eitaa logo
سلام دوستان/یاسینی
36 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.1هزار ویدیو
40 فایل
سلام / جهت صرفه جویی در اینترنت ، کانال دوستانه ایجاد شد ...
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: حدّ توجه به والدین و سختی‌های «والدین داری» ! ✍️ رفتارهای ما بطور کلی به دو دسته تقسیم میشن؛ - رفتاری که متناسب باشرایط و رفتار دیگرانه! - رفتاری که در هرشرایطی، ثابت و بدون تغییره! ✘ رفتار با والدین از دسته دوم و کاملاً ثابته، بطوریکه هرگز اجازه تغییر نداریم. چهار فرمول واجب در ارتباط با والدین: • اطاعت (در صورتی که مخالف دین خدا نباشه) • رعایت کامل ادب • رعایت کامل احترام • نیکیِ خاضعانه ※ نکته اول؛ اگر دستور والدین، مخالف دستورات خداست، نباید اطاعت بشه ولی با حفظ کامل ادب واحترام. ※ نکته دوم؛ نیکی کردن به پدر و مادر، با احترام گذاشتن به اونا، کاملاً متفاوته. روش نیکی به پدر و مادر، دقیقاً مثل یه عبد، نسبت به مولاشه؛ خدمتگزاری خاضعانه. ※ نکته سوم؛ از نظر قرآن تملّق در دو حالت مجازه؛ برای خداوند/ برای پدر و مادر قرآن اینجوری شرحش میدِه؛ «بالهای ذلت را درمقابل پدر و مادرت باز کن» یعنی دربرابرشون متواضع، ذلیل و عبد باش. ※ نکته چهارم: هیچ عبادتی از رضایت والدین، بی نیازت نمیکنه. کمترین اتفاقِ ناشی از عدم رضایتشون؛ ابتلا به عقوق والدینه که هیچ عملی از «عاق والدین» پذیرفته نیست. ※ امروز در اینباره بیشتر باهم صحبت خواهیم کرد. @ostad_shojae
👆 امروز، یکی از خاطرات استاد در سفر چند سال پیش‌شون به حج بود که نویسنده به نگارش درآورده : : آدمهایی که از نظر باطنی باشخصیت محسوب می‌شوند، چگونه‌اند و چگونه به این شخصیت رسیدند؟ ✍️ سحر بود و چند ساعتی تا اذان صبح وقت باقی بود! نشسته بودم در مسجد شجره و سعی میکردم از زمان استفاده کنم، قرار بود صبح مُحرم شویم و عازم خانه خدا. • پیرمردی کنار من نشسته بود. آنقدر بار انرژی و معنویتش بالا و وزین بود که ناخودآگاه مرا جذب کرد. • من مشغول تلاوت قرآن بودم که انگشتان لاغر دست چپش را گذاشت روی زانوی من، و چند مرتبه روی پای من آنها را حرکت داد... چیزی شبیه نوازش! اما خیلی دلچسب‌تر از یک نوازش معمولی آنهم از یک آدم غریبه. • دست راستم را گذاشتم روی دستش و سرم را به سمت او چرخاندم و نگاه مشتاقم را به چشمانش گیر دادم. لبخند مهربانش دلم را برد؛ گفت: امشب می‌خواهم یک شاه کلید یادت بدهم که اگر بدان عمل کنی، تمام دنیا و آخرت به تو رو می‌کنند. و ادامه داد : من سالهاست که سحر از خواب بیدار می‌شوم و تا صبح صدها بار همین یک کار را تکرار می‌کنم. • گفتم : با کمال میل گوش میکنم. دیدم دست گذاشت روی سینه و شروع کرد به سلام دادن.... السلام علی آدم صفوه الله / السلام علی نوح نبی الله / السلام علی ابراهیم خلیل الله و .... • بترتیب به بسیاری از پیامبران و سپس به چهارده معصوم و امامزادگان و فرشتگان و شهداء و مؤمنین علیهم‌السلام و ..... سلام داد! لیست ذهنی اش که تمام شد دوباره برگشت از اول! ✘ و ... خدا در آن لحظه حجتش را بر من کامل کرد! دارایی و شخصیت باطن به کلاس اجتماعی و درس و بحث نیست! او از اولیاءالله بود، چنان سلاام میداد که گویی آنها را می‌بیند و جواب سلامشان را می‌شنود. ✘ و دوم: همینکه از این ملاقات و سلام علیک‌ها سیری نداشت و دائماً در مراوده و رفت و آمد بود، خودش گواه عظمت درون این مرد بود. رو کرد به من و گفت؛ این کار تو را از تمام غمها و دردها رها می‌کند و تو را «باشخصیت» بار می‌آورد! حکمت‌های سرشاری را در گفتار این پیرمرد یافتم که مرا مست کرده بود. او کسی بود که در سایه این رفاقت و انس به «شخصیت» رسیده بود! و عنصر وجودیِ ابرار و نیکان جهان، در درون او تثبیت شده بود! ※ او هر جا که بود دارا بود، و دارایی‌اش همان عنصر درونی است که او را تمام شب به اشتیاق هم‌آغوشی با صاحبان آن عنصر «عناصر الابرار» بیدار نگه می‌داشت! آدم عاشق که بشود، دارا که بشود، هر کجا که باشد، نه عشقش یادش می‌رود نه دارایی‌هایش را جا میگذارد. @ostad_shojae | montazer.ir
: «درد، دعا می‌آورد، دعای با درد هم اجابت را نزدیک می‌کند» ✍شب بود، شاید حوالی ساعت ۱۰ می‌خواستم برای «کاری» تصمیمی بگیرم که دودل بودم. زنگ زدم به باباجانم خواستم برایم استخاره کنند. گفتند قرآن دم دستم نیست بابا، من دعایش را می‌خوانم تو وضو بگیر و قرآن را باز کن و برایم آیه را بخوان. استخاره خیلی خوب بود و من خواستم خداحافظی کنم که گفتند: باباجان وقت داری درمورد چیزی باهم صحبت کنیم؟ گفتم : وقت برای شنیدن شما چه قیمتی دارد؟ همه‌اش فدای شما. ادامه دادند: در حرم امام رضا علیه‌السلام نشسته بودم، یادم آمد خاطره‌ای را از آیت‌الله حائری شیرازی. تعریف می‎‌کردند که وقتی کودک بودند در شیراز خشکسالی شد. خشکسالی طولانی شد و پدرم یکروز من و خواهرم را که او هم فاصله سنی زیادی با من نداشت صدا کرد و هدیه‌ای به ما داد و گفت هدیه برای این است که بروید روی پشت بام و دعا کنید باران بیاید. • ما رفتیم و دعا کردیم  و بعد از مدت کوتاهی هم من و هم خواهرم به چشم دیدیم که ابر سیاه آسمان شیراز را پر کرده و باران شیرازِ ما را سیراب نمود. • امشب با خودم گفتم: باید کودکان دعا کنند، باید یادشان بدهیم دعا کنند، چه برای باران، و چه برای این درد به جان رسیده‌ی غیبت، بلکه خدا به آبروی بچه‌ها تمام کند این داستان عجیبِ بی‌پناهی دنیا را ! • گفتم : چرا نمی‌شود بابا، براحتی می‌توان با تولید محتوای مخصوص کودکان و هماهنگی با مراکز ذیربط و خانواده‌های دغدغه‌مند اینکار را انجام داد. تلفن را قطع کردم و همانجا نشستم و پرت شدم به جایی که تا بحال نرفته بودم. • با خودم گفتم؛ تو چه می‌کنی در دنیا هااااا؟ درد که باشد، خاطره‌هایِ قدیم هم ایده‌ساز می‌شوند و راهکار می‌دهند! درد که باشد، راه رفتنت هم «استغاثه» است و توسل! درد که باشد، حرم مرکز تفکر است و حلّ معما! درد که باشد، دست به دامن همه می‌شوی حتی کودکان، تا گوشه‌ی گرهِ دردت را بگیرند و آنقدر بکشند تا باز شود... • صبح فردا ایده را با بچه‌ها مطرح کردم. دو سه روز بعد هنوز در ذهنمان مرتب نشده بود که در جلسه‌ای با یکی از هنرمندان که برای منظور دیگری هماهنگ شده بود، از ایشان برای یک همکاری مشترک برای نیمه شعبان سوال کردیم که آیا تمایل دارند و نظرشان چیست؟ گفتند: به پویشی برای دعای کودکان فکر میکنم، که آنها را جمع کنیم و سازماندهی کنیم و دعا کنند. • نگاهم به نگاه بچه هایی که مسئله را می‌دانستند همراه با لبخند دلتنگ و لطیفی گره خورد! برای او هم گفتیم ماجرای ایده‌ی باباجان و حرم امام رضا علیه‌السلام را... و مهر تایید امام رضا علیه‌السلام نشست پای کارمان. تا انتهای این جلسه تیم بسته شد و رفتیم برای دسته بندی محتوا و تولید یک سرود مخصوص دعای کودکان. که اگر خدا بخواهد و مدد کند، اینکار انجام شود. • همه‌ی اینها را گفتم که بگویم: هر جا کار جلو نمی‌رود، خواستن‌مان درست نیست. درد که باشد، ایده گم نمی‌شود، خدا می‌فرستد آدم‌های عاشقش را و آنکار را جلو می‌برند. ✘ درد را باید خواست، باید برای دردمند شدن دعا کرد! @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «خودت را بشناس و عاشق خودت باش» ✍️ اساساً اعتقادی به حجاب نداشت! یعنی حجاب در خانواده‌شان تعریف نشده بود. روابط عاطفی سالم و قدرتمندی در میان‌ اعضای خانواده‌شان حاکم بود. خانواده سالم و گرم و فامیل‌دوستی داشتند اما مثل خیلی‌های دیگر هنوز جایگاه احکام را نمی‌شناختند. • باهم همکلاسی بودیم در دانشگاه! مادر من مدرّس الهیات در دانشگاه بود و مادر او مربی هندبال! تفاوت فرهنگی ما بقدری بود که من هرگز نتوانستم با او رفاقت کنم. ولی او با همه‌ی بچه‌ها رفیق بود. همه دوستش داشتند چون او همه را دوست داشت! • یک روز در مسیر سالن تشریح سوار اتوبوسِ دانشگاه بودیم که بحث اعتقادی افتاد وسط. و او برای اولین بار روبروی من قرار گرفت! من نتوانستم پرسشش را پاسخ دهم، چون اساساّ از نگاه من احکام، پذیرفته شده بود و دلیل نمی‌خواست... اما سؤال او از کارکرد احکام بود، خصوصاً حجاب! و من هر جوابی میدادم او سؤال دیگری داشت... • همان روز کلّی شک و شبهه وارد مغز من شد که شروع حملاتِ بعدی شیطان در زندگی من بود و کم‌کم مرا به وسواس فکری دچار کرد. • درس‌مان تمام شد و هرکداممان برای گذراندن دوره طرح در بیمارستان مختلفی تقسیم شدیم و دیگر جز از یکی دو تا از بچه‌ها، از کسی خبر نداشتم. • وسواس من در احکام و اخلاق روز بروز بیشتر می‌شد و من روزبروز خموده‌تر می‌شدم تا اینکه کسی آدرس یک مشاور کاربلد را به من داد. از در که وارد شدم، خشکم زد! همان دختر قرتی همکلاسی من با چادر و کاملاً محجبه با همان انرژی و لبخند همیشگی از آن اتاق خارج شد. تعجبم را که دید گفت: من جواب سؤالهایی که تو آنروز ندادی را یک روز اتفاقی در میانِ مباحث غضب پیدا کردم. بعد از کارگاه غضب، کارگاه تمارین صبر(حلم) و مهرورزی را گوش کردم، ولی بی آنکه حرفی از حجاب به میان آمده باشد، آن چیزی که در من اصلاح شد، همان چیزی بود که تو را از من دور می‌کرد یعنی حجابم! √ وقتی فهمیدم من یک انسانم و مراقبت از روح انسانی‌ِ من مثل بدن من، یکسری چهارچوب و شرایط دارد با افتخار تمام چهارچوبها را پذیرفتمشان. و حالا این نشان افتخار را تا ابد بر سرم حفظ خواهم کرد. ✘ گفتم: چقدر دنیا درس و نکته دارد! تو امروز ایستادی و روبروی من و بی‌آنکه بدانی داری ریشه‌ی بیماری مرا برایم باز می‌کنی... کسی که از نگاه من دورترین دختر کلاس از معنویات بودی! مرا بوسید و بی‌آنکه چیزی بگوید: رفت .... @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: « خدا چکار کند ما معنیِ کلمه‌ی «مقاومت» را بفهمیم؟ » ✍ خبرها را که مرور می‌کردم رسیدم به ویدئوی پسری در غزه! گرسنه بود. سرباز رژیم اشغالی او را برد سر دیگ غذا و گفت: اینهمه گوشت! بگو از دولت اسرائیل هستی، تا سیرت کنم! پس‌شان زد و گفت: عمراً ... • فرو ریختم! دیگر خدا چکار کند ما معنیِ کلمه‌ی «مقاومت» را بفهمیم؟ به خدا که این کودکان را بعداً می‌گذارند جلوی ما و می‌گویند: شما در عافیتِ‌تان حتی در دعا هم کم گذاشتید، اینها دیگر چیزی نداشتند که بدهند وگرنه می‌دادند... • تا کمی آبرویمان را درخطر می‌بینیم، تا کمی کمبودها ما را در مشت خود می‌فشارند، تا همسر و فرزندمان چند تا تعطیلات، درگیر جهاد و فعالیت مهدوی می‌شوند، تا چیزی می‌شنویم و می‌بینیم که به ما برمی‌خورد، اولین فکر ... فکر خالی کردنِ میدان، یا فکر نِق زدن به عزیزانمان است که پس تفریح‌مان چه؟ پس خانه و زندگی‌مان چه؟ پس .... •ویدئوی دختر کوچکی را دیدم. از او که پرسیدند چه آرزویی داری؟ گفت: من دیگر هیچ چیز در دنیا ندارم! پدر و مادر و خانه و ماشین و اتاقم و.... همه را از من گرفتند، اگر آرزویی هم از این دنیا داشته باشم، به چه دردم می‌خورد دیگر ؟ • و من با خودم فکر میکنم، چند تا آرزوی دنیایی تا حالا نگذاشته من به سمتِ امامم هجرت کنم؟ و با روزی، هفته‌ای یا ماهی دو سه ساعت وقت گذاشتن، خودم را قانع میکنم که در لشگر امامم هستم! که منم اهل جبهه «مقاومت» هستم! √ زهی تصور باطل! زهی خیال محال! • بخدا که خدا «مدل مقاومت» را جلوی چشم ما گذاشته و با همین مدل از ما خواسته، مقاومت کنیم و مقاومت را بفهمیم! • آخ که جمعه‌ها چقدر بی‌پروا به صورت ما سیلی می‌زنند! تا لنگ ظهر که خوابیم ... عصر هم که درگیر خاله‌بازی‌های دنیا! بعد می‌آییم گوشه‌ای راحت لَم می‌دهیم و اخبار مقاومت را چک میکنیم، بی‌آنکه ذره‌ای فکر کنیم سهم من از این «مقاومت» چقدر است؟ • چقدر کمند عزتمندانی که همّت کردند و استغاثه‌های عصر جمعه را در گوشه‌ای به پا کردند! و چقدر کمند آنان که واجب میدانند بر خود که خویش را به این جمع‌ها برسانند! ✘ من و شما و شما و شما .... بله .... هرکدامِ ما ! وظیفه داریم استغاثه را جهانی کنیم! خیلی زود! چون کمی آنطرف‌تر مردمِ زمین، زیر چکمه‌های استکبار به اضطرار رسیده‌اند! و اگر اضطرارشان آنقدر در ما همت ایجاد نمی‌کند که خودمان را به هجرت به سمت امام برسانیم، بیماریم! اگر این دغدغه در ما ایجاد نشده که به تجمع‌های استغاثه برسانیم خودمان را، و یا بانیِ این دعاهای دسته‌جمعی شویم، قلبمان خیلی مریض است... خیلی!!!! ※ خدایا این مریضی، ما را قرنهاست بیچاره کرده است و مثل سرطانِ بی‌درد نمی‌فهمیمش! @ostad_shojae
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: هنوز ما فقط حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را صاحب عزا می‌دانیم! : آفت‌های عزاداری • این روزها چقدر حرف، برای زدن هست، نمی‌دانم چقدرشان را می‌شود گفت! این روزها هجوم می‌آورند تمام حرفهایی که باید وسط مجالس عزاداری، علِت اصلی همه گریه‌ها باشند! • داشتم با خودم فکر می‌کردم  : همین الآن وسط تمام هیئت‌ها و مجالس عزاداری، که بندِ محکم زمینند به آسمان و هر سال قلبهای مرده‌ی زیادی را احیاء می‌کنند: هزار نیّت و دعا و حاجت، از قلبهای ما می‌گذرد! حق داریم ... کسی را جز این خاندان نداریم، که دست یاری دراز کنیم! یکی زیر مشکلات زندگی کمرش خم شده، و قرضها که روی قرض تلنبار شده، آرامشش را گرفته! یکی از سقوط اخلاقی نوجوان و جوانش هراسان است و نور امید و هدایت میخواهد! یکی بیمار دارد و زیر فشارهای مریض‌داری برای شفای بیمارش دعا می‌کند! • داشتم با خودم فکر می‌کردم: ۱۴ قرن است ما مفتخریم به عزاء. عزایی که آب حیات است در رگهای انسانیِ ما. عزایی که انسانیت را زنده نگه داشته! ولی نتوانسته این درک را همه‌گیر کند، که هر چه می‌کِشیم از همین عاشوراست که قرن‌هاست برایش رخت عزا به تن میکنیم. • هنوز فقط حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را صاحب عزا می‌دانیم؛ در حالی که صاحب عزای اصلی خودِ ماییم!  که امروز مجبوریم بنشینیم و برای چیزهایی نگران باشیم که اگر دنیا صاحب داشت، اگر مسیر درست را طی می‌کرد، این مشکلات نبود که گلوی ما را سفت بگیرد و بفشارد. جهان در تمدن خویش به فنا رسیده است و نیاز به تمدنی دارد که صفر و صدش درست چیده شده باشد ! همان تمدنی که امام حسین علیه‌السلام حذف شد، تا این تمدن جهان را نگیرد! تمدنی که انسان را می‌بیند، نه این زن و مرد را، و صفر و صدش را بر مبنای نگاه خدا به این انسان می‌چیند. • وسط هیئتها نشسته‌ایم، و نمی‌دانیم اگر تمدن حاکم بر جهان، تمدن امام معصوم می‌بود قطعا صفر و صدش معصومانه چیده میشد، یعنی همانطور که خدا می‌خواست، و اینگونه فقر در تمام ابعادش ما را به ستوه نمی‌آورد: ـ فقر در اقتصاد ـ فقر در فرهنگ و اخلاق ـ فقر در سلامت ـ فقر در .... ما به فقر رسیدیم، چون منبع این تمدن را داشتیم و نفهمیدیم چگونه باید دنیایمان را بر اساس آن اداره کنیم. • این تمدن، در جهان، بزودی براحتی فراگیر می‌شود زیرا : ـ تمدن جهان به نهایت سقوطش رسیده، ـ و خستگی بشر برای درک یک زندگی آرام، آخرین روزهای بلوغ خود را طی میکند! ✘ کاش هیئتها همه می‌دانستند: یک هیئت، آنجا گلِ آخر را میزند که عزادارانش به این اداراک برسند اگر همین الآن دغدغه‌ی نام و  نان و سلامتی و ... دارند یعنی صاحب عزا آنهایند! و باید برای تمدنی انسانی، که دغدغه‌ها هم در آن انسانی‌اند، تلاش کنند. برای حاکم کردن آخرین متخصص معصوم که صفر و صد تمدنش را معصومانه ببندد تا «عدالت» ساده ترین خروجی این تمدن باشد.مبانی انسان‌شناسی در تمدن نوین الهی @ostad_shojae