#شهید
مخاطب خاص دلم ❤️
آی تویی که رفتهای و رسیدهای ... !
من ماندهام تنهـای تنهـــا .. !
با نوشتهای از شمـا
و باری بر دوش
لااقل گاهی نگاهی
به خاطر خدا
#دستدلمرابگیر💔
🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند ثانیه از آنچه پس از فراموشیِ غدیر بر اهل بیت گذشت
ای منتظر! به هوش باش که جا نمانیم از بیعت، چرا که جاماندگان غدیر نیز بیش از دیگران مدعی قربت و یاری بودند...🙂
👤 #کلیپ زیبای "عاقبت فراموشی غدیر" تقدیم نگاهتان
📥 دانلود با کیفیت بالا
🌺 ایام #عید_غدیر
@salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فراهانی
#قسمت347
اونم دنبالم اومد و بعد از ۵ - ۶ دقیقه از همه خداحافظی کرد و رفت
***
شب روی تخت دراز کشیده بودم ساعت حدود ۹:۳۰ بود و هما بچه رو شیر داده بودو منم بعدش به اتاق نوزادان تحویلش دادم
اجازه نمیدادند تمام وقت بچه پیش ما باشه میگفتند بعد از سیر شدنش حتماً باید تحویلش بدیم
دیگه کم کم داشت خوابم میرفت که تلفن اتاق زنگ خورد
- بله
- سلام
امیرحسین بود !!!
- خداحافظ
خیلی جدیو محکم گفت : مریم قطع کردی نکردیا
- من اگه میخواستم باهات حرف بزنم گوشیمو روشن میکردم ، پس حتماً نمیخواستم که حرف بزنم
- باشه تو چیزی نگو من حرف دارم ، پاشو بیا پایین
با تعجب گفتم : کجا !!؟؟
- تو حیاطم ، پاشو بیا
- ینی چی این موقع شب پاشدی اومدی ، نمیام .
- مریم با روان من بازی نکن
میای پایین یا بیام بالا ؟
- نه میام ، نه میای .
- مریم ...
- گفتم نمیام امیرحسین برو خونه بچهها تنهان
- فقط بچهها برات مهمن ؟
اگه نمیخوای تا صبح اینجا بشینم بیا پایین
- ینی چی ..... و گوشی رو قطع کرد
- که چی مثلاً ؟؟؟
طلبکارم هست ، نمیام پایین ، اونقدر بشین که زیرت علف سبز شه
دراز کشیدم و ملافه رو کشیدم رو سرم
- نمیام ، اگه اومدم ، گوشیو رو من قطع میکنی ؟
چشمامو بستمو سعی کردم بخوابم ، مگه خوابم میبرد ، بچهها تنهان آخه ،چقدر بیفکره
تموم ذهنم این شده بود که پایین منتظرمه ، بعد ی مدت گوشه ی ملافه رو زدم کنار و تو نور کم اتاق به ساعت نگاه کردم ۲۰ دقیقه گذشته بود
- عه ... عه ... عه ....
با حرص بلند شدم و ملافه رو گوله کردم و انداختم رو تخت ، روسریو چادرمو سر کردم که برم
- فقط به خاطر بچهها
- بالاخره تصمیم گرفتی بری پیشش؟
- تو بیداری ؟؟!!!
- آره
- برم ببینم چی میگه
- تو این دوران این چیزا طبیعیه ، ما هم خیلی داشتیم ، فقط نزار این دلخوریا صدمه ای به رابطه تون بزنه
ای کاش واقعاً دلخوریای کوچیک دوران عقد شما رو داشتم ، کجا خاله ی علی اینجور بهت بیاحترامی کرده آخه ، کجا علی بهت ...
اما ترجیح دادم چیزی نگم تا فکر کنه موضوع همینه ، هیچ وقت از این اخلاق خوشم نمی یومد که مشکلات خصوصیمو جار بزنم تا همه بفهمن مخصوصاً الان که به هیچ وجه نمیخواستم وجهه ی امیرحسین پیش خانوادم خراب بشه
برای همین گفتم : هما جان فقط دلم نمیخواد کسی بفهمه
- مطمئن باش
- گوشیمو روشن میکنم ، اگه کاری داشتی زنگ بزن
- چه کاری عزیزم ؛ اونقدر خستم که فقط دلم میخواد بخوابم
- باشه بخواب ولی محض احتیاط روشن میگذارم ، خداحافظ
- رفتم حیاط بیمارستان ، چشم گردوندمو بالاخره پیداش کردم ، روی نیمکتی نشسته بودو با موبایلش مشغول بود
رفتم سمتش ، حضورمو احساس کرد و سرشو بلند کرد
- سلام ، بالاخره اومدی
- فقط به خاطر بچهها اومدم که تنها نمونند
- فکر کنم جواب سلام واجبهها
- سلام
- حالا شد
نشستم روی نیمکت و چرخید به سمت من و فقط نگاه کرد
- بهم گفتی پنج طبقه رو بیام پایین که فقط نگام کنی
- نه
- پس حرف بزن دیگه
- بزار یکم دلتنگیم برطرف شه ، بعد از دو روز دارم میبینمت
حیف که اینجا محیط بیرونه وگرنه جات اونجا نبود
اشاره کردهم به سینشو گفت : الان باید اینجا می بودی خانوم بی معرفت
😳😳
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
زیادی چرب زبون نیست این آقای امیرحسین!!!؟؟؟
تموم شد ، مریم الان غش میکنه با اینجور حرف زدنت، میفته رو دستت بعدش به هدفت میرسی 🤪😂
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
سلام سلام 👋
۱- ی دفعه بگید مریم گندشو درآورده و خودتونو خلاص کنید 😁
۲- بحث خیانت نبوده که ، بحث اینه که برای مریم مسئله ی مهمی بوده
حالا این وسط ی سری حق به امیر حسین دادن ی سری به مریم😉
۳- شما خوب داستانو نخوندیا ، امیر حسین میدونه تازه تو ی پارت باحالم با خواستگار قبلی مریم روبرو شده
حالشم خوب گرفت🙈
۴- آره دیدی بنده خدا زابراه شد اومد بیمارستان 😌
عاقبتشم ی منت کشیه خفنه😵💫
۱- ی بنده خدایی میخواست امیرحسینو به ۲۰ قسمت تقسیم کنه بیا شما روشو کم کن 😂
۲- والا دل خود مریمم بعد از این مدت زندگیشون میسوزه
ولی منت کشی های امیر حسین جزو خاطرات خیلی قشنگ شده براش 😅
۳- از دل عاشق امیرحسین شما چه انتظاری داری آخه 😐
۴- والا هنوزم سر حرفش هست مریم ، فقط ی کوچولو دلش گرفته
خوشحال میشم بشنوم ، جریان شما رو 😍
متاسفانه ، ازین دست پیامها زیاد به دستم میرسه
دوست خوبم به متن زیر دقت کن
این پیام بشارتیه که حضرت امام صادق علیه السلام دادند
بر اساس روایات، گروهی از زنان در روز قیامت با حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها محشور میشوند. این مطلب بر اساس روایتی است که از امام صادق علیه السلام در کتاب وسائل الشیعه نقل شده است. آن حضرت فرمودهاند که: «سه گروه از زنان هستند که خداوند عذاب قبر را از آنان برداشته و در روز قیامت، با فاطمه دختر پیامبر صلوات الله علیه محشور خواهند شد: اول، زنی که بر غیرت ورزی شوهرش صبر پیشه کند. دوم، زنی که بداخلاقی شوهرش را تحمل کند. سوم، زنی که مهریهاش را به شوهرش ببخشد. خداوند به هر کدام از این زنها ثواب هزار شهید را عنایت میفرماید و در نامه اعمال هر کدام از آنها عبادت یک سال نوشته خواهد شد.»
انشالله درست میشه ❤️❤️
۲- بله واقعا اوایل عقدشون ی جورایی زهرش شد ، بنده خدا 😔
۱- چی بزاریم بزرگوار که حس بدی نداشته باشید 😉😁
۲- خواهش میکنم ، من اگر ناراحت بودم به خاطر بی احترامی بود نه به خاطر پیامهای شما
همتون تاج سرید ،
فقط گاهی مشکلی پیش میاد که نمیتونم زمانی که همه توقع پارت بیشتر دارید ، بزارم
به بزرگواری خودتون ببخشید ، نمیخوام کسی رو اذیت کنم ولی فعلا توانم در همین حده 🌺🌺
۳- خیلی گلییییییی🌺🌺
۱- زنده باشییییییی
این گلا برای شما 🌼🌼🌼🌼
۲- بهم پیوی پیام بدید لینک بدم خدمتتون 🌼🌼
۳- آخ جوووون ، ی سادات خانومی پیدا شد میخواد بهمون عیدی بده
🤩🤩
ای بابا بعدشو خوندم خوشحالیم پر کشید ☹️☹️
آخرشو دیگه واقعا خراب کردید سادات عزیز ، درین مورد سوال بی سوال 😁
من دست تموم سادات همراهمونو ازینجا میبوسم ❤️❤️
۱- مریم بنده خدا طاقت نداشت ، اون دو روز داشت دق میکرد ، فقط شانسی که آورد زمان به دنیا اومدن بچه ی علی شد و سرش شلوغ شد
😅
۲- خدایااااااااااا ، از دست شما
🙈🙈🙊
۳- دل منم کباب شد 🥺
۴- دوست خوبم پارت بیشتر واقعا نمیتونم ، ولی ی رمان جذاب یکی دوستانم دارند مینویسند که به زودی تو کانال میزارم
محشره 👌👌
تبلیغاتو هم فرداش ادمین پاک میکنه
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت348
- بزار یکم دلتنگیم برطرف شه ، بعد از دو روز دارم میبینمت ، خانوم خانوما
حیف که اینجا محیط بیرونه وگرنه جات اونجا نبود و اشاره کرده به سینشو گفت : الان باید اینجا می بودی خانوم بی معرفت
- ظهر اینجا بودی که
- اون قبول نیست ، پیش خانوادت روم نمیشد خوب نگات کنم
- چشمی چرخوندمو به روبروم نگاه کردم
- میدونی ... راستش من بلد نیستم حاشیه برم
مریم جان... فقط میخوام باور کنی که نمیخواستم اذیت بشی
نمیخواستم ذهنت خراب بشه
اصلاً فکر نمیکردم برات اینقدر مهم باشه ، این موضوع مال ۱۷ -۱۸ سال پیشه ...من اشتباه کردم قربونت برم
قربونت برم ؟؟؟!!!
آب دهنمو قورت دادم
- بیا از این اشتباه بگذر،
ندیدنت ، گوشی خاموش کردنت ، این رفتار سردت برام خیلی سخته
- امیرحسین شاید هر کسی جای من بود براش مهم نبود اما برای من مهمه
علت اصلیی که مهرانو رد کردم همین بود ، مطمئن شده بودم که من تنها دختر زندگیش نبودم
میدونم درست نیست پیشت حرفی ازون بزنم ولی این دوروز نا خودآگاه حرفاش میومد تو ذهنم
من جنبه ی اینو ندارم که سایه ی کسی رو تو زندگیم تحمل کنم و بهش جواب رد دادم با اینکه کل خانوادم ازم توقع داشتند قبول کنم
خیلیا میتونن این قضیه رو نادیده بگیرن اما من در توانم نیست ، مخصوصاً اینکه فامیلید با هم
اونم که داره برمیگرده دیگه بدتر
میدونی من همیشه دنبال ی زندگی آروم میگشتم که تهِ تهِ مشکلاتش تربیت بچهها باشه ، اما یه دفعه دیدم این نیست ، دارم با چیزای جدید و ترسناکی روبرو میشم ، مثل کابوسی میمونه که انگار داره به حقیقت تبدیل میشه
- ازت میخوام صادقانه جواب ی چیزو بدی خب ؟
سرمو به معنای تایید تکون دادم
- اینکه اگر قبل از نامزدیمون میفهمیدی همچین موضوعی تو گذشته ی من بوده ، بهم جواب رد میدادی ؟؟؟
سکوت کردم و جاذبه ی چشمای مشکیش بهم اجازه نمیداد نگاهمو ازش بگیرم ، تا بیاختیار اشکی از گوشه ی چشمم چکید
- مریم ؟؟؟!!!
سعی کردم بغضی رو که تو گلوم نشسته بود کنار بزنم
- امیرحسین ، یعنی.... تو.... به خاطر این نگفتی که میترسیدی.... من جواب رد بدم ؟؟؟
- خدای بالا سرم شاهده که نه
حتی به ذهنمم خطور نکرد همچین چیزی
- پس چی ؟
و دیگه این بغض لعنتی بهم غلبه کرد و نتونستم خودمو کنترل کنم .
دستمو گذاشتم جلوی دهنم تا صدای گریم بلند نشه
- تو اینجوری اشک میریزی که دیگه من نمیتونم حرف بزنم
بیا ی سر بریم خونه !
به نظرم هر دومون بغل لازمیم ، هی میخوام بغلت کنم ولی لامصب اینجا نمیشه !!!
😳😳😳
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
بغل لازممممممم؟؟؟!!!
امیرحسین شیطووووون 🤦♀
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#غدیر
#عید_غدیر
🔻 با وجود پیامبران برای هدایت بشر، دیگر چه نیازی به ائمه و اولیاء (س) ؟
🔻 اگر اهلبیت(س) نبودند چه می شد؟
استاد رحیمپور
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
🕊@salambaraleyasin1401🕊
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت349
مات زده نگاش کردمو بعد وسط گریه خندم گرفت
- چی میگی تو !!!
- جدی میگم ....
فکر کردی شوخی میکنم
به جان خودم قول میدم اگه بیای بریم خونه ، حسابی از دلت در بیارم
😳😳
چشمام گرد شدو ابروهام پرید بالا
از این حجم پرروییش
پقی زد زیر خنده و گفت : دلم برای این چشمای درشتِ از حدقه در اومدت تنگ شده بود ، میخواستم امتحان کنم ببینم هنوز چشمات کار میکنن یا از کار افتادن !!!
با مشت زدم به بازوش
- ای باباااااا
هنوز رو دست بزنت کار نکردی ؟
- هر وقت شما رو زبونت کار کردی منم رو دست بزنم کار میکنم
نگاهش تو صورتم چرخید و با محبت بهم لبخند زد
دستمال کوچیکی از جیب کتش درآوردو اشکامو پاک کرد
- حالت بهتر شد خانوم بلای من ؟؟
پس باهام شوخی کرده بود که ذهنمو منحرف کنه!!!
- این چشمای قشنگت نباید هیچ وقت بارونی بشن ، مگه برای اهل بیت ، امیرحسین غلط کرده که این چشما رو بارونی کرده
خجالت زده سرمو انداختم پایین
- من گریه نکردم که اینو بگی هیچ وقت دیگه هم نمیخوام همچین چیزی رو از زبونت بشنوم ، فقط دلم خیلی ازت گرفته .
- اگه امیرحسین قربون این دله بره باز میشه ؟؟؟
- امروز خیلی شر شدیا ، میدونستی !
- اختیار داری بانو این لقب که برازنده ی خود خودته ، ولوله خانوم 😦
- من.... من ..... این علی و وحیدو میکشم که اینو انداختن سر زبون تو
با صدای بلند خندید و به خودش اشاره کردو گفت :
- بزار حالا این کشته مردتو یکی بیاد از اینجا جمع کنه ببره تا بعد ببینیم نوبت به داداشای گرامیت هم میرسه یا نه
- ینی الان مردی ؟؟؟
- آره دیگه ...
میخوای ولو شم کف حیاط ، دلت برام بسوزه با هم بریم خونه
مات زده نگاش کردم
- نه نه ..... ینی... ببرمت خونه ی بابابزرگت
خندیدمو سرمو به حالت تاسف تکون دادم و بلند شدم برم که باز دستمو گرفت
- کجا هی زود بلند میشی ؟
- آخه امشب ی چیزیت شده ، پاشو برو خونه بخواب بلکه حالت خوب شه
- درد و درمان منی
آرامش جان منی
تو همان افسانه ی
شیرین دنیای منی
باور کن مریم بانو
خوب بلد بود چطور دلمو به بازی بگیره ، ینی میدونست من چقدر بی جنبه ام ؟
سعی کردم وا ندم ولی ناخودآگاه لبخندی روی لبم نشست
- پاشو برو خونه بچهها تنهان ، آقای شاعر
- بشین نیستند پیش میثمند
- یعنی بازم کلک زدی بهم و منو کشوندی پایین ؟؟؟
- من کلک نزدم ، چیزی اصلاً شنیدی از من ؟؟؟ خوددت باورت این بود که بچهها تنهان !
- نمیدونم واقعاً چی بهت بگم
- هیچی نمیخواد بگی ، فقط اون گوشیتو بده من روشنش کنم ، خیالم راحت باشه که در دسترسی
گوشیو از دستم گرفت ، و خواست به خیال خودش روشنش کنه که صفحه گوشی روشن شدو عکس خودشو تو پس زمینه ی صفحش دید
با تعجب بهم نگاه کرد
- این ..... این چیه گذاشتی مریم!!!؟؟؟
عکس ازین بهتر نبود
بچه ها ریخته بودن سرشو حسابی میزدنش و قیافش داغون ترین حد ممکن بود
😁😁
- مریممممممم !!!
- بلهههههههه
دلخور لب زد برای چی اینه صفحه اول گوشیت ؟؟؟
- برای اینکه از دستت خیلی ناراحت بودم ، دلم خنک میشد اینو میدیدم
خیره نگام کرد
- هااااااااااانننننن .....
نکنه انتظار داشتی ی لبخند ژکوند ازت بزارم ، وقتی این همه ازت دلگیرم !
- ینی هر وقت ازم ناراحتی ، تصویر پس زمینه ی گوشیت عوض میشه
- بلههههههه
و نمیدونی چقدر الان قیافت برام لذت بخشه ، اصلا کلی کیف کردم
- باشه پس منم همینکارو میکنم ، بچرخ تا بچرخیم
از ته دل خندیدم
- اگه میتونی بزار من مشکلی ندارم
مشکل اساسی خودتی که اینکارو به هیچ وجه نمیکنی ، چون میترسی یکی گوشیتو ببینه
و بعد سرمو ی وری خم کردمو چشامو چپ کردمو نوک زبونمو براش درآوردم
و این دفعه ابروهای اون بود که دیگه جایی نداشت برای بالا رفتن
قیافه ی شوک زدش کم کم به لبخندی باز شد
- من هیچ وقت با تو پیر نمیشم ، ولوله خانوممممم
😂
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
همیشه مشکلات با حرف زدن حل میشه ، با حرف زدن منطقی و بدون طعنه
دیدم که میگم 👌
دلخوریامونو میتونیم با چاشنی شوخی به هم بگیم ، و باور کنید اونقدر فضا برای به دل نشستن حرفهامون بهتر میشه که نگووووو
این خیلی بیشتر جواب میده تا جیغ و هوار و تلافی کردن و یا پای خانوده ها رو وسط کشیدن
باور کن دوستممممم🙂🙂👌
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•۱۱🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت350
یکم که گذشت بحثو عوض کرد و گفت : مریم من با اون پسره ...
اسمش چی بود ؟....
آهان مهران
به نظرت من با اون قابل مقایسهام
- نه اصلاً
- پس چرا حرفشو زدی
- حرفشو زدم برای اینکه بهت بگم همچین مسئلهای برام خیلی مهم بوده ، اونا فکر میکردن وقتی میان خواستگاری ، دیگه قضیه تموم شدست ولی من از این مسئله همیشه وحشت داشتم و بیشتر به خاطر همین جواب رد دادم .
- الانم وحشت داری ؟؟؟
با دست چشمامو فشردم
- خیلی
- مطمئنم که میدونی چقدر به اهل بیت ارادت دارم ، به همون اهل بیت برام خیلی ساله که تموم شده
- پس چرا این همه سال ازدواج نکردی
- چون بعد از ۴ سال که به خودم اومدم دیدم بابام مثل قبلاً نمیتونست ، مغازه رو اداره کنه
هم درس میخوندمو هم با بابا تو مغازه کار میکردم
و در عین حال باید ۶ دونگ حواسمو جمعِ خواهر و برادرام میکردم که یه وقت هرز نرن
مخصوصاً میثم و مجتبی
یه چند سالی که گذشت احسان اومد خواستگاری راضیه و اونم قبول کرد ، اون موقع سال اول دانشگاه بود ، بعدشم که نوبت رضوان شد
جهاز درست کردن و هزینه مراسمات و اینا هم که جای خودشو داشت
مجتبی و میثمم که دیگه زمان ازدواجشون بساط خونه و خرج عروسی و اینجور چیزا رو داشتند
الحمدالله به اندازه ی خودمون داشتیم ، اما برای منی که دانشجو بودم سخت بود حواسم به همه چی باشه ، و خانوادمو رو پا نگه دارم
یواش یواش داشتم رو غلطک میفتادم که تو اون هیرو ویر امیر محمد به دنیا اومد و بعدم که در کمال ناباوریمون زینب !
البته داستان داشتیما وقتی فهمیدیم ، ولولهای شد با بابا و مامان که بیاو ببین ، ولی دیگه شده بود
یه روزی برات تعریف میکنم
چند وقت بعد از به دنیا اومدن زینب مامان هم فوت کرد و بعدشم بابا
انصافاً به نظرت وقتی میموند که به خودم فکر کنم !!!
تازه یکی دو سالیه که با بزرگتر شدن زینب و امیر محمد ، زندگیم بالاخره رو روال عادیش افتاده
گاهی وقتا فکر میکنم خدا خیلی دوستم داشته که اون رفت
مطمئنم اگر وصلتی اتفاق میافتاد قطعاً بعد مدت کوتاهی پشتش جدایی بود، چون اصلا آدم زندگی نبود
- وقتی برگرده و با هم روبرو شید چی اون موقع من چه تضمینی دارم که دوباره....
- اصلاً این حرفو نزن به نظرت من اینقدردلم هرزه ...
- تو نه ، ولی اون چی ؟ خالت چی ؟
من بعدها از پسشون بر میام ؟
نمیتونم بهت دروغ بگم ، ممکنه با هم روبرو بشیم ، ولی باور کن با آدم غریبه ای که تو خیابون از کنارم رد میشه فرقی نداره
و اینکه از پسشون بر بیای یا نه خیالت تخت باشه ؛ من خودم هستم تو نمیخواد به این چیزا فکر کنی
اونقدری جنم دارم که اجازه ندم کسی بهت حرف بزنه ، فقط تو بهش دیگه فکر نکن باشه
- چیزی رو میخوای که واقعا نمیتونم اما سعی میکنم .
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
دوستان گلم ، ای کاش خوب حرف زدنو با همدیگه تمرین کنیم ، اینکه گاهی اوقات غرور و لجبازی رو بزاریم کنار و بشینیم برای بهتر شدن روابطمون وقت بزاریم
خیلی از طلاقهای عاطفی که بسیاری از خانواده ها امروزه در گیرش هستند و بعد ها منجر به از هم پاشیدن زندگی میشه از همین جاها شروع شده ، که کوتاه اومدن و آروم آروم این کوتاه اومدنا و حوصله به خرج ندادنا تبدیل به یک نقطه ی تاریک تو روابطشون شده و رفته رفته بزرگ و بزرگتر شده
شاید این پارت کمی از حوصلتون خارج بوده اما سعی کردم ی کوچولو نشون بدم که میشه به طرف مقابل با یکم وقت صرف کردن امنیت عاطفیی هدیه کرد ، که مطمئنا مزایای دو چندانش مستقیما به خودمون برمیگرده 👌
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
14.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌#ڪلیپ «ڪار ڪردن برای امام زمان»
🔸اصلا حواست هست ڪار برای امام زمان یعنی چی⁉️
امام صادق فرمودند: اگر در زمان ظهور قائم بودم تمام عمرم را صرف خدمت به ایشان میکردم...‼️
تا بحال از خدا تشڪر ڪردی بین این همه آدم تو رو انتخاب ڪرده تا بتونی برای امام زمان ڪار بڪنی⁉️
جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان ارواحنا له الفداه صلواتی بفرستید
#امام_زمان♥
#نشر_حداڪثری👌🏻
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
🕊@salambaraleyasin1401🕊
••🌱♥️••
هیچاُمیدیرادردلِبندهامنِمیاندازم
مگراینکہتواناییرسیدنبہآنراداشتہباشد . . !🍃
#مهربونخدایمن:)
.
.
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت351
#یک_هفته_بعد
پنج روزه که دوره ی کارآموزیم شروع شده و از صبح تا ساعات ۴ بعد از ظهر یا دادگاه و دنبال کارهای اداری هستیم یا دفتر ، با اینکه خیلی برام سخته اما واقعا لذت بخشه برام
امروز برای اولین بار همراه استاد رفتیم دادگاه کیفری یک
خیلی خفن بود
و بعدش برگشتیم دفترو در کمال ناباوری ی قرار داد سنگین از یک کارخونه ی مواد غذایی رو بهم داد تا تنظیم کنم .
ی چیزی حدود ۴ ساعت ی بند سرش نشسته بودم تا بالاخره تمومش کردم
از پشت میز بلند شدم و چند ضربهای به در اتاق استاد بابایی زدم
- بفرمایید
- استاد اگه اجازه بدید من دیگه برم
- قراردادیو که گفتم بنویسی رو نوشتی ؟
- بله ، بفرمایید استاد
چند دقیقهای با دقت میخوند
به ساعت روی دیوار نگاه کردم ، دیرم شده بود و استاد بابایی هم که انگار نه انگار
- خوبه ولی بند ۱۴ و ۱۵ رو باید اصلاح کنی
- ینی چکار کنم ؟
- ینی تشریف میبرید پشت میزتون کتاب قانون تجارتو باز میکنید ، به استناد ماده ۲۵۳ و ۲۵۴ متوجه میشی کجاش اشتباهه
- استاد دیدم ، به استناد همین دو ماده نوشتم
- اشتباه استناد کردی ، چون به تبصره ی ماده ی ۲۵۳ یک رای وحدت رویه وارد شده ، اونو ندیدی برو بشین درستش کن
- الان استاد ؟
- پس کی ؟
خانوم صبوری درست نشه نمیتونی بری ! این قرارداد باید برای شنبه آماده باشه ، و منم عادت ندارم تعطیلات آخر هفته استرس کار نیمه تموم داشته باشم
برو تمومش کن
پفی کشیدم و برگشتم
داشتم دنبال رای وحدت رویه میگشتم که گوشیم زنگ خورد
- بله
- سلام مریم جان
- سلام ، خسته نباشی
- ممنون عزیزم ، من رسیدم بیا پایین
- استاد تنظیم یک قراردادو بهم داده ، که دو تا بندش اشتباهه ، گفته تا درستش نکنم حق ندارم بیام بیرون
- باشه درستش کن بیا ، من منتظرم
مشکل اینه که نمیدونم چطور درستش کنم ، میخوای تو برو بچهها رو آماده کن بعد بیا دنبالم
- نه هستم ، درستش کن زود بیا
- شاید معطل بشی ؟
- اشکال نداره
تماسو قطع کردم و شروع به گشتن بین آراء وحدت رویه کردم ، هر چی میگشتم پیداش نمیکردم
ماشالله کم قانون و تبصره و رای وحدت رویه و نظریه مشورتی که نداریم
تو این موسسه علاوه بر دکتر بابایی سه وکیل دیگه هم کار میکردند
و سه تا خانم بودن که امورات دفتریشونو انجام میدادند و گاهی هم دوندگیهای بانکی و چکی و شورای حل اختلافو انجام میدادند ، همراه با دو کارآموز دیگه ، البته تنها کارآموز دکتر بابایی من بودم
با دیدن دکتر سرمد (وکیل دیگه ای که اونجا کار میکرد) که داشت به سمت اتاق استاد میرفت آروم صداش کردم
- آقای دکتر ، چند لحظه میشه کمکم کنید
- من ؟
- بله
قراردادو نشونش دادمو گفتم : نمیفهمم این دو بند ایرادش چیه
مشکوک نگام کرد و خندید
- خودتون باید پیداش کنید
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت352
- همین یه دفعه رو میشه کمک کنید
- بزارید به استاد بگم !
- نه نه استاد نمیدونن گفتن باید خودم پیداش کنم
- به ی شرط میگم بهتون !
- چه شرطی ؟
- پنج تا لایحه (متنی که وکلا با مستندات به دست اومده مینویسند برای دفاع از پرونده ) دارم که باید برام رونویسی کنید
چقدر سواستفاده چی !
حیف که مجبورم و وقت ندارم
- باشه رونویسی میکنم
- هر کدومش کمتر از ۱۰ صفحه نیستا
- وا رفتم ، چارهای نداشتمو کلافه گفتم : باشه
- برای هر دو تا بندش رای وحدت رویه ۹۷۸ میشه ، همینو استناد کنی کافیه .
این دیگه کی بود !!!
برای سه کلمه کمک کردنش ، ۵۰ صفحه ی A4 باید مینوشتم ؟
سریع نشستمو قراردادو تصحيح کردم و به استاد نشون دادم
اومدم برم بیرون که صدام کرد
- خانم صبوری
- بله
- بفرمایید ، اینم لایحهها
ببرید خونه بنویسیدو شنبه برام بیارید
نفسمو حرصی دادم بیرون
- باشه بدید
- خداحافظ تا شنبه
پروندهها رو از دستش کشیدم و زدم بیرون
نشستم تو ماشین و با حرص گفتم : پسره ی ِمزخرفِ بقیه پول خیارشور !!!
- امیرحسین : چیییییی ؟؟!!
- هیچی
- با کی هستی ؟
- با این پسره ی سوء استفاده چی
اخمی کردو گفت : کدوم پسره ؟
- با دکتر سرمدم
- مزاحمت شده ؟
- چییییی ، نه بابا
به اندازه ی سه کلمه کمکم کرد و رای وحدت رویه رو بهم شمارشو گفت
ولی به شرط اینکه لایحه هاشو پاکنویس کنم
- نگاه کن ، پنجاه _ شصت صفحه گذاشته کف دستم
واقعا نمیدونم چی بهش بگم
خندید و گفت : بقیه پول ماست شنیده بودم ولی خیارشورو دیگه نه
حالا کی هست ؟ من دیدمش ؟
- نمیدونم ، دوبار بدون من اومدی پیش استاد ، شاید دیده باشیش
- چند سالشه ، ازدواج کرده ؟؟؟
هنگ کردم ، خیلی زیر پوستی غیرتی شده بود !
- امیرحسین... ۲۰ سوالی میپرسی ؟
- نه ، فقط میخواستم بدونم
- فکر میکنم ۴۴ یا ۴۵ باشه ،
ازدواجشم نمیدونم
ماشینو روشن کرد و راه افتاد
- خب امروز چه خبرا بود ؟
تازه یاد ذوق صبحم افتادم
- وااااااای ، نمیدونی چقدر امروز هیجان انگیز بود ، با استاد رفتیم دادگاه کیفری یک ، نمیدونی چقدر خوب بود ، اونقدر ابهت داشت که همون اول که وارد شدم ، مجبور شدم دو تا از شکلاتامو سر به نیست کنم
خندش گرفت
- آخه نمیدونی کیفری یک مال جرائم خفناست
جرائمی که مجازاتشون ، اعدامو حبس ابدو ، حبس درجه ۱ ۲ ۳ و ...
- الان میگی حبس درجه یک و دو و سه ، من میفهمم یعنی چی به نظرت ؟؟!!
حالا سر وقت برات توضیح میدم ، بزار اینو بگم...
استاد اونقدر باحال دفاع میکرد......
با ذوق زیادی تعریف میکردمو ، اونم آروم رانندگی میکردم با لبخندی به حرفام گوش میکرد
بالاخره رسیدیم خونه و در پارکینگو زد و با ماشین وارد حیاط شدیم ، از ماشین پیاده شدیم و با کلید در ورودی ساختمونو باز کرد
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
وای وای مریممممم ، به امیر حسین اینو گفتی حالا پا میشه میره سر وقت سرمد 🙊
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت353
کلید انداخت و درو باز کرد
- مگه خاله و بچهها نیستند که با کلید درو باز میکنی
- نه
یه قدم رفتم عقب
- چ ...چرا پس اومدیم... اینجا ، بریم خونه علی دیگه
- مریم جان ، مگه میخوام بخورمت که عقب گرد میکنی ، بیا بریم تو چند دقیقه دیگه مجتبی و میثم میان
- برای چی ؟
دست گذاشت پشت کمرمو به داخل هدایتم کرد
و در عین اینکه داشت به سمت آشپزخونه میرفت گفت : نقشه ی بازسازیِ خونه رو میخوان بیارن ی سری هم کاتالوگ برای رنگ و مدل کابینتها که من گفتم تو باید بپسندی
آهان
- منم از صبح با مجتبی دنبال خرید مصالح و این صحبتا بودم باید برم ی دوش بگیرمو لباسامو عوض کنم
چادرو روسریمو درآوردم ، اما مانتومو نه
از آشپزخونه اومد بیرون
- خاله لوبیا پلو گذاشته ، داغ کنم با هم بخوریم ؟
- بدم نمیاد
دوباره برگشت و به آشپزخونه و بعد از چند لحظه با ی ظرف میوه و دو تا شربت اومد بیرون
- بیا بخور ببین امیرحسین چه کرده
- دستت درد نکنه
شربتشو سرپایی سر کشید
- میرم بالا ی دوش بگیرم و زود برگردم ، بزار برات فیلم بزارم حوصلت سر نره
- ممنون
فیلمو گذاشت و رفت بالا و منم دست و صورتمو شستم و بعد دراز کشیدم روی کاناپه ی جلوی تلویزیون و اونقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
با صدای افتادن چیزی از خواب پریدم ، بلند شدمو به ساعت نگاه کردم ، نیم ساعتی خوابیده بودم
- عه بیدار شدی ، شرمنده قاشق از دستم افتاد ، بخواب مریم جان خستهای
- دستامو باز کردمو طبق عادت همیشگی کش و قوسی به بدنم دادم
به خودم که اومدم دیدم ، تموم توجهش رو منه
با خجالت بلند شدم و رفتم سمت دستشویی وقتی برگشتم دیدم دو تا بشقاب لوبیا پلو همراه یه کاسه سالاد شیرازی روی میز پای مبله
- دستت درد نکنه
- میگم... تو همیشه با مانتو میخوابی ؟
نشستم و اولین قاشقو گذاشتم تو دهنم
- هومممم خوشمزست ، آشپزی خاله هم خوبهها
- سؤالم جواب نداشت؟
- آقای دکتر اگه لباس داشتم حتماً عوض میکردم ، نداشتم که در نیاوردم
- مگه زیر مانتوت چیزی نمیپوشی
- چرا
- پس در بیار که راحت باشی
روم نشد که بگم زیر مانتوم یه تاپ تنمه ، برای همین گفتم :
- نه اینطوری راحتترم ، مگه قرار نبود آقا میثم و مجتبی بیان پس چی شد
- لبخندی به لبش نشست که معنیش برام گنگ بود
- میان
- پس سر کاری بود ؟
- نه میان واقعا ، پیام دادن تا ۲۰ دقیقه دیگه اینجان
- آهان ، ی چیزی رو میدونستی ؟
- چی ؟
- جای غذا خوردن اینجا نیست ، پشت میز ناهار خوریه
- تو رو جون هر کی که دوست داری سخت گیر نباش ، من خیلی وقتا ی بشقاب میریزمو همین جا غذا میخورم
- ولی بعد ازدواجمون ، این عادتتو باید بزاری کنار
- این یکیو ازم نخواه که مردِ این کار نیستم
- ببین ، شما شاید رعایت کنی ، ولی بچه ها نمیتونند
اگه عادت کنند به اینجوری خوردن ، صد در صد موقع خوردنشون غذا میریزه روی مبل و روی زمین
بعد دستای چربو چیلی شونو می مالن به اینور اونور و مخصوصا مبلا
بعد من باید دنبالشون با ی دستمال راه بیفتم که تمیز کاری کنم ، مبلا هم اون موقع نوئه ، سر یک سال داغون میشه بعد هر کی بیاد خونمون نمیگه که این امیرحسین خان بوده که این نحوه ی خوردنو به بچه ها یاد داده
میگن این خونه چه خانوم بی سلیقه ای داره ......
- خیله خب ، خیله خب .... متوجه شدم دیگه ادامه نده بلبل خانوم
- آخه میدونید آقای دکتر ....
باید اونقدر ادامه بدم که دیگه به طور قاطع تصمیم بگیرید اینجا غذا نخورید ، تازه جاروشو برات نگفتم
جونم براتون بگه ....
امیرحسین 😦😦
مریم 😁😁
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110