eitaa logo
صالحه کشاورز معتمدی
6.9هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.8هزار ویدیو
13 فایل
کمکتون میکنم تا حال خانواده شما بهتر بشه طراح و مجری طرح سفیر و همیار خانواده ادمین : @Admiin114 ثبت نام دوره: @Sabte_name_doreh واحد مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4035444855C167ad52bed
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ @salehe_keshavarz ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 به او‌ علاقه پیدا کرده بودم بدون آنکه برایش داشته باشم. حس اینکه یکی هست که تو ؛ همه ی دنیایش شده ای ، حس تازه ی نابی بود که می کردم. اولین بار که برایم گل گرفته بود وقتی بود که سوار ماشینش شدم و او مرا به خانه رساند. در رابطه پله پله و آرام آرام جلو آمد خوب می دانست که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته ام و پیشروی در این رابطه برایم سخت بود . چند جلسه مفصل با هم صحبت کردیم او از علاقه اش گفت از اینکه دوسالی است که به فکر تشکیل خانواده افتاده اما مورد مناسبی را پیدا نکرده بود . دلیل انتخاب من را هم ، هوش و حاضر جوابی عنوان ڪرد. با دو دلیل اولش خوشحال شدم و برای دلیل سوم ، حسابی خندیدم. به نظرم مشکلی برای جواب مثبت دادن به او‌ وجود نداشت به جز اینکه من از خانواده او چیزی نمیدانستم ، مسعود خیالم را راحت کرد که مشکلی از طرف خانواده او نخواهد بود. بردار بزرگش ازدواج کرده بود و دو خواهر دم بخت هم داشت. قرار شد مادرش با مادرم تماس بگیرد و مقدمات خواستگاری فراهم شود. یک هفته گذشت و خبری نشد ، مسعود عصبی و بداخلاق شده بود و خیلی با من رو در رو نمیشد. بعدها فهمیدیم که خانواده اش به شدت مخالفت کرده بودند و نهایتاً مسعود با اصرار فراوان رضایت آنها را کسب کرده بود. یک روز که از دانشگاه رسیدم مادرم به داخل اتاق هدایتم کرد و پرسید : مسعود ایمانی همون رئیسته؟!! - بله + مامانش زنگ زده بود - خب ... + هیچی دیگه میخوان بیان خواستگاریت...!!! (چشماش پراز سوال بود) خودمو زدم به اون راه - واقعا؟! شما چی گفتی ؟!! + چی می گفتم خب ، گفتم که باید با پدرش صحبت کنم ، اونم قرار شد پس فردا زنگ بزنه. مادرم حسابی هیجانی شده بود تو آشپزخانه با خودش حرف میزد و تند و تند ڪار می کرد. شب با پدرم خلوت کرد و ماجرا رو تعریف کرد ، پدرم هم صدایم زد. حسابی هول شده بودم ، احساس میکردم که الان غش می کنم. - شیرین جان این پسر رو چقدر می شناسی ؟ _ می شناسمش ... _ می دونم ... منظورم اینه که چقدر روش شناخت داری ؟ به اندازه ای هست که اجازه بدیم بیان منزل ؟ _ پسر خوبیه ، کاری و تحصیل کرده ، من چیز بدی ازش ندیدم . _ یعنی موافقی ؟ در حالیکه قند تو دلم آب می شد خیلی رسمی گفتم : _ هر چی شما بگید ... پدرم بلند گفت : به خانواده ی ایمانی بگید برای آشنایی تشریف بیارن ... شب خاصی را گذراندم ، هم خوشحال بودم و هم از اینکه داشت همه چیز جدی می شد اضطراب به دلم افتاده بود. فردا به مسعود گفتم که پدرم اجازه داد ... اما متوجه شدم که او آرام نیست هر چند که سعی می کرد از من کند . روزی که قرار بود شب برای آشنایی به منزل ما بیایند هر دوی ما مضطرب بودیم ، من از برخورد پدر و مادرم نگران بودم و همان شب نگرانی مسعود را متوجه شدم. خانه ی ما یک واحد 80 متری تر و تمیز بود ، مادرم با سلیقه ی خوبش نسبت به درآمد پدرم خانه ی را جمع کرده بود . آن شب فقط ما چهار نفر خانه بودیم پدرم قبول نکرد پدر بزرگها و مادربزرگم بیایند. می گفت : این خواستگاری نیست که فعلا جلسه ی معارفه داریم . زنگ خانه زده شد. وقتی در را باز کردیم هر چهار نفر خشکمان زد. من و مادرم با چادر سفید ، پدر و برادرم با کت و شلوار به استقبال ایستاده بودیم . اما ... افراد پشت در ی زیادی با ما داشتند. مادر و دو خواهر و همسر برادرش تقریبا حجابی نداشتند ، با آرایش غلیظ ... پدر و برادرش رسمی تر بودند. دسته گل بزرگی دست مسعود بود . وارد شدند . خیلی خوشحال به نظر نمی رسیدند . خانمها با ما فقط دست دادند اما مسعود روی پدرم را بوسید . گر گرفته بودم ... از دست خودم و مسعود حسسسابی عصبانی بودم . پدر و مادرم احترام گذاشتند و مهمان نوازی کردند اما نگاهی پر از سوال به من داشتند . ما با هم خیلی فرق داشتیم ، و اینهمه تفاوت مرا شوکه کرده بود . با خشم به مسعود نگاه کردم ، اما نگاه او بود و با حرکت سر به آرامش دعوتم کرد . حال بدی داشتم... احساس می کردم بهم شده. به اتاقم رفتم . به چند دقیقه نیاز داشتم. اشکهایم بی اختیار می ریختند. این وصلت داشت ... باید کار را می کردم.... چادرم را محکم گرفتم ... نفس عمیقی کشیدم و با اطمینان دستگیره ی در اتاقم را کشیدم که پشت در ... با مسعود رو در رو شدم ... صدای مادرم را می شنیدم که می گفت : شیرین جان آقای ایمانی را راهنمایی کن ... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 📤( انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است ) ═══••••••○○✿
🌐 @salehe_keshavarz ⚜تغییر نگرش امروز كی هستم؟ پی آمد گزینش دیروز ... فردا چه كسی خواهم بود؟ به گزینش امروزم بستگی داره ... تغییر كردن یعنی انتخاب و میل به تغییر نگرش همیشگی ثابت و همواره پایدار نیست اگر نگرش‌هاتون خوب نیستند می‌تونید اونها رو عوض كنید (اگر چه كاری دشوار است) به شرطی كه از صمیم قلب خواستار تحول باشید.👌 📌فرآیند تغییر نگرش👇👇 🔅 شناخت وضع كنونی 🔅 ایمان داشته باشید كه می‌تونید 🔅 برای خود منشور هدف بنویسید : مخصوص ... مكتوب ... امضاء‌دار ... داشتن مهلت زمانی ... در جلو دید باشد. 🔅 مشتاق تغییر باشید : هیچ گزینشی بیشتر از شوق به تغییر سبب موفقیت در تغییر نگرش شما نمیشه. 🔅 امروز رو دریابید پشیمانی دیروز و ترس از پیشامدهای احتمالی فردا رو رها كنید فقط یك روز رو دریابید نه دیروز نه فردا بلكه فقط امروز 🔅 الگوهای فكری خودتون رو تغییر بدید ، اونچه باعث موفقیت شما تا كنون شده تضمینی برای موفقیت شما درآینده نیست سطح فكری خودتون رو توسعه دهید. 🔅 عادت‌های نیك رو در خودتون پرورش بدید ، نگرش چیزی جز نوعی عادت فكری نیست عادات غریزی نیستند بلكه اكتسابی هستند. 🔅 همواره در فكر حفظ نگرش درست باشید 👈خواستن توانستن👉 نگرش‌های انسان میل به بازگشت دارند مگر انكه مراقبت كنید مثل كشی است كه كشیده شده است رها كنید به حال اولش باز می گردد. 🔅 بانو بیست موفق كسی ست كه شكست می‌خورد اما خودش رو شكست خورده نمی‌دونه. 🔅 موفقیت چیست؟ خیلی‌ها موفقیت رو " مثل دیگران شدن " و " از قالب خود بیرون اومدن " می‌دونند. 🚫این نگرش درست نیست و راه به جایی نمی‌بره. اگر انسان تلاش كنه شبیه دیگران بشه در زندگانی موفق نمی‌شود بلكه به بدل غیرواقعی تبدیل می‌شود ... ⚠️كلاغی خواست راه رفتن كبك رو بیاموزد راه رفتن خودش رو هم فراموش كرد سعی كنیم خودمون باشیم استعدادهای خودمون رو شناسایی كنیم هیمنگونه كه هستیم موفق شویم نه مثل دیگران شویم. دقت کن نازنینم😊☝️🏻 یادت نره تو می توانی که موفق شوی👌 🌐 @salehe_keshavarz