eitaa logo
سلام فرشته
180 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
993 ویدیو
8 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹از جا بلند می شوم. نمی دانم چه کار کنم. یعنی چه شده؟ او به همان جایگاه کشتی مانند می رسد و درون آب، شیرجه می زند. ترس، تمام وجودم را چنگ می زند. ریحانه است. فریاد می زنم:" ریحانه" مثل تیر از چله کمان رها شده، به سمت اروند می دوم. ریحانه با چادر، در آب، شنا می کند. کمرم تیر می کشد. همان طور که می دوم، مستاصل به اطراف نگاه می کنم و فریاد می زنم:" آقا سعید. آقا طیب. " مسئول پایگاه بسیج، آقا طیب، به سرعت می دود. از من رد می شود و بی معطلی، درون آب می پرد. سربازها کجا هستند. مادر بچه ها دنبال بچه هایش می گردد. بچه ها نیستند. به لب اروند می رسم. فریاد می زنم: "ریحانه. ریحانه. " فریادم بیشتر شبیه جیغ زدن است. صدای همهمه از پشت سرم می آید. لب کشتی می نشینم و ضجه می زنم ریحانه. 🔸 سربازها سوار قایق شده اند و موتورش را روشن کرده اند. جلیقه نجات و طناب دارند و من فقط فریاد می زنم. طناب لب کشتی سرجایش نیست. ریحانه از آب بیرون می آید. یکی از بچه ها روی دستش است. کمی معطل می کند. انگار طنابی به کمرش می بندد. یکی از پایه های طناب که به گوشه کشتی پیچ شده است، تکان تکان می خورد. نگاهش به آقا طیب که می افتد به سختی از درون آب می گوید: بچه. و خودش مجدد زیر آب می رود. فریاد می زنم. عده ای ما را از لب آب دور می کنند. 🔹مادر بچه ها که تازه فهمیده چه شده، جیغ می زند. پدر بچه ها نعره می کشد و بقیه سعی می کنند آرامشان کنند. من هم فقط ریحانه را فریاد می کنم. می خواهم درون آب بپرم و ریحانه را نجات بدهم. جلویم را می گیرند. چفیه ام درون آب می افتد. قایق به بچه که روی دست آقا طیب است، می ایستد. بچه را از آب بیرون می کشند. سرفه می کند. صدای خوشحالی جمعیت می آید که: یکی شون رو نجات داد! 🔸به دنبال ریحانه، اطراف را نگاه می کنم. نیست. هیچکس نیست. آقا طیب رد طناب را گرفته و به سمتی شنا می کند. به سمت پایه پیچ شده لبه کشتی که کمی کج شده می روم و سفت آن را می چسبم و یا زهرا یا ابالفضل می گویم. بچه دیگر از آب بیرون می آید. روی سر ریحانه است. به سختی او را روی سرش نگه داشته. حرکتی نمی کند. بچه را به پهلو گرفته و می خواهد طناب را به او ببندد. انتهای طناب را درون دستش می بینم. خدا خدا می کنم بتواند . چادرش به عقب کشیده شده و از سرش رها می شود. سر ریحانه زیر آب می رود. بچه هم تا گردن زیر آب می رود. حال خودم را نمی فهمم. فقط پایه طناب را چسبیده ام و دست دیگران را که سعی می کنند مرا از زمین بلند کنند، پس می زنم و یا زهرا می گویم. 🔹آقا طیب طناب درون قایق را به سمت ریحانه می اندازد و خودش به سمت او شنا می کند. طناب زیر آب می رود. اقا طیب به بچه رسیده است و بچه را بالاتر از سطح آب گرفته و فریاد می زند: زود زود. قایق کنار او می ایستد. به محض اینکه بچه را می دهد، به همان سمتی که چادر ریحانه رفته است، شنا می کند. زیر آبی می رود. یک نفر دیگر درون قایق ایستاده و طنابی به کمرش بسته و درون آب شیرجه می زند. حال بچه دوم خراب است. روی شکمش را فشار می دهند و تنفس دهان به دهان می دهند. موتور قایق روشن می شود و قایق به سرعت، خود را کمی آن طرف تر، به لب اروند می رساند. یک نفر بچه دوم را روی دست گرفته. به سرعت از لبه قایق، جهشی به سمت خشکی می کند و به سمت نیروهای اورژانس می دود. چند سرباز، بچه دیگر را تحویل می گیرند و او را هم به سمت ماشین اورژانس می برند. پدر بچه ها به سمت آن ها می دود. لابلای گریه هایم، خدا را شکر می کنم. 🔻دنبال ریحانه می گردم. دماغه قایق بالاتر از سطح آب است و به سرعت، به وسط اروند می رود. از ریحانه خبری نیست. فریاد می زنم و گریه. خانم ها مرا به زور بلند می کنند و عقب می برند. نگاهم به اروند خشک شده. یاد حرفهای راوی می افتم: " اروند یعنی وحشی. سطح آب، آرام است اما زیر آن، جریان شدید و متلاطمی دارد و غواصان را به درون خود می کشید" صدای مردی بلند می شود:" اونجاست. " 🔸چشم می گردانم. سر آقا طیب را می بینم که از آب بیرون آمده و ریحانه را با خود به کناره می کشاند. او را به درون قایق می کشانند و بعد آقا طیب و مرد دیگری که درون آب رفته بودند وارد قایق می شوند.از اینکه ریحانه را نجات داده اند خوشحال می شوم. از جا بلند شده و به سمتی که قایق می رود، می دوم. @salamfereshte
🔹محمد به چشمان آقاسامان نگاه کرد. عجله ای برای جویدن لقمه داخل دهانش نکرد. لبخند زد و نگاهش را پایین انداخت و قاشق را زیر شوید پلوی دست پخت نرگس عزیزش فرو کرد. عباس سبد کوچک سبزی خوردن را برداشت و جلوی محمد گرفت. آقا سامان به سمت سفره جلو آمد و ادامه داد: - به چارمیخ می کشمشون اگه طبق ادعاهاشون، عمل نکنن. 🔻محمد، قبل از آنکه لقمه دیگری داخل دهانش بگذارد، جدی و پر درد گفت: - وقتی رای نداده باشیم، حق حرف زدن و به چارمیخ کشیدن نداریم. کل حرف من همینه. وقتی در و همسایه بیان و رای بدن، می شه ازشون حساب کشید. مگه نبود همین دور، تا حرف می‌خواستم بزنم می گفتن شما موقع رای گیری قم نبودی حق نظر دادن نداری. شما که باید یادت باشه. خودت جلوشون در اومدی. - یادمه لفظ قلم حرف زدنشو. - ی بارشو شما جلوش در اومدی. این جریان بارها پیش اومد. شاید بگم هر بار که دهن باز کردم و مجید یا هم پیاله هاش اونجا بودن. انگار نگهبان گله، حمله گرگ رو ببینه و بخاد جلوشو بگیره ولی بسته باشنش و دهن بند داشته باشه. نزار دهن بند بهت بزنن اقا سامان. دردشو من کشیدم. 🔹محمد بدون اینکه به آقاسامان نگاهی بیاندازد، به غذا خوردن ادامه داد. نرگس از سکوت محمد، فهمید دیگر قرار نیست حرفی زده شود. به بهانه آوردن چیزی به آشپزخانه رفته بود و نمی‌دانست چه چیزی بیاورد. نگاهی به یخچال کرد و فکر کرد با ماهی که ترشی نباید خورد. ماستم که نمی شه. چی ببرم؟ با صدای ناله خدیجه، در یخچال را بست و به سمت ضحی رفت. عذرخواهی کرد و دخترش را از ضحی گرفت. 🔸هر طور بود مهمانی تمام شد. اگر چه محمد روحیه عباس را می شناخت اما به خاطر حرفهای رد و بدل شده، از عباس و ضحی عذرخواهی کرد. لحظه خداحافظی، نرگس خانم، هدیه کادو شده دست ضحی داد و برایش آرزوی موفقیت و خوشبختی کرد. ضحی به گرمی تشکر کرد. به صورت بی حال و خندان عباس نگاه کرد و فهمید تبش بالا رفته. بلافاصله بعد از برگشت، رختخواب ها را در سالن که گرم‌تر از اتاق ها بود پهن کرد. چراغ ها را خاموش کرد. برای اینکه خیالش راحت باشد عباس هم می خوابد، دستش را گرفت. نفمید کی خوابش برد اما عباس بیدار بود. چند دقیقه بعد از خواب رفتن ضحی، سر آبگرمکن رفت و باقی کارهایش را انجام داد. دو ساعتی عرق ریخت. سر هم کردن مخزن آبگرمکن و باقی لوله ها آن هم بی سر و صدا، کار را سخت کرده بود. دست آخر، دستانش را زیر آب گرم شده شست و لبخند زد. 🔹شوفاژهای داخل ساختمان را روشن کرد. داخل سالن کنار ضحی دراز کشید و فکر کرد حدود یک ساعت دیگه اذان رو می گن. اگه بخوابم برای نماز ی وقت بیدار نمی شم. باید بیدار بمونم اما چطور خودمو بیدار نگه دارم؟ از خستگی، دستش را روی پیشانی گذاشت. پتو را تا روی شکم بالا کشید و فکر کرد خوبه برم اتاق مصطفی رو گردگیری کنم. عباس در خیال، کابینت‌ها را برای پیدا کردن دستمال پارچه ای زیر و رو کرد تا خیالش به خواب متصل شد. 🔸شاید یک ربع بعد از خوابیدن عباس، ضحی بیدار شد. از چراغ روشن مانده آشپزخانه تعجب کرد. از جا بلند شد و برای گرفتن وضو، به آشپزخانه رفت. آب گرم روی دستانش ریخت. فهمید بعد از خوابیدن او، عباس آبگرمکن را درست کرده . تب سنج را برداشت و به آرامی، از لای یقه، آن را زیر بغل عباس برد. بارها این کار را در بیمارستان کرده بود و تقریبا مطمئن بود که بیمار از خواب، بیدار نمی شود. تب سنج را نگه داشت و مراقب بود عباس دستش را حرکت ندهد. بعد از چند دقیقه، آرام بیرون کشید. تب سنج، یک درجه بالا رفته بود. دودل بود برای دادن قرص، بیدارش کند یا بگذارد کمی بخوابد. اگر چه نسبت به بیمارها هم نگران بود اما دلش نیامد عباس را بیدار کند. به آرامی، پتو را از روی عباس کنار برد. شوفاژ سالن را بست. لای در ورودی خانه را باز کرد تا هوای سالن خنک تر شود. نیم ساعت دیگر که قرص تب بُر می خورد، می توانست در را ببندد. 🔹سجاده کیفی را در آورد. چند رکعتی نماز شب خواند. عباس را نگاه کرد و متوجه تغییر حالتش شد. می دانست این تغییر حالت فیزیکی در خواب، نشان از بالاتر رفتن تب دارد. جای درنگ نبود. تشتی برداشت و از آب ولرم پر کرد. قرص و لیوان آب را آورد و عباس را بیدار کرد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
سوال: یک نفر هست رزق معنوی اش زیاد می شود و رزق مادی اش کم می شود. یا برعکس. این رزق ها طوری هستند که روی همدیگر اثر بگذارند و کم و زیاد شوند؟ ✅ پاسخ حفظه الله: 🌸 هر انسانی در زمینه معرفتی، یک مصلحت و ظرفیتی دارد و خداوند هم برایش یک روزی ای مقدر کرده است. طبیعتا اگر بخواهد این روزی معرفتی را به دست بیاورد، باید در زمینه مادی هم مانند دیگران زندگی نکند. این طبیعی است.این رزق ها در همدیگر می تواند اثر داشته باشد. اگر فرض کنید طول عمر را برایش در نظر بگیریم، می تواند روی برخورداری مادی اش اثر بگذارد. یک موقع عمرش کوتاه تر می شود، برخورداری مادی اش بیشتر می شود. بهره های معرفتی اش بیشتر می شود می تواند در نعمت های ظاهری اش اثر می گذارد و به نظر می رسد که اثر می گذارد. ☘️اگر بخواهیم ادامه بدهیم، باید این جمله پایانی فرمایش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را در اینجا توجه کنیم وَ مَنْ أُعْطِیَ خَیْراً فَإِنَّ اللَّهَ أَعْطَاهُ، وَ مَنْ وُقِیَ شَرّاً فَإِنَّ اللَّهَ وَقَاهُ، این یعنی توحید افعالی. هر خیری از خداست. و هر دفع شری از خداست. همه چیز را از خدا ببین. چقدر به انسان آرامش می دهد. یک آرامش واقعی. هر خیری که در عالم مشاهده می کنیم، به ما می رسد و هم چنین به دیگران، این از جانب خداست. این را از جانب خدا بدانیم. و هر شری که دفع می شود چه از خودمان چه از دیگران، این از جانب خدا دفع شده است. طبیعتا همانجور که عرض کردم، این توحید افعالی است. ببینید پیامبر اسلام با توجه به توحید افعالی دارند ابوذر را تربیت می کنند. این می شود اخلاق توحیدی که با توحید و معارف توحیدی فرد را متحول کنیم و تربیتش کنیم. 📚برگرفته از سلسله جلسات شرح وصیت نامه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به ابوذر، در تاریخ شنبه 1400/09/13 ادامه دارد... 📣کانال مدرسه علمیه الهادی علیه السلام 🆔@alhadihawzahqom صلی الله علیه و آله