🔹بازتاب
✍️نظام این دنیا بر ذره ها پایه ریزی شده. اجسام از ذره ها به وجود اومدن. ذره ذره اعمال ما تاثیر داره (و من یعمل مثقال ذره..) اما بیشتر مواقع، ما روی این مسئله دقت نداریم. وقتی مادری به بچه اش محبت می کنه، به این مسئله خیلی توجه نداره که این محبت، ذره ذره، قلب خودش رو وسیع تر و نورانی تر می کنه.
🍃مادری بهم می گفت موقع از پوشک گرفتن بچه ام، خیلی اذیت شدم. با اینکه سه سالش شده بود اما بازم تو شلوارش کارش رو انجام می داد. همه جای خونه رو نجس کرده بود. آموزش داده بودم. حتی یک مدت هم خودش دستشویی می رفت اما بعد انگار سرلجبازی، تو شلوارش کارش رو انجام می داد و من هر بار عصبی تر می شدم و سرش فریاد می کشیدم و شلوار و لباسشو عوض می کردم. گاهی حتی اینقدر عصبی می شدم که می زدمش. اونم گریه می کرد.
🌸 بهش گفتم داری خودتو و بچه ات رو سر یک دستشویی داغون می کنی. روشت رو عوض کن. کل خونه ات نجسه دیگه! بی خیال شو. فدای سرش. هر اتفاقی افتاد، برات مهم نباشه. فقط تمیزکاری می خواد. اشکالی نداره. اینم روی همه تمیزکاری هایی که در طول روز می کنی منتهی در بقیه زمان ها، رفتارهای محبت آمیز دیگه باهاش داشته باش. نه فقط برای بچه. برای خودت و بچه ات.
☘️یک هفته این کار رو کرد. حال و روز خود مادر خیلی بهتر شد. آروم شد. تاثیر اول رفتارهای محبت آمیزش، اول به خودش برگشت و قلب خودش رو ترمیم کرد. بعدش هم بچه اومد به مادرش گفت: مامان جیش دارم. و رفت دستشویی.
@salamfereshte
#محبت
#مادرانه
#خانواده
#زندگی_بهتر
#تولیدی
🌹رنگ زندگی
🍀یادمه وقتی نوجوانی بیش نبودم و سر به هوا و بازیگوش، مادرم من رو نشوند لب صندلی، خودش روبروم ایستاد و گفت که عزیزم. تو هر چقدر هم خراب کار باشی و همه بگن حواس پرتی و سر به هوا و شیطون، من تو رو دوست دارم. اصلا به دنیا آوردمت چون دوستت داشتم. چقدر یکی مثل تو رو از خدا خواستم. خبر نداری که. پیشونیمو بوسید و کمی هم موهای ژولیده پولیده ام رو که هیچوقت حوصله شونه کردنش رو نداشتم، دست کشید و دوباره بوسید و بغلم کرد.
🍃حس و حال خیلی خوشی بود خصوصا اینکه از همه طرف می خوردم. بالاخره ی بچه تخس و شیطون و بازیگوش رو همه بهش تذکرهای مختلف می دن و سرزنش های زیادی می کنن. از همون لحظه احساس کردم که برای یکی مهم هستم. زندگی برام مفهوم پیدا کرد. مادرم رو جور دیگه ای می دیدم. و جالب تر اینکه دقیقا همون موقع، اشتباهی ی گلدونی رو شکوندم اما مادرم فقط خندید و خرده های گلدون و خاکش رو جمع کرد. گلش رو گذاشت تو ی شیشه و داد دستم و گفت اینم گل تو.. خوب ازش مراقبت کن. حالا بماند که اینقدر بهش ور رفتم که گل بیچاره پژمرده شد.
🌺بعدش به خاطر خوشحالی مادرم، تنها کسی که من براش مهم بودم، درس می خوندم. موهامو شونه می کردم. میزمو تمیز می کردم. لباسامو مرتب عوض می کردم. حتی سه روز در میون حمام می رفتم که پاکیزه باشم. و همه این ها برای این بود که مادرم منو همون طوری که بودم، دوست داشت.
@salamfereshte
#محبت
#مادرانه
#خانواده
#زندگی_بهتر
#تولیدی
#داستانک