eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.9هزار دنبال‌کننده
845 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
۱- احتمالا ، چون بد جور آتیش گرفته 😁 ۲-ء 🤦‍♀ ۳- امیرحسین کجاییییی که مریمتو دان قورت میدن 😂📣 ۴- به نظرم خاله خانوم شخصیت دل انگیزی شده برای همه 🤗
۱- فردا 😁 کلا بعضی آدما به دنیا اومدن برای شر درست کردن تو زندگی دیگران ۲- من فکر میکنم همه تو زندگیمون ی خاله خانوم با دوز های مختلف داشته باشیم ، مهم اینه که ی زن بتونه تو اون لحظه خوب مدیریت کنه تا ی وقت وجود این افراد باعث تلخکامی زندگیشون نشه کلا ما خانوما آدمای قدرتمندی هستیم راهشو پیدا می‌کنیم که آقامونو با خودمون همراه کنیم ، مگه نه ؟💪💪😉🙈 ۳- آره والا 🌺
۱- سلام ، بله 🌹 ۲- مریم بانو دیگه ازین به بعد باید یاد بگیره قوی باشه 🌹
با این پیام شما که البته تو چالش ۱۶ بار تکرار شده بود کاملا قانع شدم که امیرحسین حتما باید امشب بیاد خالشو جمع کنه 😂😂😂😂😂
۱ - خدا نکنه دوست خوبم امیرحسینم میاد ، حالا تا شب پشت دره 😅 ۲- چرا گریه 😊😊
۱- این خاله هه بوده ، مریم بعدها پیداش شده 🙃 ۲- به گوشش رسید تموم شد رفت ، حالا شب چه ولوله ای بشه 🤭 ۳-آره واقعا ، اینجور وقتا میثم وعلی لازمیم 💪
۱- آره چون یادش بود ، به خاطر امیرحسین چیزی نگفت دخترمون☺️ ۲- اگه اینو میگفت که گیس و گیس کشی راه میفتاد🤣🤣 ۳- آره خاله خانمم منطقیییییی جواب مریمو به گوش جان قبول میکرد😕 ۴- این پارت بزارید ، پیام بازرگانی شده تو چالش🧎‍♀🧎‍♀😩
۱- طبیعیه عزیزممممم چون منم همینطور بودم 🤛🤜 ۲-اجازه بدید همون شب باشه دیگه ۳- البته اینم بگم همیشه سکوت جواب نمیده ها ، گاهی اوقات طرف مقابل روش زیاد میشه 👌 ۳- شرمنده🙈
دلم میخواست خاله خانومو بزارم رو این سرسره 😡😡 ارسالی همراه خوبمون ، که احساساتش فوران کرده 😂😂😂😂😂 ینی تا این حد🙊🙊
۱- آره متأسفانه ، مریم داره حرفای وحیدو تجربه میکنه 😔 وای اگه وحید بفهمه 😱 ۲- نظر لطفتونه دوست خوبم ، ممنونم که رنج عشقو دنبال میکنید ❤️❤️❤️ ۳-ء🤯🤯
۱- 😳😳 دیگه داره کار به جاهای باریک و حرفای بد بد میکشه ، جمع کنیم بریم 😄 ۲- فکر منم درگیره که چی بنویسم بوخوووودااااااا🙈 ۳- بله بعضیا نفهمن و به قول پیام شماره ی ۱ اسمشو نبر ، هستند 😁
۱- نه دیگه خودتونو کنترل کنید تا آخر داستان با هم باشیم دیگه 🤗 ۲- خاله خانوم شنیده بوده ولی باور نکرده ، هم به خاطر وجود امیر علی هم مهریه ی مریم 🍃 ۳- چقدر خاله چیییی عزیز جان تعارف نکنید ، اینجا هیچ کس غریبه نیست😁 خواهراشم صبح فرستادم ، شبم امیرحسین میاد ، دیگه چی میخواید 😅 ۴- قسم ندید ، بتونم میفرستم 🙏❤️
حاج‌قاسم‌ میگفت : حتۍ اگہ یہ درصد احتمال بدۍ ڪہ یہ نفر یہ‌ روزۍ برگرده‌ و توبہ ڪنہ... حق ندارۍ راجع بھش قضاوت ڪنۍ، قضاوت‌ فقط‌ ڪار‌ خداست ! حواسمون‌ باشہ:› ♥️🍃
«حُبُّكَ فِي قَلْبي وَ إنْ کُنْتَ عاصیاً» عشقِ تو در دل من است، هر چند گنهکارم.. ❤️یا حسیننننننننننننن❤️
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : رفتیم جلو و صدای داد مجتبی رو شنیدم - امیرحسین زحمت همه مونو کشیده درست ، شما نمیخواد نگرانش باشید مطمئن باش همه خواهر برادرا نوکر خودشو خانوادش هستیم ، ولی موندم چرا شما میسوزی خاله ؟ نکنه ی توقع دیگه ای داشتی ؟ - خاله : پاشید جمع کنید خودتونو ، این جور خواهر برادری تونو ثابت کردید که گذاشتید بره دست ی بیوه رو بگیره بیاره تو خونش سرتونو کردید تو برف ، فکر میکنید مردم خرن ؟ این همه گذشتو زن نگرفت نگرفت ، آخرش رفته اینو گرفته! مریم منو میگفت ؟؟؟!!! دیگه صبر نکردم و درو با ضرب باز کردم - میثم : داداش داداش ی لحظه وایستا .... - یک کلمه ی دیگه بشنوم ، دیگه یادم میره خاله سوری نامی تو زندگیم بوده ؟ چطور به خودت اجازه دادی خاله که زن منو اینطور خطاب کنی ؟ بزار برسه ، بعد خودتونو نشونش بدید - آخه این کی هست که بخوام خودمو نشونش بدم - چون خالم هستیو تو خونه من مهمونی ، احترامتو نگه میدارم . وگرنه هر کسی دیگه بود الان جاش بیرون از این خونه بود - خاله : دستت درد نکنه امیرحسین ، هنوز نیومده خانواده تو به خاطرش فروختی ؟ - خانوادم رو چشمم جا دارن تا جایی که بی حرمتی بهم نکنند ولی میخوام اینو بدونم که باید میومدم از شما اجازه میگرفتم با کی ازدواج کنم ؟ نکنه توقع داشتی حالاها حالاها منتظر خانوم دکترتون بمونم ؟ چهار سال تموم منتظرش بودم که برگرده نیومد بعد اون چهار سال کوفتی ، برای همیشه برای خودم تمومش کردم خیلی وقت پیش برای من مرد ، لابد سوءتفاهم شده بود براتون فکر کردید تا الان که ازدواج نکردم منتظر اونم ؟ - خاله : داره برمیگرده - به سلامتی ، به من چه ربطی داره ؟ مادرشی درست نیست که جلوتون بگم ، اما برای اینکه خیال شما و همه رو راحت کنم بگم که دیگه اندازه ی ارزن برام ارزش نداره گریش گرفت - داری اشتباه میکنی امیرحسین ، پشیمون میشی - اگه ی کار درست کرده باشم تو زندگیم ، اون ی کار انتخاب مریمه بد نیست بدونید بنده ، خانواده ی این دخترو با بدبختی راضی کردم ، از سر منو زندگیمم خیلی زیادیه ، با حرفای صد من ی غاز دیگرونم از دستش نمیدم پس دیگه اون ذهنیت پوچی که تو سرتونه رو بریزید بیرون ، این قضیه خیلی سال پیش برای من تموم شده برای شمام باید تموم بشه - تو این دختر چی دیدی که اینطور خالتو داری بخاطرش خار می کنی ، هان ؟ - اونقدری ازش دیدم که بخوام تا آخر عمرم نوکرش باشم خالمم کسی خارش نکرده این خودشه که احترام شو حفظ نکرده - دایی مرتضی : تمومش کن آبجی ، بسه دیگه - راضیه ، مریم کجاست ؟ - اتاق زینبه داداش رفتم به سمت اتاق زینبو درشو باز کردم دیدم نشسته روی تخت و پاهاشو جمع کرده و سرشو روی زانوهاش گذاشته . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. ایوللللل امیرحسین ، دفاع کوبنده 👌😁 اما فقط ی چیزی ! امیرحسین به مریم گفته بودی جریان دختر خاله رو ؟؟؟!!!😏😏 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دیدن این پست دلتون سبک میشه... 💔 برای اون عزیزانی که دلشون شکسته و از حرفهای مردم ناراحتن... این پست مرهمیه برای آروم شدنشون... چون خدا مستقیم داره دلداری میده ! 🌷 🌸🍃• . • . •
صداڪردنت‌سخت‌نیست من‌ سختش‌ ڪردہ‌ام "اَدْعوُكَ ياسَيدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه" مےخوانمت‌ آقاے‌ من اما با زبانے‌ ڪہ‌ گناه‌ لالش‌ ڪرده 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : دیدم نشسته روی تخت و پاش و جمع کرده و سرشو روی زانوهاش قرار داده ، دخترای عمه منیر و آرام خانم هم پیشش بودند و با دیدنم بلند شدند - آرام : با اجازتون ما بریم بیرون سری تکون دادمو با رفتنشون درو اتاق قفل کردم و نشستم کنارش - مریم... مریم خانوم سرشو بلند کردو دیدن چشمای عسلیه پر اشکش کافی بود برای به هم ریختنم کلافه دستامو به صورتم کشیدم مجدد باهاش چشم تو چشم شدم فقط نگاه کرد بهم گفته بود پیشش باشم و گوش نکردم ، لعنت بهم دلم تاب این غم چشماشو نداشت - نمیدونم چی بگم ، نمیدونم چرا اینجوری میشه ، هر کاری می کنم که نزارم چیزی اذیتت کنه بالاخره ی چیزی خراب میشه رو سرم - میشه منو برسونی خونه ؟ - نمی‌خوای بمونی - نه ، حالم خوب نیست - شرمندتم مریم جان با بغضی که ته گلوش نشسته بود گفت : شرمنده ی چی امیرحسین - شرمنده ی تموم حرفایی که از خالم شنیدی - من ... من به خاطر امیر علیم هر سختی و مشکلاتی رو تحمل کردم و به جون خریدم ، ازین به بعدم همین کارو می‌کنم تو تموم عمری هم که خدا بهم داده تا به حال هیچکس با من همچین رفتاریو نداشته حرفاش خیلی برام سنگین بود اما ... سنگین‌تر از اون ، حرفای تو بود که هر کاری می‌کنم نمیتونم هضمش کنم - برات توضیح میدم مریم جان - منتظرم -الان وقتش نیست - دقیقاً همین الان وقتشه - تو این شرایط بهتره ... - بهتره همین الان بگی وگرنه بعداً دیگه نمی‌شنوم چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم - اصلا باورم نمیشه امیرحسین که... چیزی رو از من مخفی کرده باشی ماتم برد بعد از چند لحظه که به خودم اومدم گفتم : - من فکر نمیکردم این قضیه مهم باشه - این حرفو نزن که خندم میگیره یعنی چی که فکر نمیکردی مهم باشه ، تو باید می‌گفتی مهم بودن یا نبودنشو ، من باید تشخیص می‌دادم - مریم ، من الان پا گذاشتم تو سی و هشت سالگی ، این قضیه مال خیلی سال پیشه ، اون زمان من سال آخر دبیرستان بودم - مال هر وقتی که بوده ، من حق داشتم که بدونم - این قضیه اونقدر برام تموم شده بود که اصلا بهش فکر نمیکردم الان که برمیگردم به اون سالا میبینم هیچی بینمون نبوده ، فقط من احمق بودم که دلبستش شده بودمو فکر میکردم اونم دوستم داره - همین الان برام تعریف کن نفسمو با فشار بیرون دادم - خیله خب ... چند لحظه ای مکث کردم تا فکر کنم ببینم از کجا شروع کنم اون از من یک سال بزرگتر بود ، و تازه دانشگاه تهران رشته ی پزشکی قبول شده بود ، ترم اول خوابگاهش درست نشده بود و اومد خونه ی ما ی دختر خیلی خود رای و سرکش بود که اصلا به خانواده ی ما نمی‌خورد به نظرش خانواده ی ما خیلی بسته بود و دخترا توش آزادی نداشتند مدام با دوستاش بیرون بود و هر زمان دلش میخواست بر میگشت خونه ، و دیگه برای مامانم مشکل شده بود کنترلش . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. به به ... بریم که داشته باشیم قصه ی دل دادگی آقا امیرحسینو 🤭🤭 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غدیر فریاد مظلومیت امیرالمومنینه...🥺❤️ 👤 "ده روز به غدیر" با سخنرانی استاد و مولودی‌خوانیِ حاج‌محمود تقدیم نگاهتان 📥 دانلود با کیفیت بالا 📥 دانلود صوت کامل 🪧 روزشمار ؛ ده روز تا جشن بزرگ ولایت ❤️ @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ✅ 🌐مردم بیایید همه با هم در این روز عرفه برای فرج امام زمان (عج) دعا کنیم 😭😭 🕊@salambaraleyasin1401🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساربان خیره شده بر خم انگشتری‌ات این سفر بار گران است، بیا برگردیم...💔🥺 👤 احساسیِ «عزیزم برگرد» با نوای کربلایی‌حسین تقدیم نگاهتان 📌 سالروز حرکت علیه‌السلام از مکه به سوی کربلا @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - ی روز اومد بهم گفت یه پسری تو مسیر رفت و آمدش مزاحمش میشه ازم خواست کاری کنم که دست از سرش برداره ، منم رفتمو مفصل باهاش دعوا کردم و حسابی زدمش ، البته کتکم خوردم از اون به بعد باهام صمیمی‌تر شد و دیگه برام از درس و دانشگاهشو دوستاش مدام تعریف می‌کرد ترم دومش که رسید کار خوابگاهش درست شد و رفت خوابگاه و تازه اون موقع فهمیدم که چقدر می‌خوامش اون سال از درس و کنکور افتادم رشتم ریاضی بود و به خاطرش تصمیم گرفتم پزشکی بخونم می خواستم به هر قیمتی که شده دانشگاهی که اون درس می‌خونه قبول بشم سید هم رشتش تجربی بودو پشت کنکور مونده بود ، با هم شروع کردیم به درس خوندن ، وقتی خودشم فهمید می‌خوام پزشکی بخونم همه ی کتاب‌ها و تستاشو بهم داد و حسابی تشویقم کرد با هزار امید شبانه روز خوندم و قبول شدم ، به عشق اینکه با اون باشم اما وقتی رفتم دانشگاه دیدم زمین تا آسمون ازم فاصله گرفته ی احمق به تمام معنا بودم و نمی‌دیدم که هر روز با یکی بود و اینطور توجیه می‌کرد که دختر آزادیه و من افکار عهد بوقی دارمو زیادی حساسم گفتم باهاش ازدواج میکنمو درست میشه برای همین ، ترم دوم خواستم برم خواستگاریش که اصلاً اجازه نداد و ردم کرد ، حتی رفتم پیش خالم و بهش التماس کردم خالم خیلی خوشحال شد و بهم قول داد راضیش میکنه ، اما نشد و به شدت مخالفت کرد و بالاخره در کمال ناباوری ترم ۳ دانشگاه بودم که برخلاف تموم التماسای من ، رفت فرانسه برای اینکه دلخوشم کنه گفت برمی‌گرده و اونجا حتماً باهام تماس می‌گیره اما نه برگشت و نه تماس گرفت البته دو سه باری همون اوایل زنگ زد اما دیگه نه تو اون روزای خیلی سخت ، درس می‌خوندم و بدترین روزای انتظارمو تجربه می‌کردم یه سال شد دو سال دو سال شد سه سال اما برنگشت اگه درسی هم میخوندم فقط برای این بود که وقتی برگشت ، در برابرش حرفی برای گفتن داشته باشم این دوری یواش یواش بعد از سه سال کمکم کرد که دیگه درست فکر کنم و به خودم بیام هرچی بیشتر به کاراشو رفتارش فکر می‌کردم بیشتر به خریت خودم و ولنگاری اون پی می‌بردم طوریکه دیگه بعد از ۴ سال ، به زندگی عادیم برگشتم و بالاخره تو فکرو ذهنم کشتمش . وقتی میگم کشتمش ، ینی واقعا برام تموم شد 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. ای بابا... امیرحسین ازت این توقع ها نمی‌رفت 😐😐 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294