❣﷽❣
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم ۱۴
✅نماز مودبانه
استاد پناهیان:
قدیما ما جوان بودیم ایام جبهه بود یه بار دیدم یه نفر سجده که رفته بود انقد زانو و پیشانیش به هم نزدیک شده بود که رفته بود تو خودش،😐
بین مهر و زانوهاش یه وجب فاصله بود!!!😕
می دونید این طوری نماز باطله.
داشت با آواز زمزمه می کرد سبحان ربی الاعلی ... 😫
با ناله می خوند طوری که کلمات درست ادا نمی شدن!
تو عالم خودش داشت می خوند قشنگم می خوند صوتشم قشنگ بود،😊 اما کلمات رو به خاطر ناله درست بیان نمی کرد😕
مثلا می گفت ضبهان ربی الائلی و بحمده!😩
با یه حالت نامفهموم!
بعدنماز بهش گفتم: چرا اینطوری تو خودت سجده رفتی؟ چرا اونجوری ناله می زدی؟
ناله ت قشنگ بود اما قرائتت غلط بود!🙂
گفت من اینجا اینجوری بیشتر حال می کنم با خدا!!!😳
گفتم تو خیلی بیجا می کنی هنوز هیچی نشده می خوای حال بکنی با خدا!😒
پاتو بکوب!
خدا اگه می خواست بلد بود بگه:
آخ بنده ی عزیز من بیا حال کن! سجده هم نرفتی بیخیال!
دیدی حال داری سه تا برو!
عیب نداره!❗❗❗
من از شما می پرسم خدا چرا اینقدر در احکام نماز سختگیری کرده؟❗❗❗
🔹🔸💠🔹🔸
مثلا
سرنماز شما ایستادی چشماتو این ور و اون ور ندوز...
نماز مؤدبانه بخون
آیا خوندن نماز مؤدبانه حال می خواد؟
نه❌
همه می تونن بخونن.
آیا عشق به خداوند متعال میخواد؟
نه!❌
یه ذره معرفت میخواد که الحمدلله مقدار زیادی رو شما دارید....😉
موفق باشید!
#ادامه_دارد...
🌷اللهم عجل لوليک الفرج🌷
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
گچ آوردن حسینیه جماران رو ترمیم کنند،امام خمینی عزیز فرمودند مگر چه اشکالی دارد،ببرید صرف جایی کنید
اینو :)) تو فکرش آدمها درجه بندی دارن و آدمهای درجه یک و دو نباید گرمازده بشن. مرسی. عه.
.امیر علی صفا.
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 "در مقابل #ظلم سكوت كردين و اونوقت به عزای حسين نشستين، شرم نمیکنید؟"
📌 ديالوگ ماندگار #رئیسعلی_دلواری در سریال دلیران تنگستان
💕همراهی شما موجب دلگرمی است.
https://eitaa.com/salambarebraHem
#داستان
💠داستان مردی که شیعه شد💠
🌴در نزدیكی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانۀ فرات و دجله، آبادی است به نام «مُصَیّب»، كه مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیرالمؤمنین علیه السلام از آنجا عبور می كرد.
🌴مردی كه در سر راه مرد شیعه خانه داشت، چون می دانست او همواره به زیارت حضرت علی علیه السلام می رود، او را مسخره می كرد. حتی یک بار به امیرالمؤمنین (ع) جسارت كرد و همچنین گفت: به او بگو من را از بین ببرد، وگرنه در بازگشت، تو را خواهم کشت!
🌴مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون به زیارت مشرف شد، بسیار بی تابی كرد و عرض کرد: شما که می دانید این مخالف چه می كند؛ چرا پاسخش را نمی دهید؟!
🌴آن شب آن حضرت را در خواب دید و به ایشان شكایت كرد. حضرت امیر فرمودند: او بر ما حقی دارد كه نمی توانیم در دنیا او را كیفر دهیم.
🌴مرد شیعه می گوید: آری، لابد به خاطر آن جسارت هایی كه او می كند، بر شما حق پیدا كرده است؟! حضرت فرمودند: روزی او در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می كرد،
🌴ناگهان ماجرای كربلا و منع سیدالشهدا از نوشیدن آب، به خاطرش آمد و پیش خود گفت: عمربن سعد كار خوبی نكرد كه این ها را تشنه كشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت؛ از این جهت بر ما حقی پیدا كرد كه نمی توانیم او را در این دنیا مجازات کنیم.
🌴آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم و به سمت منزل خود رفتم. در سر راه با آن سنی ملاقات کردم. با تمسخر گفت: امامت را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟!
🌴مرد شیعه گفت: آری، پیام تو را رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف كرد.
🌴مرد سنی با شنیدن این ماجرا سر به زیر افكند و كمی به فكر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ كس در آنجا نبود و من این را به كسی نگفته بودم، علی از كجا فهمید؟!
بلافاصله شیعه شد.
📚 رحمت واسعه ص ۲۷۲
حکایت آیةالله بهجت
💕همراهی شما باعث دلگرمی است.
https://eitaa.com/salambarebraHem
4_5931596611711926914.mp3
3.43M
🎙 #صوت
بشنويد| مجموعه بعثت خون
▪️روز پنجم؛ فصل آخرين ياور
🏴 هر روز یک فصل در👇🏻
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت بــیــســت وهـشـتـم
رواے:نفیسه💕
جلوی آیینه نشسته ام و با خودم حرف می زنم...
افڪارم را در ذهنم جمع ڪرده ام...
-یعنی الان روشنڪ کجاست...نکنه از دست من ناراحت شده باشه؟؟ مطمئنا همینطوره.مطمئنا ناراحته.اما من روم نمیشه بهش زنگ بزنم و ازش عذر خواهی کنم...
نگاهی به آیینه انداختم و ناگهان ابرو هایم را در هم فشردم:
-وایسا ببینم!!!اصلا چرا من باید عذر خواهی کنم؟!
دستانم را زیر چانه ام گذاشتم و ادامه دادم:
-اون باید عذر خواهی کنه...اصلا اگر براش مهم بود بهم زنگ می زد!!!
اخم هایم را باز کردم:
-خب...پس اگر برای من مهم بود چرا زنگ نزدم؟؟!! من باهاش بد حرف زدم. اون منو برای شام دعوت کرده بود، ولی من بدون استقبال ازش باهاش بد حرف زدم.
بعد هم گذاشتم و رفتم!
دو مرتبه اخم کردم و ادامه دادم:
-ولی تقصیر خودش بود! خب منظور رفتارشو نمی فهمیدم...
بغض کردم و از جلوی آیینه بلند شدم.روی تخت دراز کشیدم:
-ولی خیلی دوسش داشتم.دلم براش تنگ شده.اما دیگه همه چیز تموم شده.
چشم هایم را بستم و اشک هایم از گوشه ی چشمم سرازیر شد.ولی یک دفعه از روی تخت بلند شدم ابرو هایم را در هم فشار دادم و در فکر فرو رفتم دستانم را در موهایم فرو بردم و به سمت بالا کشیدم.
-یلدا !!!! اصلا دوست هامو فراموش کرده بودم! اون روز که یلدارو ناراحت کردم! اصلا ازش عذر خواهی نکردم! اصلا یلدا کجاست خبری ازش نیست! به کل هویتمو فراموش کردم!!
گوشی ام را از روی میز برداشتم با چرخش انگشتم رمزش را باز کردم. داخل مخاطبین دنبال اسم یلدا می گردم...
-یلدا.... یلدا...یلدا یلدا... أه...
به یکباره یادم افتاد که شماره اش را از گوشی ام پاک کردم.دستم را روی صورتم کوبیدم و گفتم:
-دختره ی احمق واقعا دوست چند سالتو فروختی!!!
ادامه دارد....
✍مریم سرخه ای
💞کپی با لینک ممنون از همراهی شما
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت بــیــســت و نــهــم
حالا چیکار کنم...
بغض کردم ولی هنوز قطره اشکی از چشمانم پایین نیامده بود که یادم افتاد شماره هایم را در دفترم یادداشت کردم.
بدون درنگ سمت کشوی کتاب هایم رفتم همه را بهم ریختم و دفتر چه ام را پیدا کردم.
-یلدا یلدا یلدااا...آهان! ایناهاش...
لبخندی بر لب هایم نشست...
صفحه کلید گوشی ام را روبه ی چشمانم قرار دارم و شماره گرفتم...
بوق اول بوق دوم بوق سوم...
برنداشت! قطع کردم.
-لعنتی!!!!!
دومرتبه شماره را گرفتم:
-بردار بردار...
بوق چهارم که رسید گوشی را برداشت:
یلدا_چیه چرا زنگ زدی؟!
-سلام یلدا خوبی؟
-تو بهتری.چرا مزاحم شدی؟کارتو بگو وقتمو نگیر.
بغض کردم و گفتم:
-یلدا چرا اینجوری حرف میزنی.
-یادت نیست لحظه ی آخر چطوری ازم جدا شدی؟؟؟؟
-پشیمونم یلدا عذر میخوام ازت...
-عذرخواهی تو به چه درد من میخوره.
-منو ببخش یلدا ما باهم دوست بودیم همیشه دوستای صمیمی پایه.یلدا بیا دوباره همون دوستای قدیمی شیم.
-چیه دختره ولت کرده؟؟؟بهت گفتم اینا یه جورین گوش نمیدی.
-نه نه تقصیر اون نیست.
-أه انقدر طرف این دختره رو نگیر...
-باشه باشه اصلا چیزی نمیگم دیگه.
-نوچ...فایده نداره.نمیشه دوست باشیم باهم.تو آبروی منو بردی.
کمی مکث کردم با خودم فکر کردم بروم سمت رابطه؟نه این ریسکه...ولی برای به دست آوردن دوباره یلداست...نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-باشه...باشه...به اون پسره اسمش چی بود؟! آهان پیمان...بگو فردا بیاد یه جا قرار بزاریم...خوبه؟؟؟
-آفرین حالا شد...حالا شدی همون نفیسه ی دوست داشتنی قبل.
شماره ی پیمان رو از یلدا گرفتم و باهاش تماس گرفتم. برای فردا قرار گذاشتیم که همو ببینیم...
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
💞کپی با لینک ،ممنون از همراهی شما
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت ســی
استرس داشتم.کنار ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم و نفس نفس میزدم و ناخنم را می خوردم...
می دانستم که کارم اشتباه است اما مجبور بودم.روسری صورتی ام را با رژ لبم ست کرده بودم.خط چشم نازکی پشت چشمم کشیده بودم که چشم هایم را زیباتر کرده بود.دسته ای از موهایم را به سمت راست بیرون از روسری ریخته بودم...
گوشی ام زنگ خورد پیمان بود برداشتم:
-بله؟
-سلام خانمی کجایی شما؟
-منتظر اتوبوسم.
-خب من خیلی وقته منتظرم بگو کجایی میام اونجا دنبالت.
-نه نه...نمیخواد.
-وا چرا؟؟؟
به دورو اطرافم نگاهی انداختم.میترسیدم کسی من را ببیند.ریسک کردم و گفتم:
-باشه بیا.
بهش آدرس دادم و اومد دنبالم.
جلوی پام ترمز زد.بوی ادکلن خفه کننده ای تمام ماشینش را گرفته بود. بوق زد و اشاره کرد سوار شوم.
به پشت سرم نگاهی انداختم.در ماشین را باز کردم و نشستم.حرکت کردیم.
چهره اش به نظرم تنفر انگیز بود. نمیدونم چرا ولی ازش بدم می آمد.
دستش را سمتم دراز کرد و گفت:
-سلام.
نگاهی به دستش و بعد خیره به چشم هایش گفتم:
-سلام.
دستش را کنار کشیدو گفت:
-خوبی؟
-ممنون.
-دوستت یلدا خوبه؟
-خوبه.
سکوتی بینمان برقرار شد.پیمان گوشی اش را از جیبش بیرون آورد و شروع کرد به پیامک دادن.
بعد از مدتی یلدا به من پیام داد:
-دختره ی احمق اینطوری میخوای آبرومو بخری؟یکم درست برخورد کن.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-خب چه خبر؟
لبخندی چندش آوری زدو گفت:
-شما چه خبر؟
-ما هم سلامتی.کجا میریم؟
سرش را بلند تر کرد و از شیشه روبه رویش را نگاه کردو گفت:
-همینجا خوبه.بریم این پارکه خیلی قشنگ و با صفاست.
نگاهی انداختم لبخندی از سر اجبار زدم و گفتم:
-باشه...
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
💞کپی با لینک، ممنون از همراهی شما
https://eitaa.com/salambarebraHem
❣﷽❣
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم ۱۵
یه گوشه از آداب نماز
استاد پناهیان:
در نماز زمانی که ایستاده اید نگاهتون باید به کجا باشه؟👀
👈🏻" به محل سجده یعنی مهر."
زمانی که می روید به رکوع باید نگاهتون کجا باشه ؟
اگه موقع رکوع چشمت به مهر باشه پلکت میاد بالا
اونوقت بی ادبیه هااااا...
آدم اینقدر پیش خدا چشمشو نمیاره بالا☺
یعنی همون: پاتو جفت کن توی سربازی!✌️🏻
تو رکوع باید نگاهتو بدوزی به پایین پاها ...
ای رکوعت شاخه ی پر بار دل
ای تواضع از نگاه تو خجل
بر دو کتفم داغ قربانی بزن
یا به سر تاج سلیمانی بزن...
💠نماز رعایت ادبه . وقتی تشهد می خونید نگاهتون باید کجا باشه ؟
اگه به مهر باشه چشمت دوباره زاویش زیاد میشه!
توی تشهد اگه نگاهت به مهر باشه، "زاویه ی پلک چشم میاد بالا" بازم بی ادبیه!
ادب رو رعایت کن.😐👆🏻
باید به زانوهات نگاه کنی وقت تشهد.چشمتو به مهر ندوز...
آداب نماز خیلی مهم هست. بعضیا بدون رعایت ادب می خوان از همون اول عشق بازی کنن با خدا
تو اول باید حساب ببری از خدا. بعدش لذت معنوی خودش میاد....🌺🌺🌺
نمازت رو مودبانه بخون تا فایده ی نماز رو ببری.
دنبال عشق بازی با خدا نباش فعلا.
یه مدت باید فقط از خداوند متعال حساب ببری.😊
#ادامه_دارد...
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
سه تا حمله به سفارت کنسولگری ایران در حدود یک هفته
#بصره
فنلاند
و پاریس؛
البته برای #شرق و بقیه غربستیزانِبینقطه😉 اخبار اروپا اهمیت نداره و این عراقه که درجه اهمیتش بالاست، یه چوب کبریت تو کنسولگری هم بهشون فشار میاره
.حسین ساجدی.
https://eitaa.com/salambarebraHem
#داستان_کوتاه
🌿هدیه امام حسین علیهالسلام به امیرکبیر
آیت الله اراکی نقل کرده اند : شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت .
پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه مولایم حسین است!
گفتم: چطور؟
با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم می رفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! دو تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود!
از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت:
به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.
📚 منبع : کتاب آخرین گفتارها
💝همراهی شما باعث دلگرمی است
https://eitaa.com/salambarebraHem
آوای مادرانه - عاشورا.mp3
15.35M
#صوت
رادیو #آوای_مادرانه این بار روایتگر واقعهی کربلاست!
قسمت اول: کشتی نجات
https://eitaa.com/salambarebraHem