🎨 #اعلام_برندگان_مسابقه_نقاشی
🍃 حلقه شهید مشهد پایگاه عطیه برگزار کرد 👇👇
به مناسبت میلاد رسول مهر و خوبیها حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و روز دانش آموز برگزار شد.
اسامی برندگان #مسابقه_نقاشی 👇👇😊
🖌مهسا خوری
🖌 مهدی صادقی
🖌 فاطمه اکبری از صفاشهر فارس
🖌 سمیرا رحیمی از قم
برای دریافت جوایز خود به آیدی زیر مراجعه کنید 😍👇
@yadeto
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_عطیه
#حلقه_شهید_مشهد
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
🕗 #ساعت_عاشقی
به چه مشغول كنم ديده و دل را كه مدام
دل تو را میطلبد ديده تو را میجويد...
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ
✨ #سلام_آقا✋
🍃صلوات خاصه امام رضا علیه السلام🍃
✨اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.✨
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
💌 #شیرین_مثل_نبات
آن روزها کودک بودم و
سرگرم خالهبازی و
🐤🐤 بدوبدوهای کودکانه
گاهی هم همراه پدرم
به مسجد میرفتم؛ بعد از
نماز، پدر با مهربانی
🌸 مرا در آغوش میگرفت و
میگفت: دخترم به من هم دعا کن...
یادم هست پدرم میگفت
پیامبر خوبمان فرمودهاند:
خدا، نسبت به دخترها
مهربانتر است...
بیشتر هوایشان را دارد...
خدا دخترها را خیلی دوست دارد...
حالا هنوز
با خدا که راز و نیاز میکنم،
یاد حرف پیـامبـرم
میافتم و انگار
قند توی دلم آب میشود
که... #من_یک_دختر_مسلمانم . . . ❤️
📗 پیامبر(ص): مهربانی خدا نسبت به دختران بیشتر از پسرهاست. کافی. ج ۶. ص ۶
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
۱۳ آبان روز ملی #مبارزه_با_استکبار
❇️ بیانات مقام عظمای ولایت
❇️ تبعید امام(ره) به ترکیه
❇️ روز دانش آموز
❇️ تسخیر لانه جاسوسی
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
#داستان_شب📚
رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃
✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم ....
رفقاتونو دعوت کنید 😊
💢واما...
با رمان شیرین و جذاب ♥️ #دختر_شینا ♥️
در کنارتون هستیم .
هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوشصت_وهفتم
می دانستم این بار خودش هم خیلی خوشحال نیست. اما می گفت: «خوشحالم. خدا بزرگ است. توی کار خدا دخالت نکن. حتماً صلاح و مصلحتش بوده.»
بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناهگاه کوچک، یک، در یک و نیم متری.
با خوشحالی می گفت: «به جان خودم، بمب هم رویش بخورد طوری اش نمی شود.»
دو سه روز بعد رفت، اما وقتی روحیه و حال مرا دید، قول داد زود برگردد.
این بار خوش قول بود. بیست روز بعد برگشت. بیشتر از قبل محبت می کرد. هر جا می رفت، مهدی را با خودش می برد.
می گفت: «می دانم مهدی بچه پرجنب و جوشی است و تو را اذیت می کند.»
یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و با خودش برد؛ اما هنوز نرفته صدای گریه مهدی را از توی کوچه شنیدم.
با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود و داشت گریه می کرد.
پرسیدم: «چی شده؟!»
گفت: «ببین پسرت چقدر بلا شده، در داشبورد را باز کرده و می خواهد کنسرو بخورد.»
گفتم: «خوب بده بهش؛ بچه است.»
مهدی را داد بغلم و گفت: «من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.»
گفتم: «کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.»
گفت: «چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که به مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.»
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوشصت_وهشتم
مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم.
گفتم: «چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست. چه آنجا، چه اینجا.»
کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت.
گفت: «چرا نماز شک دار بخوانیم.»
ماه آخر بارداری ام بود. صمد قول داده بود این بار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود.
آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم.
روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم.
کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند.
رفتم توی حیاط. برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم. نردبان را از گوشه حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشت بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم.
با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم. توی دلم دعامی کردم یک وقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود. بالاخره روی بام رسیدم.
هنوز کسی برای برف روبی روی پشت بام ها نیامده بود.
🏴 #انا_لله_و_انا_الیه_راجعون
◾️هراز گاه در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی، جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی، آغازی بی پایان را می سراید.
🔳 درگذشت نا بهنگام فرمانده محترم پایگاه مقاومت صدیقه ، مرحومه #سیده_رقیه_راد همسر جناب آقای اسفندیار سفیدیان را خدمت خانواده محترم و بسیجیان تسلیت عرض نموده و از درگاه خداوند متعال مغفرت و برای بازماندگان آن مرحومه صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم .
◾️بسیج جامعه زنان سپاه ناحیه دامغان
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🎨 #اعلام برندگان مسابقه نقاشی و مسابقه تفسیری آیات وحدت
🍃 پایگاه نجمه برگزار کرد 👇👇
به مناسبت میلاد رسول مهر و خوبیها حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امام صادق علیهالسلام و روز دانش آموز
اسامی برندگان #مسابقات
🖌 فاطمه خیر از قم
🖌 فاطمه احمدی از قم
🖌 فاطمه زهرا ایثاری از دامغان
برای دریافت جوایز خود به آیدی زیر مراجعه کنید 😍👇
@Yafatemeh6
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan