#پیام_مخاطب
سلام.روزتون بخیر.لطمه هایی که در کودکی خوردم خیلی زیاد هست که متاسفانه خواسته یا نا خواسته روی فرزندم هم تاثیر گذاشته.
زمانی که خیلی بچه بودم با اینکه تقریبا بد و خوب رو از هم تشخیص میدادم،اما از باغ دیگران میوه ای برداشتم.کار بدی بود اما بدتر این بود که مادرم تا مدتها منو دزد صدا میزد.
دائما بخاطر هر کار کرده و نکرده کتک میخوردم یا باید میرفتم توی مرغ دونی تنگ و تاریک: اگر از دست پدر و مادر و نا مادریش یا از مادرشوهر یا جاری خودش ناراحت بود ،من کتک میخوردم، یا اگر ملافه بالش و متکا کج می شد،کتک میخوردم.بچه های مهمان خرابکاری می کردن یا گلی رو می کندند من کتک می خوردم.اگر خواهرم زمین می خورد یا درس نمی خواند من کتک می خوردم.
بعد از کتک زدن هم دوباره یک پرس دیگه کتک میزد که چرا وقتی داری کتک میخوری فرار نمی کنی؟!
بزرگتر که شدم،دیگه نوبت له کردن احساسات و تخریب شخصیتم شد.مثلا وقتی صحبت از گرفتن حق و سر و صدا کردن می شد،میگفتم من اگر جای شما بودم فلان کار رو می کردم،به من میگفت: تو گُه خوردن هم بلد نیستی یا یک سری حرف های رکیک که متاسفانه در حضور دیگران و همسرم هم زده میشد.
اگر می شنیدم که دختر فلانی که از من کوچکتر هست و شوهر کرده،میگفتم اون بچه دست چپ و راستش رو هم نمی شناسه،مادرم میزد توی روم و می گفت همون بچه یک خونه و زندگی ای می چرخونه که بیا و ببین.تو هیچی از دستت برنمیاد. همین ها باعث شد خواهرم که سه سال از من کوچکتر هست هم یاد بگیره که نه تنها احترام نزاره تازه روی من دست بلند کنه و با جیغ و دادش، باعث بشه دوباره من بشم آدم بده ی ماجرا و کتک خوردن دوباره.
همیشه هر کاری که برای اولین بار بهم میسپرد ،انتظار داشت در حد بیست باشم و مثل یک زن باتجربه انجام بدم.برای این موارد هم همیشه نفرین شنیدم.
کلا همیشه من ، آدم بده و به درد نخور زندگیش بودم و دائم در حال انتقاد از من بود.در زمان هایی که فامیل و آشناها دور هم بودن و همه از بچه هاشون و مهارتهای بچه های شیطون شون با افتخار حرف می زدن،مادرم فقط به حرفهاشون گوش میداد.
همین ها باعث شد تبدیل بشم به آدمی که زود رنج هست و نمیتونه حق خودشو بگیره و ازدواج هم که کردم،مادر شوهرم که به من زور می گفت نمی توانستم از خودم دفاع کنم و در رابطه با همسرم مشکل ایجاد شده و الان بعد از ۲۵ سال زندگی مشترک همسرم میگه خیلی زودرنجی و بچه مون هم عین توئه.با اینکه تمام تلاشم رو کردم که هیچ کدوم از اون رفتارهای مادرم رو روی فرزندم پیاده نکنم واز اتفاقات گذشته درس بگیرم،اما خواسته یا ناخواسته حداقل متاسفانه این زودرنجی در رفتار فرزندم هم مشهود هست.
خیلی سعی کردم با فرزندم مثل یک دوست باشم و آنطور که هست بپذیرمش.
به گفته خودش که من بهترین دوستش هستم،اما خوب خودم متوجه بعضی از اشکالات و معایب در خودم و فرزندم هستم.
از همه چیزم گذشتم که حداقل فرزندم دچار احساس سرخوردگی نشه و احساس کنم که برای یک بار هم شده آدم به درد بخوری هستم. اما هنوز برای شخصیت له شده و آرزوها و علایق فراموش شده خودم ناراحتم حتی با اینکه بعضی از مهارتها رو دارم اما اعتماد به نفس ندارم که بخوام برای خودم کسب و کاری درست کنم.
#پیام_مخاطب
سلام مهربون ❤️
ممنون برای این حال خوب ...
حس و حال دعای تحویل سال برای روزهایی که تو راهن ...
حس غریبی داشتم چون اولین بار بود که این توفیق رو داشتم یه جورایی حس کردم دفتر زندگیم رو دارم جلو جلو ورق میزنم و برنامه ها و اهداف بین روزها برام تداعی میشد که الان کجام و این روزها قراره به کجا برسم ...
عجیب تر حس بین روزا بود که بعضا انگار یه شادی با خودش به همراه داشت و فریاد میکشید و بعضا هم یه غمی رو با خودش داشت ، اولین بار بود جلو جلو برای روزهای زندگیم برکت میخریدم یه جورایی دیدم چقدر زمان کوتاهه هفته ها به سرعت رفتن و به ماه تبدیل شدن و ماه ها هم به فصل ...
و فصول شد سال و رسیدم به سه شنبه ؛ همین جایی که ایستادم ...
چقدر سریع میگذره فهمیدم خیلی وقت ندارم الحق که زندگی به اندازه ثانیه ای در گذره ...
لا به لای روزها به اینم رسیدم شاید یکی از این روزا منم دیگه نباشم و فرصتم تمام بشه ...
برای اون روز چقدر آماده ام ...
پر از تأمل بود پر از تفکر ...
زمان کوتاهه و باید تلاش رو مضاعف کرد ...
ان شاءالله به امید حق 🤲
با آرزوی سالی پرخیر و برکت توأم با صحت و سلامتی
بمونی برام❤️
#پیام_مخاطب
برداشت یکی از دانشجوهای خوبم از کلیپ امروز ...
رها کنی سبک میشی