eitaa logo
صالحه کشاورز معتمدی
6.2هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
9 فایل
کمکتون میکنم تا حال خانواده شما بهتر بشه دبیر خانواده استان البرز در جبهه فرهنگی و قرارگاه تحول ادمین : @Admiin114 ثبت نام دوره: @Sabte_name_doreh واحد مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4035444855C167ad52bed
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ @salehe_keshavarz ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 ۲ سرش پایین بود _چی می مونه؟ +فقط می مونه مسعود... یک لحظه صداش رو نشنیدم پرسیدم چی؟ نگاهم کرد ، حال نگاهشو درک نمی کردم _مسعود ؟ مسعود چی؟ حالت ماده ببری رو داشتم که آماده ی حمله شده . مسعود چی ؟ چه چیزی از مسعود به عاطفه مربوط بود که می خواست با من مطرح کند؟ منتظر هر حرفی بودم به جز حرفی که از عاطفه شنیدم... ‌ در حالی که اشک می ریخت گفت : _ خودتون می دونید که وابستگی من به مسعود و ریحانه و شما خیلی بیشتر از رابطه فامیلیه ، شماها برای من از برادرام نزدیک ترید‌. دلم نمی خواست این حقیقت رو از زبان عاطفه می شنیدم با این که اشک می ریخت اما بیشتر حس پرخاشگری بهم دست داده بود تا . در جوابش چیزی نگفتم. +ازتون می خوام ... یعنی پیشنهاد میدم که شما یا مسعود یکی دو ماه با من بیاید هلند و شرایط زندگی اونجا رو ببینید ، تو این سفر هایی که رفتم و اومدم ایده ی یه بیزینس خوب به ذهنم رسیده خب کی بهتر از شما؟ حالم ازش بهم می خورد از زنی که جلوم اشک می ریخت ، با سیاست وارد زندگیم شد و ۵ سال از بهترین روزهای من و همسرم را خراب کرده بود و حالا که وقت رفتنش بود پیشنهاد می داد که مسعود را با خودش ببرد . چند لحظه ای سکوت کردم ، افکار زیادی در سرم می چرخید ، باید از خودم حرکتی نشان می دادم تا برای همیشه حساب کار دستش بیاید. _ببین عاطفه جان نه من و نه مسعود قصد ترک ایرانو نداریم ، اصلا هم مایل نیستیم که پیشنهاد شما رو بشنویم . همین که شما بری و موفق بشی برای ما کافیه ، پس نمی خوام به هیچ عنوان مسعود از این پیشنهاد چیزی بفهمه. تند و حرف زدم ، می خواستم قضیه همان جا تمام شود. عاطفه آرام فقط سری تکان داد. +باشه هرچند قبلا مادرم به مسعود ندا داده اما... خب خیلی خوب می شد که اونجا هم همکار می شدیم _نه من اینجوری راحت ترم ... لحن حرف زدنم کاملا بی ادبانه بود اما عاطفه عکس العملی نشان نداد. بدون این که عاطفه را بدرقه کنم خداحافظی کرد و رفت ، خطر محکمی در گوشم به صدا در آمد. می دانستم عاطفه کسی نبود که به این راحتی پیشنهادی بدهد ... می شناختمش ... دقیق باهوش و حساب شده حرف می زد . صحبت امروز مقدمه ای بود که باید منتظر بعدیش می بودم . باید با مسعود صحبت می کردم حس می کردم طوفانی در راه است... اصلا نمی توانستم نظر مسعود را پیش بینی کنم. ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 📤( انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است ) ═══••••••○○✿