#شعر_مهدوی
ای محو تماشای تو چشمان پری ها
از رایحه ات مست تمام سحری ها
خون است دل ما ز فراق رخ ماهت
محصول غم عشق تو شد خونجگریها
عمریست که حیران شده ی عالم خاکیم
گو کی که تو پایان بدهی دربدری ها
دنیا همه از هجر تو گردیده پراز تب سامان بدهی کی همه ی بی ثمری ها
لشکر بنگر در صف پیکار عظیم است
چون کشته عدو پیر و جوان و صغریها
با یار یمان در صف پیکار شد اکنون
ان یار خراسان نرود از بصری ها
نادم ز گنه خسته و حیران شده چون حرّ
در فکر تب توبه شده تا ز شریها
#شعر_مهدوی
بی تو یک روز نشد خوب به فردا برسد
یا دعا از سرِ سجاده به بالا برسد...
زندگی سخت نفس میکشد اینجا بی تو
کی به آخر، نَفَسِ این شب یلدا برسد؟...
چشمِ بارانزدهی کوچه به راه است هنوز
کاش آهنگ قدمهات به اینجا برسد...
سیزده قرن، زمین چشمبهراهت مانده
نکند کار، دوباره به اگر ها برسد؟!..
درد دیرینه یک قوم تو را میخواند
با تو این زخم قدیمی به مداوا برسد...
#امام_زمان