eitaa logo
سلام فرشته
162 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
11 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از علیرضا پناهیان
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نظام تربیتی پروردگار عالم چگونه است؟ ➕توصیه امام صادق(ع) در مورد تربیت فرزند که اکثر والدین آن را نمیپذیرند! @Panahian_ir‌
سلام فرشته
📹 نظام تربیتی پروردگار عالم چگونه است؟ ➕توصیه امام صادق(ع) در مورد تربیت فرزند که اکثر والدین آن را
▪️سالروز شهادت پنجمین اختر آسمان امامت و ولایت، حضرت امام باقر علیه السلام تسلیت باد. ▪️ ✨خدایا، به برکت صاحب امروز، معرفت مان را به خداوند، توحید محوری مان را، باور های قلبی مان را به وحدانیت و ربوبیت الهی، بالاتر ببر و به سر حد کمال برسان.. ✨ ✨خدایا ما را در شناخت خود، یاری بفرما✨ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین @salamfereshte
▪️خطبه تاریخی امام باقر(علیه‌السّلام) در کاخ هشام‌بن‌عبدالملک ... شما خواهید رفت و خداوند دولت دائمی را برای ما اهل‌بیت مقدر کرده است... 🌱 حرفهای [هشام و اطرافیان او] که تمام شد، حضرت از جا بلند شد ایستاد بنا کرد خطبه خواندن. اصلاً انگاری که مخاطب او هشام و این چهار تا آدم بی‌ارزشی که اینجا نشسته‌اند نیستند؛ گویا دارد با تاریخ حرف میزند. ✨حمد و ثنای الهی را به جا آورد، با یک بیان خیلی جالبی از اینجا شروع کرد: اَیُّهَا النّاس؛ نمیگوید ای حاضران، ای برادران، ای مؤمنان؛ [میگوید] ای مردم! اصلاً خطاب گویا که به این جمع معدودی که اینجا نشسته‌اند نیست. 💥اینَ تَذهَبون؛ کجا میروید؟ و اَینَ یُرادُ بِکُم؛ شما را کجا میبرند؟ مقصد شما چیست، کجا است؟ اصلاً این حرکت شما به سوی کدام مقصد است؟ چه می کنید؟ سردرگمیِ اینها را مشخّص می کند؛ بی‌اختیاریِ اینها را مشخّص می کند. 🍃بنا هَدَی اللّهُ اَوَّلَکُم؛ خدا به وسیله‌ی ما بود که گذشتگان شما را هدایت کرد. ☘️ و بِنا یَختِمُ آخِرَکُم؛ مُهر خاتمه‌ی شماها را به وسیله‌ی ما خدا خواهد زد؛ یعنی بالاخره ما خواهیم ماند و شما خواهید رفت. 🍃فاِن یَکُن لَکُم مُلكٌ مُعَجَّلٌ فَاِنَّ لَنا مُلکاً مُؤَجَّلا؛ اگر شما چهار روز یک حکومت زودگذری را غصب کردید و دارا شدید، بدانید که یک دولت دائمی و مستدامی را خدای متعال برای ما مقدّر کرده. 📚گزیده‌ای از بیانات آیت‌الله خامنه‌ای درباره زندگی امام باقر(علیه‌السّلام)، ۱۳۶۱/۰۷/۰۲ @salamferehte علیه السلام
🌹للَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ 🌹 ☘️وإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ ☘️ ✨فاعْبُدْهُ ✨ 💧وتَوَكَّلْ عَلَيْهِ 💧 🌸 ومَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ🌸 🌱🌼🌱🌼🌱 🌹ﻧﻬﺎﻥ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺳﻴﻄﺮﻩ ﺩﺍﻧﺶ ﺧﺪﺍﺳﺖ ، 🌹 ☘️ﻫﻤﻪ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ; ☘️ ✨ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻨﺪﮔﻲ ﻛﻦ ✨ 💧ﻭ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺗﻮﻛﻞ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ،💧 🌸 ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ، ﺑﻲ ﺧﺒﺮ ﻧﻴﺴﺖ🌸 📚سوره هود، آیه 123 @salamfereshte
عرفه آیت الله مظاهری.mp3
زمان: حجم: 857K
🔊‍ 🎙🌸استاد آيت الله 🌺 رنگ دعای عرفه، رنگ توبه و انابه ✨ خدایا 🍀خضوع و خشوع را در قلب ما بباران که امروز را با دلی شکسته و چشمانی اشک بار، به سمت تو آییم @salamfereshte
هدایت شده از فقه و معارف
🔻انتشار برای نخستین بار؛ گزیده‌ای از بیانات رهبرانقلاب درباره دعای عرفه 🔰هر کس دعای عرفه را تا آخر بخواند متحول میشود 💠رهبرانقلاب: دعای عرفه‌ی امام حسین پُر از معارف است؛ یعنی واقعاً این را من با قاطعیّت به شما عزیزان عرض میکنم و بپذیرید که هر کسی مثلاً دعای عرفه را با توجّه به معنایش بخواند، از وقتی که این دعا را شروع میکند به خواندن تا به آخرش برسد، بکلّی تغییر میکند [نسبت] به آن آدمی که قبل از خواندن دعا بود؛ ولو دَه‌بار قبلاً خوانده باشد این دعا را؛ این جور معارفی در این دعاها هست. دعاهای صحیفه‌ی سجّادیّه همین‌ جور است؛ دعاهای صحیفه‌ی سجّادیّه درس زندگی است؛ در همین دعاهایی که حضرت به حسب ظاهر، با گردن کج نشسته‌اند، گریه کرده‌اند و این دعا را خوانده‌اند، منش سیاسی یک آدم سیاستمدار در دنیای امروز فهمیده میشود؛ یعنی همان هویّت لازمِ یک انسان والای با شخصیّتِ قویّ فعّالِ پیشرو که در همه‌ی زمینه‌ها میتواند چنین آدمی پیش برود؛ در علم، در سیاست، در صنعت، در جنگ، در همه چیز. تمام این [دعاها] این هویّت را به انسان میبخشد. ۱۳۷۹/۱۰/۲۷ 💻 @khamenei_maaref
14.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمام لحظاتتان پر از نور باشد الهی ❇️ مهم‌ترین مهارت معنوی استاد پناهیان @salamfereshte
حجت الاسلام عالی azamate roz arafe.ali.mp3
زمان: حجم: 3.32M
عظمت روز عرفه در کلام حجت الاسلام عالی 🌸برای همدیگر دعا و استغفار کنیم @salamfereshte
هدایت شده از بِه وَقْتِ شاهْ تُوتْ
🌱در عید قربان یک قدردانی بزرگ الهی نهفته است از پیامبر برگزیده‌ی حضرت حق، حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) که آن روز ایثار کرد. بالاتر از ایثار جان، در مواردی ایثار عزیزان است. او در راه پروردگار، به دست خود عزیزی را قربان میکرد؛ آن هم فرزند جوانی که خدای متعال بعد از عمری انتظار، در دوران پیری به او داده بود؛ که فرمود: «الحمد للَّه الّذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق» (۱). خدای متعال این دو پسر را در دوران پیری، لابد بعد از یک عمر انتظار و اشتیاق، به این پدر داده بود؛ امید فرزند هم دیگر بعد از آن نداشت. 🌺سید شهیدان همه‌ی عالم، حضرت اباعبداللَّه‌الحسین (علیه الصّلاة و السّلام) - که خود مظهر ایثار و مظهر شهادت است - در دعای شریف عرفه از این حادثه یاد میکند؛ «و ممسک یدی ابراهیم عن ذبح ابنه بعد کبر سنّه و فناء عمره»؛ این در دعای مبارک امام حسین در عرفه است که دیروز مؤمنین موفق شدند، این دعا را خواندند. 🌼این ایثار و این گذشت، یک نماد است برای مؤمنانی که میخواهند راه حقیقت را، راه تعالی را، راه عروج به مدارج عالیه را طی کنند. بدون گذشت، امکان ندارد. همه‌ی امتحانهائی که ما میشویم، در واقع نقطه‌ی اصلیاش همین است؛ پای یک ایثار و یک گذشت به میان می‌آید. گاهی گذشت از جان است، از مال است؛ گاهی گذشت از یک حرفی است که کسی زده است، میخواهد با اصرار و لجاجت پای آن حرف بایستد؛ گاهی گذشت از عزیزان است؛ فرزندان، کسان. 🌹امتحان یعنی عبور از وادی محنت. یک محنتی را، یک شدتی را جلوی پای یک انسانی یا یک ملتی میگذارند؛ عبور از این محنت، امتحان است. اگر توانست عبور کند، به آن منزل مقصود میرسد؛ اگر نتوانست - نتوانست استعداد مندرج در وجود خود را بروز دهد، نتوانست بر هوای نفس غالب بیاید و عبور کند - میماند؛ امتحان این است. 🌸امتحان الهی برای این نیست که خدا ما را بشناسد، ببیند ما در چه وزنی، در چه حدی هستیم؛ خود امتحان در حقیقت یک گام است به سوی مقصد. من و شما که امتحان میشویم، معنایش این است که اگر توانستیم از این شدت و از این محنت عبور کنیم، یک وضع جدیدی، حیات جدیدی، مرحله‌ی جدیدی را به دست میآوریم. ✍بیانات مقام معظم رهبری در عید سعید قربان،اصفهان،سال۱۳۸۹ @bevaghteshahtoot
به زودی... ☘️ولَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ☘️ 🌹 فتَرْضَىٰ 🌹 🌱🌼🌱🌼🌱 ☘️و پروردگار تو به زودی به تو چندان عطا کند☘️ 🌹که تو راضی شوی🌹 📚سوره ضحی/ آیه 5 @salamfereshte
💥احترام💥 = چقدر تو زن زلیلی پسر. ی کم جنم داشته باش. زورش می کردی بیاد. + اختیار دارید باباجان. زن ذلیل چیه؟ من زهرا رو خیلی دوست دارم 🔹زهرا از اتاق بیرون می آید. پدرشوهرش، سرش فریاد می کشد: =بیشعو... چرا به سعید گفتی نمی یای بیرون؟ ی بیرون اومدن اینقدر سخته؟ 🔸زهرا نگاهی به مادرشوهر و خواهرشوهر و شوهرش انداخت. از عمق وجودش خجالت کشید و چیزی نگفت. شوهرش هم چیزی نگفت. مادر شوهرش هم چیزی نگفت. خواهرشوهرها که انگار، زبان در کام نداشتند و هیچ، نگفتند. پدر شوهرش از جا برخاست و به اتاق دیگر رفت. 🔻فضا سنگین شده بود. دل شکسته و لرزیده زهرا از شنیدن آن فحش و فریاد پدر شوهر سر گفتن نظرش، آن هم به صورت خصوصی، در قالب اشک، از چشمانش فرو ریخت. گوشه ای نشست. اشک هایش فرو می ریخت. بی صدا. خواهر شوهر کنارش نشست. از او کوچک تر بود و دست نوازشی به پشتش کشید. هیچ حرفی برای گفتن نداشت. شوهرش معلوم نبود کجاست. مادر شوهر به اتاق رفته بود که در اتاق باز شد: = نشستی آبغوره گرفتی؟ خاک... اونقدر گریه کن که چشات در آد. 🔸زهرا هیچ نگفت. پدر شوهر، در اتاق را بست. زهرا آرام برخاست و از در، بیرون رفت. طبقه زیرزمین. همان جا که شوهرش رفته بود. گوشه ای نشسته بود. زهرا که آمد، از جا برخاست و سرش را نوازش کرد. در آغوش گرفت و از رفتار پدر، عذرخواهی کرد. زهرا گفت: - حرف های خصوصی مرا گذاشته ای کف دست پدر؟ 🔻و اشکش ریخت. ادامه داد: - تو از من نظر پرسیدی. منم نظرم رو گفتم. مخالف بودی یا دوست داشتی بریم بیرون می گفتی. من هم می یومدم. 🔹🔸🔻🔹🔸🔻🔹 🔹بعدها هر وقت این صحنه تلخ جلو چشمش می آمد، یاد جمله شوهرش می افتاد و دلش از التهاب یادآوری آن صحنه، آرام می شد.: + بابا معتقده گربه رو دم حجله باید کشت و از اینکه من به نظرت احترام گذاشتم، برداشت کرده بود که شما داری به من زور می گی. در حالی که این طور نبود. نظرت همیشه برای من محترمه زهرا جان. @salamfereshte
🔹قرص ریز صورتی رنگ را دو شقه می‌کند. نصفش را روی دستمال کنار سماور گذاشته و نصف دیگرش را داخل بشقاب می‌گذارد. لیوان تمیز طرح هندوانه ای را از آب ولرم داخل سماور، پر کرده و به همراه قرص، برای مادر می برد. مادر، چند دقیقه ای است، ناخوش احوال شده و رنگ به صورت ندارد. چشمانش خمار است و بی حال، روی تخت دراز کشیده. مادر، به سختی می نشیند. قرص را از بشقاب زردرنگی که نازدانه اش برایش آورده، بر می دارد و با بی حالی تمام، می‌خورد. 🔸انسیه، نگران حال مادر است. دستانش از اضطراب می‌لرزد. تلفن را برمی‌دارد. شماره پدر را می‌گیرد: "الو. سلام بابا..... ببخشید. "گوشی را قطع می‌کند. تلفن را به کناره ی گوش‌هایی که به گوشواره ای با طرح سیب، زینت شده می چسباند. ابروهای کشیده و مشکی رنگش در هم رفته است. به مادر نگاهی می اندازد و می گوید: "شماره بابا چند بود؟ "دست مادر دراز می شود و انسیه، به یک قدم بلند، تلفن را در دست مادر می گذارد. بشقاب و لیوان را با دست دیگرش، جلوی آینه، روی میز می گذارد و همان جا کنار مادر، می ایستد. 🔹مادر با همان یک دستش، شماره را می‌گیرد و گوشی را به انسیه پس می دهد: "الو. سلام بابا. بابا شما کجایین؟... مامان حالشون خوب نیست..نه دراز کشیدن.. دادم قرص رو..کی می رسین؟... یک ساعت دیگه که خیلی دیره... بابا .. بهتر نیست زنگ بزنیم... باشه. چشم. خدانگهدار." انسیه به اضطرابی غیر قابل پنهان، می‌گوید: "مامان چی کار باید بکنم؟" 🔸مادر، با کف دستش دو سه بار آرام، روی تخت می زند. انسیه به طرف مادر می رود و می نشیند. پای راستش از تخت آویزان است و پای دیگر را جمع می‌کند. سرما به ساق پایش می‌خورد. دامنش را به نرمی، پایین‌تر می‎دهد و پای راستش را کمی بالا می‎کشد. گوشش را نزدیک دهان مادر می برد. مادر، با صدایی که به سختی بیرون می‌آید می‎گوید: "به محمد" گوشی را از انسیه می‌گیرد و شماره محمد را می‌گیرد. نزدیک است گوشی از دست مادر، بیافتد. انسیه آن را نگه می دارد. زنگ می خورد: "الو داداش محمد. سلام. ببین. مامان حالش خوب نیست. بابا هم تو ترافیک و نمی دونم کجا گیر کرده. می تونی بیای مامان رو ببریم دکتر؟" لحن انسیه سریع و تند می شود و مثل فنر فشرده ای، آماده بلند شدن از روی تخت است: "تقریبا یک ربعه...آره باشه خدافظ. مامان محمد گفت الان راه می افته. حاضرشیم. چی کار کنم؟" مادر به کمد دیواری اشاره می کند. انسیه به یک پرش، خود را از تخت پایین می اندازد و به سرعت، به کمد که دو قدم تا لب تخت فاصله دارد می‌رساند. 🔹در کمد را باز می‌کند. چشم می گرداند تا وسایل مادر را پیدا کند. کمدی مرتب با وسایلی ساده، بر عکس کمد اتاق خودش که درهم و برهم است و هر بار که می خواهد بلوزی را پیدا کند، کل طبقه بلوزهایش را زیر و رو می‌کند. یا پَرِ لباس زردرنگی را بیرون می‌کشد و می بیند که نه، آن لباس موردنظرش نیست. گوشه‌ی لباس زردرنگ دیگری را می‌کشد و آنقدر هر چه زردرنگ‌ها را می‌کشد تا پیدا کند. بر فرض بگوییم چه اشکالی دارد؟ این هم روشی است دیگر. اما وقتی همه لباس های زردرنگِ در آورده شده را تا نشده، یکباره داخل ‌طبقه بلوزهایش می‌چپاند و هر بار همین روش را دارد، صحنه ای رنگارنگ و درهم و برهم، داخل کمدش شکل می گیرد. کمی که با این افکار به وسایل مادر نگاه می کند و نمی داند چه چیز را باید بردار، نیم چرخی می زند و به حالت پرسشی، مادر را نگاه می کند. 🔸مادر، به کیف کوچکی در گوشه سمت چپ کمد اشاره می‌کند. انسیه کیف را باز می‌کند. دفترچه‌های درمانی را می بیند. دفترچه‌ها را یکی یکی بیرون می‌آورد و روی طبقه داخل کمد می‌گذارد: "این مال باباست. این مال منه. این مال محسنه. اینم مال مامان." دفترچه مادر را بر می دارد و در کمد را نیم‌پیش می‌کند. مادر، حال ندارد به شلختی دخترش لبخند بزند چه رسد به اینکه تذکر بدهد تا دفترچه ها را به داخل کیف برگرداند. اضطراب را در حرکات عجولانه انسیه به خوبی می‌بیند. سردرگمی‌ای که ناشی از چند عامل است و حال بد او، مهم ترین عامل. سعی می‌کند خود را خوب نشان دهد اما عاجز است. 🔹چادر و کیف مادر، طبق معمول، به جالباسی آویزان است. انسیه مادر را کمک می کند تا بلند شود. با دستپاچگی می‌گوید: "حالا چی کار کنم؟" به پاهای مادر نگاه می‌کند و تند تند می گوید: "جوراب که دارین. شلوار بدم. دیگه دیگه. مانتو بدم؟ روسری هم که دارین.. باشه مقنعه تون رو می دم. و چادر ." صدای زنگ اف اف بلندمی شود. انسیه می دود که در را باز کند: "حتما محمده." @salamfereshte