوم
چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم
- اصلا باورم نمیشه امیرحسین
که... چیزی رو از من مخفی کرده باشی
ماتم برد
بعد از چند لحظه که به خودم اومدم گفتم :
- من فکر نمیکردم این قضیه مهم باشه
- این حرفو نزن که خندم میگیره
یعنی چی که فکر نمیکردی مهم باشه ، تو باید میگفتی مهم بودن یا نبودنشو ، من باید تشخیص میدادم
- مریم ، من الان پا گذاشتم تو سی و هشت سالگی ، این قضیه مال خیلی سال پیشه ، اون زمان من سال آخر دبیرستان بودم
- مال هر وقتی که بوده ، من حق داشتم که بدونم
- این قضیه اونقدر برام تموم شده بود که اصلا بهش فکر نمیکردم
الان که برمیگردم به اون سالا میبینم هیچی بینمون نبوده ، فقط من احمق بودم که دلبستش شده بودمو فکر میکردم اونم دوستم داره
- همین الان برام تعریف کن
نفسمو با فشار بیرون دادم
- خیله خب ...
چند لحظه ای مکث کردم تا فکر کنم ببینم از کجا شروع کنم
اون از من یک سال بزرگتر بود ، و تازه دانشگاه تهران رشته ی پزشکی قبول شده بود ، ترم اول خوابگاهش درست نشده بود و اومد خونه ی ما
ی دختر خیلی خود رای و سرکش بود که اصلا به خانواده ی ما نمیخورد
به نظرش خانواده ی ما خیلی بسته بود و دخترا توش آزادی نداشتند
مدام با دوستاش بیرون بود و هر زمان دلش میخواست بر میگشت خونه ، و دیگه برای مامانم مشکل شده بود کنترلش .
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110