💌شهادت مشروب فروش
شهید تواب
🌷شهید محمدعلی پورعلی، معروف به علی طلا
☀️محمدعلی پورعلی جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گراخک شاندیز، به "مندلی طلا" معروف بود.
وی تا قبل از شهادت در روستا، اقدام به تولید و پخش مشروبات الکلی بصورت بشکه ای می کرد.
تا اینکه توسط کمیته انقلاب اسلامی آن زمان دستگیر و پس از محاکمه به شلاق محکوم شد.
وی را جلوی مسجد روستا آورده و روی چهارپایه ای خواباندند و در برابر مردم، حد شلاق را بر بدنش جاری کردند.
بعد از اجرای حد، پدر پیرش به او گفت: خیر نبینی که آبروی مرا بردی و مرا از نماز در مسجد محروم کردی.
بعدها مندلی طلا به یکی از دوستانش گفته بود: از حرف پدرم خیلی تکان خوردم و دلم بسیار شکست.
موقعی که زیر بغل هایم را گرفته بودند و از روی چهار پایه پایین می آوردند، رو به خانه خدا (مسجد) ایستادم و همان جا از خدا طلب بخشش کردم.
بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به ابیعبدالله شدم و تصمیم گرفتم به جبهه بروم.
اهالی روستا میگویند: مندلی طلا عزم جبهه کرده بود، اما بسیج روستا بخاطر سابقه خرابش، ثبت نامش نکرد.
از پایگاه بسیج شاندیز و ابرده هم اقدام کرد، آنها هم ثبت نامش نکردند
دوست مندلی طلا که از بسیجیان روستای زشک میباشد، او را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرده و او را به آموزش جبهه اعزام کرد.
وی می گوید: مندلی طلا بعد از طی دوران آموزش و هنگام اعزام به جبهه به من گفت، من 27 روز دیگر شهید می شوم و پیکرم 20 روز در بیابان می ماند.
وقتی بعد از 47 روز جنازه ام را به روستا آوردند، در همان نقطه ای که حد شلاق بر بدن من جاری شده، پیکرم را روی زمین بگذارید و پدرم را بالای سرم بیاورید.
بگوئید پدرم کنار سرم بایستد و جلوی چشم مردم مرا حلال کند و به آنها بگوید: مندلی طلا توبه کرد تا هم خودش خدایی شود و هم مایه آبروی پدرش شود.
دقیقا 47 روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا می آورند و تشییع می کنند.
مردم روستا می گویند: با وجود اینکه جنازه این شهید 20 روز در بیابان روی زمین مانده بود، در مسیر تشییع جنازه بوی عطری در فضا پیچیده بود که همه به هم می گفتند تو عطر زدی؟
پدر شهید می گوید: مندلی زمانیکه می خواست به جبهه برود، برای خداحافظی پیش من آمد و یکساعت دست و صورت مرا می بوسید.اما من حاضر نشدم حتی یک بار صورتش را ببوسم و الآن در حسرت یک بوسه هستم.
من هیچوقت فکر نمی کردم که مندلی من یک روزی طلا بشود. جنازه پسرم بوی خیلی خوشی می داد.
پدر شهید بر سر پیکر معطر فرزندش می آید و می گوید :
«خیر ببینی که آبروی مرا خریدی!» و سر و کمرخم کرد و صورتش را بوسید. *تو مایه افتخار پدرت هستی!*
تمام اهالی روستای گراخک در تشییع پیکر مطهرش شرکت کردند
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
هدیه به روح پاکش صلوات
✌️✌️🇮🇷✌️✌️
کتاب من قاسم سلیمانی هستم-ناصر کاوه.pdf
حجم:
15.31M
☀️انتشار کتاب من قاسم سلیمانی هستم، به مناسبت تولد👈 شهید حاج قاسم سلیمانی
🌷بخوانیم به یاد آنانکه
نگذاشتند "سین" سربلندی
از سفرهٔ هفت سینمان
برچیده شود ...
🌷یامُقَلِّبَ الْقُلُوب و الابصار
یامُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَار
یامُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوال
حَوِّلْ حالنا اِلَی أَحْسَنِ الحال🌷
مهمترین سین سفره عشق سال نو ،
#سردار_سلیمانی
#تولدت_مبارک_سردار
لطفا نشر دهید
┈••✾•🌺 #ناصرکاوه🌺•✾••┈ ┈