#روایت_سفر_اربعین_ما
#قسمت_سوم
کاروان سفر اربعین مدرسه محمد علی نتوانسته بود بلیط قطار یا اتوبوس گیر بیاورد و تاریخ حرکتشان مدام به تاخیر می افتاد و به تبع آن برنامه سفر ما .
شبکه خبر به طور پیوسته زیرنویس می کرد :مرزها شلوغ است ، مردم به سمت مرز نیایند ، آب نیست ، شدت گرما بسیار است ، بسیاری از مردم و خانواده ها پشت مرزها مانده اند ، تا ۱۷ کیلومتری مرز ترافیک سنگین است ، افراد بسیاری دچار گرمازدگی شده اند ، از به همراه اوردن زنان و کودکان و افراد سالمند با خود پرهیز کنید و.....
این اخبار دلم را زیر رو می کرد . خبر بسته شدن مرزها امیدم را ناامید کرد ، یاد اولین سفر اربعین مان افتادم ، سفری که شروع نشده تمام شد .
درست آخرین سال قبل از شیوع بیماری کرونا بود . آن سال محمد مسیح دو سال و نیمش بود ، محمد حسین ۴ سال و نیم و محمد علی ۹ سال . با اصرار همسرم را راضی کرده بودم که خانوادگی این سفر را برویم . دو دل بود ، ولی بالاخره با اکراه و نگرانی قبول کرد . به همراه پدرو مادر و برادرم راهی سفر شدیم . در بین راه اخبار شلوغی مرز و بی آبی و آلودگی مسیر و ... به گوشمان می رسید . یکی یکی افراد فامیل تماس می گرفتند و سعی می کردند ما را از ادامه مسیر منصرف کنند ، و علت همه دلنگرانی هایشان را سلامتی بچه ها عنوان می کردند . نگرانی های همسرم و تماس های پی در پی بستگان در من هم اثر گذاشته بود . به او حق می دادم در سفر اولی که به همراه پدرم تنها رفته بود خودش دچار مسمومیت شده بود و پدرم هم سکته ناقص قلبی کرده بود واین مساله باعث شده بود نسبت به سلامتی من و بچه ها نگران باشد.
این نگرانی ها بالاخره کار خودشان را کردند و ما تنها یک روز را میهمان کشور عراق بودیم یک شب را در نجف در موکب شهرداری شهر ری سپری کردیم و فردا صبح به سمت مرز حرکت کردیم . آن شب برای خودش روضه ای داشت نبود آب و وجود گرما و... همه و همه دست در دست یکدیگر داده بودند و روضه حسین را برایمان در یک شب به تصویر کشیده بودند . آن سال من مسیر نجف تا مشهد را اشک ریختم و بر بی لیاقتی خودم افسوس خوردم . آنقدر این سفر نا تمام برایم سنگین آمده بود که تا یک سال هروقت یاد آن می افتادم اشک در چشمانم حلقه میزد و افسوس میهمان خانه دلم می شد ، به خصوص که بعد از آن بیماری کرونا شیوع پیدا کردو سفر اربعین کنسل شد .
حالا باز هم همان داستان داشت تکرار می شد . اما اینبار دل همسرم عجیب مطمئن و آرام بود . گویا تمامی نگرانی هایش را شسته بودند و رفته بود . در میان هیاهویی که در دلم پیدا شده بود ناگهان صدایش در گوشم پیچید ، با آرامش و اطمینان خاصی گفت : ما میرویم انشالله که همه چیز مهیا می شود و خود امام حسین راه را برایمان باز می کنند . ارامش و اطمینان در کلامش دلم را آرام کرد و من مشغول جمع و جور کردن وسایل سفر شدم .
🖊س ا
#اربعین
╭─┅•••••••••🍃🥀🍃•••••••••┅─╮
سلام فرمانده مشهد مقدس
هیئت کودکان و نوجوانان مهدی یاران خلاق
https://eitaa.com/salamfarmandemashhad
╰─┅•••••••••🍃🥀🍃•••••••••┅─╯
علی ظهریبان مبارزه با شاه.mp3
زمان:
حجم:
18.95M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔹ماجرای جذاب و شنیدنی کتک کاری👊قاسم با مأمور پلیس👨🏻✈️
🔸شاه روضه امام حسین(ع) رو هم ممنوع کرده...
قاسم با عصبانیت گفت: شاه غلط کرده
#قسمت_سوم
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مسابقه_کتاب_شهیدسردارحاجقاسم
#ازچیزی_نمیترسیدم
#خالصانهخلاقانهباولیتاظهورایستادهایم
•┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
https://www.aparat.com/mahdiyarankhalagh
💢 تو آپارات، هم مهدی یارانی باش👆
هیأت کودکان و نوجوانان مهدی یاران خلاق
@salamfarmandemashhad
•┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈