🌺 داستانهای پیامبر مهربانی و حیوانات
🐪شتر خسته🐫
🌷به نام خدا🌷
شتر گردنش را تاب داد. بار سنگینی که روی دوشش بود، حسابی او را کلافه کرده بود. هوا گرم بود و عرق از صورت و گردنش سرازیر شده بود. از صاحبش خبری نبود. صاحب بیخیالش، او را به تنه نخلی بسته و خود به بازار رفته بود. شتر، تشنه و گرسنه، با چشمان خسته، به رهگذران نگاه میکرد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از آنجا میگذشت تا چشمش به شتر افتاد، دلش برای او سوخت. نگاهی به دور و بر انداخت و گفت: «صاحب این شتر کجاست؟» صاحب شتر را صدا زدند بعد از چند دقیقه، دوان دوان، به سوی پیامبر آمد و گفت: «شتر من است ای رسول خدا صلی الله علیه و آله !» پیامبر فرمود: «حیوان بیچاره را با این همه بار رها کردهای و رفتهای؟ بارها را بردار، تا حیوان زبان بسته استراحت کند.» صاحب شتر فوری بارها را از روی شتر برداشت. شتر با خیال آسوده، گردنش را تاب داد و نفس راحتی کشید.
📚حیوانات در اسلام، ص ۶۸، به نقل از: من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۱۹۱
#داستان
#پیامبر
#حضرت_محمدص
#سلام_فرمانده
https://eitaa.com/salamfarndehjebheh